کشتار ۶۷ به بانگ بلند(۱۱)
اسماعیل خوئی
این کُشته کی اَست؟ وای این دیگر کیست؟
ملّی¬ست، فدایی اَست، کاک، افسر؟ کیست؟
کی بوده و کی نبوده فرقی نکند:
کُشتار چو عام گشت، هرکی هرکی¬ست!
یک یا دو، هزار یا که میلیون باشد:
فرقی نکند چون سخن از خون باشد.
یک تن چو کُشی، قاتلی: ای کز مردم
کشتارِ تو از شمار بیرون باشد!
من کُشته شوم، برادرِ من کُشته؛
ای رای تو بس مرد و بسی زن کُشته!
تو می¬کُشی و بسی¬ست بیش از بسیار
آنجا که به ناحق است یک تن کُشته.
- "نه ، آقا ! ده هزار کمتر بودهست:
بوده سه هزار و چند صد، گر بودهست."
- "در نفسِ جنایت چه تفاوت، ابله !
صد بوده و یا که صد برابر بودهست ؟"
-"مرگ ارچه همان مرگ بود، تا باشد،
بس فرق میانِ مردنِ ما باشد:
تو میری تا بهشتِ عقبی یابی،
من میرم تا بهشت دنیا باشد."
ای دین را پاسدار در باورِ خویش!
خود شرم نمی آیدت از مادرِ خویش ؟!
نفرین به تو ناخَلَف کند مامِ وطن:
زیرا که کُشی برادر و خواهرِ خویش.
تو نیز در آغاز زما بودی، لیک
دیدیم همه روی و ریا بودی، لیک
انسانی ناب می¬نمودی خود را:
اَهریمن در شکلِ خدا بودی لیک.
گویان، چو مسیح، بر سرِ پشته شوی؛
امّا به کلامِ کذب آغشته شوی:
با نامِ خدا مردمِ ما را بکشی.
آیا عجب است اگر که خود کُشته شوی؟
اِعدامی ی چندمین که اُفتد بر خاک ،
تو نیز کنی یاد ز فردای هلاک.
بادا که پشیمان شوی از کُشتنِ خلق ،
تا اُفتی خود به جان خویش ، ای سفّاک !
کاری که خدایی نبود لیک کنی،
در باورِ خود، به نیّتِ نیک کنی:
می پنداری که تیر بر خصم زنی،
غافل که به سوی دوست شلیک کنی.
ملّی¬ست، فدایی اَست، کاک، افسر؟ کیست؟
کی بوده و کی نبوده فرقی نکند:
کُشتار چو عام گشت، هرکی هرکی¬ست!
یک یا دو، هزار یا که میلیون باشد:
فرقی نکند چون سخن از خون باشد.
یک تن چو کُشی، قاتلی: ای کز مردم
کشتارِ تو از شمار بیرون باشد!
من کُشته شوم، برادرِ من کُشته؛
ای رای تو بس مرد و بسی زن کُشته!
تو می¬کُشی و بسی¬ست بیش از بسیار
آنجا که به ناحق است یک تن کُشته.
- "نه ، آقا ! ده هزار کمتر بودهست:
بوده سه هزار و چند صد، گر بودهست."
- "در نفسِ جنایت چه تفاوت، ابله !
صد بوده و یا که صد برابر بودهست ؟"
-"مرگ ارچه همان مرگ بود، تا باشد،
بس فرق میانِ مردنِ ما باشد:
تو میری تا بهشتِ عقبی یابی،
من میرم تا بهشت دنیا باشد."
ای دین را پاسدار در باورِ خویش!
خود شرم نمی آیدت از مادرِ خویش ؟!
نفرین به تو ناخَلَف کند مامِ وطن:
زیرا که کُشی برادر و خواهرِ خویش.
تو نیز در آغاز زما بودی، لیک
دیدیم همه روی و ریا بودی، لیک
انسانی ناب می¬نمودی خود را:
اَهریمن در شکلِ خدا بودی لیک.
گویان، چو مسیح، بر سرِ پشته شوی؛
امّا به کلامِ کذب آغشته شوی:
با نامِ خدا مردمِ ما را بکشی.
آیا عجب است اگر که خود کُشته شوی؟
اِعدامی ی چندمین که اُفتد بر خاک ،
تو نیز کنی یاد ز فردای هلاک.
بادا که پشیمان شوی از کُشتنِ خلق ،
تا اُفتی خود به جان خویش ، ای سفّاک !
کاری که خدایی نبود لیک کنی،
در باورِ خود، به نیّتِ نیک کنی:
می پنداری که تیر بر خصم زنی،
غافل که به سوی دوست شلیک کنی.
برگرفته از سایت اخبار روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر