• اینجا سه برادرند اُفتاده به خاک ،
در پهنهی رزم هرسِهگان بس بی باک :
ملّی و مجاهد و فدایی. وینَک
از تفرقه در کنارِ هم گشته هلاک.
اسماعیل خوئی
زندانْ زاد است. جانش، امّا، شادی ست.
هربازی ی او نمودی از آزادی-ست.
با کاغذ خانهی عروسک سازد:
یعنی دِلَک اش شیفتهی آبادی-ست.
این کودکِ نازدانه زندانْ زاد است.
هم بندان را دل از نشاطش شاد است.
بیداد نداند که چه باشد، امّا،
با بودِ خود، او نمودی از بیداد است.
خیره شده در رفتنِ مامان پسرک،
آویخته اشکی ش به مژگان پسرک.
اِنگار نگشته سیر از شیر هنوز:
کـَ انگشت مکد به جای پِستان پسرک.
تا بوده ، ورا داشته دربر مادر:
دختر گل و بوته ای گُل آور مادر.
وینک سوی دار می رود زن، دلْ-خون
از ضَجِّهی دخترک که : "مادر! مادر!"
بی تابی ی او کاهَد تابْ انسان را.
با زاری ی خود کِشَد به آتش جان را.
اعدام شدهست مادرش. امّا او
خواهد بَغَل و نوازشِ مامان را.
آن دَم که ورا گلوله شارَگ بگُسیخت
وَ خونش بر زمینِ زندان می-ریخت،
یاد آمدش از دختر و از مادرِ خویش:
لبخندش با سرشکِ او درآمیخت.
هرچند به خون سرشت فرجامِ پدر،
از یاد نمی بَرَد جهان نامِ پدر.
وین نام تو را باشد و فرزندت را:
هان! تا نخوری غُصّه در اعدامِ پدر.
-"قربانِ تن و توشِ تَر و تازهی تو!
پُردل پسری نیست به اندازهی تو.
اعدامِ من ات به رزمگه خوانَد، کاین
پایانهی من باشد و آغازهی تو."
اینجا سه برادرند ، زادهی مردم،
پورانِ وطن، وینک درخاکش گُم:
ملّی و مجاهد و فدایی و به درد
از نابِهَمی شان دلِ ایران خانم.
اینجا سه برادرند اُفتاده به خاک ،
در پهنهی رزم هرسِهگان بس بی باک :
ملّی و مجاهد و فدایی. وینَک
از تفرقه در کنارِ هم گشته هلاک.
برگرفته از سایت اخبار روز