جستجو
عباس سماکار
از کوچه ها که می گذرم
مرتب کسانی را می بينم
که مثل تو
باد را بغل کرده اند
و در دلتنگی غروب
تلاش می کنند
در رؤياهای شان پنهان شوند
ما از کنار هم می گذريم
و خاکستر و باد و ياد بچه ها
که بی خبر از ما رفته اند
درپيچ و تاب کشندۀ روزگاری که از آن ما نيست
بيداد می کند
و خاکستر و باد و ياد بچه ها
که بی خبر از ما رفته اند
درپيچ و تاب کشندۀ روزگاری که از آن ما نيست
بيداد می کند
9 آبان 1391
*********************
*********************
يک رؤيای دخترانه
عباس سماکار
ابرها را رنگ کن
اگر چه قدت به آسمان نمی رسد
اگر چه قدت به آسمان نمی رسد
و فردا
پيش دخترکان ديگر
فخر بفروش
که در آسمان بلند آبی
به يادشان
چه ها که نکرده ای
پيش دخترکان ديگر
فخر بفروش
که در آسمان بلند آبی
به يادشان
چه ها که نکرده ای
آه
چه اسارتبار است
تنگنای بستۀ دخترکان ميهن من
در خفقان ِ چادر ِ سياه
چه اسارتبار است
تنگنای بستۀ دخترکان ميهن من
در خفقان ِ چادر ِ سياه
و چه بالابلند و رها
رؤياهای شان
رؤياهای شان
7 آبان 1391 21:41
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر