۱۳۹۳ فروردین ۱۲, سه‌شنبه

پنج طرح بهاری و یک خاطره با یاد بیژن جزنی: حسن حسا م

پنج طرح بهاری و یک خاطره با یاد بیژن جزنی

 hasan hesam

حسن حسا م

 

یک

بر تارکش نشانده زمین

گُلبوته­ های جوان را

خیل آلاله­ ها

ـ بر چهره زمین ـ

چون سرخ پرچمی که تن سپرد باد صبح را

گویی قرار ندارد.

 

دو

رقصِ عجیبِ باد و شکوفه

گُلخند ساده­ ی مریم

چشم ِ خمار نرگس

و مستی ِ گل مینا،

هنگامه می­کند

آنسو تَرک

در سایه سار سبز ِ پیچک وحشی

قد می­کشد شقایق

و گوش می­د­هد

آواز قمریان عاشق را:

ای قاصدان ِ شادِ بهاران

آلاله ­های خونرگ !

دشت ِِ بنفشه­ زاران !

با رقص ِ رنگتان

                 و موج ِ عطرتان

این باغ ِ داغدار ِ زندانی

                           شاداب گشته است.

 

سه

تا خوش خبر نماید

هنگامه­ ساز

               صبح بهاری،

دیوا نه­ وار در تب و تاب است

بانوی باغ

             بنفشه

 

چهار

گُلبوته جوان

در واپسین تبسم خود گفت:

بر برگ برگ حادثه بنویسید

من؛

   آخرین نگاهم را

با

اولین بنفشه که روئید،

پیوند کرده­ ام.

 

پنج

در گرگ و میش صبح بهاری

وقتی که قاصدک

ـ تن وارها­نده در باد ـ

در گوش اطلسی­ ها پچ پچ کرد؛

چشم سیاه نرگس

پُر ژاله شد

گل­ها­ی نسترن لرزیدند

اما عشقّه­ ها

خمیازه­ا­ی کشید­ند

نیلوفران آبی،

از خواب خوش پریدند

و باغ برزگر

پُرشد ز بوی پونه وحشی

آنگه خروس خواند:

آنک بهار

           آنک بهار

                         برخیزید

هنگامه تماشا

هنگامه تنفسِ سوسن

هنگامه ترنم ِ باغ است

این جا؛

       سبد سبد

                  گُلبو

این جا؛

           سبد سبد

                         بوسه

گویی زمین

با عطر لاله­ های جوان

                             مست کرده ا ست.    

 

   ———————————————–      

     زندان قصر شماره سه – خرداد 1355 

 

اوایل بهار پنجاه و هفت به دنبال فشار آمریکا که به «جیمی کراسی» معروف شد، صلیب سرخی­ها برای بازدید زندان­های شاه با لیست بالا بلندی از اسامی زندانیان شکنجه شده، به ایران آمدند. آن­ها پرسان پرسان در پی زندانیانی بودند که آثار شکنجه روی تن­شان باقی مانده بود. در مقابل، ساواک ما علامت­دارها را، از این زندان به آن زندان جابه­ جا می­کرد. تا سرانجام صلیب سرخی­ها به کمک سایر زندانیان، ما را در زندان شماره سه قصر کشف کردند!

بند ما راهروی بلندی بود با اتاق­های رو در رو، مشرف به حیات سر سبز ِ سه کنجی که در میانه­ اش حوض زیبایی جلوه می­فروخت .

از پله­ ها که بالا می­آمدی ـ سمت چپ اولین اتاق ـ جای ما بود . مایی که دوازده نفر بودیم و من متاسفانه به جز خود، تنها پنج عزیز را به یاد دارم: موسی خیابانی، محسن سلیما نی، محمد علی ملکوتیان، روزبه گلی آبکناری و احمد بناساز نوری. ما چهار تای آخری که گیلانی بودیم به ردیف کنار هم می­خوابیدیم . من جایم درست زیر پنجره سمت چپ اتاق بود و بعد رفقا احمد، روزبه، محمد علی و…. دوستان مجاهد هم مقابل ما، سمت راست اتاق می­خوابیدند.

شبی احمد جان بناساز به من گفت تو درست جایی می­خوابی که جای بیژن جزنی بود. همین جا کنار پنجره، مشرف به باغچه. بیژن جزنی را با هشت نو گل دیگر تیرباران کرده بودند.

ساعت خاموشی ِ زندان بود. در سکوتی سنگین از پنجره به حیاط سرسبز زندان سرک کشیدم که حاصل کار زندانیان ِ پیش از ما بود. و نگاهم را چرخاندم لابلای بوته­زارها و گلبوته­ هایی که خاموش؛ با بهار ِ از ره رسیده، نفس می­کشیدند … و این شعر آمد. یعنی این زمزمه ­ها آمدند. این کار اولین بار در کتاب شعر زندان من منتشر و بعدا بازسازی شدند.

                                 ح . ح

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر