ده سروده از مجموعه ی:
کشتار ۶۷ به بانگ بلند (۱)
اسماعیل خوئی
من با تو نگویم که چه یا چون بنویس:
از حال درون یا که ز بیرون بنویس.
بنویس بدانچهت آید از دل بیرون،
ای شاعرِ قتلِ عام با خون بنویس.
چون گام در این خانهی شر بگذارید،
انگار که گام در سقر بگذارید:
جایی که سرود دانته کـ : "ای آمدگان!
اُمّید نجات پُشتِ دَر بگذارید."
اندوهِ هزار ساله دارم در دل.
ای کاش نبیندم غم دیگرِ دل.
من پیرترم هزار سالی امروز،
با داغِ هزارها جوانم بر دل.
با این همه خون که از تناش گشت روان،
رفتهست ز اندامِ وطن توش و توان.
با این همه، باش تا ز جا کَنده شود
سیلابهی شیخْ اوژنِ جان های جوان.
از کینه و بُغض و خشم آکنده شدیم.
بر مرکَبِ انقلاب تازنده شدیم.
فریاد زدیم: شاه مردمْ خوار است!
شیخ آمد و ما زشاه شرمنده شدیم!
می گفت که : "شاه شهرها ویران کرد.
گورستان بود آن چه آبادان کرد."
امّا ، به حقیقت ، سخن از شاه نگفت :
برنامهی کارِ خویش را اعلان کرد!
چون برسرِ کار آمد آن اژدرْ خوک،
صدره به سلوک بدتر از جمله ملوک ،
زنجیرهی زندگانی ی ما گردید
سوک از پی سوک از پی سوک از پی سوک.
- "ای شیخ ! منام گبروَشی ایرانی :
خصمِ ستم و خرافه و ویرانی.
تازی نتوانست مسلمان کُنَدَم :
تو نیز به خُشک زُورَقی می-رانی ! "
زندانی ی شیخ راست فرجامْ اعدام:
آغاز شکنجه و سرانجام اعدام.
چون بیند عاشقانِ مردم صَف صَف،
غُرّد به دل آخوند که : "اِعدام ، اِعدام !"
حزب اللّهی! ای پُرِ تاپاله سرت!
نفرین به برادرانت و راهبرت!
دینت تبری شد و کمرْمان بشکست:
قُرآنِ تو بادا که زند بر کمرت!
برگرفته از سایت اخبار روز
کشتار ۶۷ به بانگ بلند (۱)
اسماعیل خوئی
من با تو نگویم که چه یا چون بنویس:
از حال درون یا که ز بیرون بنویس.
بنویس بدانچهت آید از دل بیرون،
ای شاعرِ قتلِ عام با خون بنویس.
چون گام در این خانهی شر بگذارید،
انگار که گام در سقر بگذارید:
جایی که سرود دانته کـ : "ای آمدگان!
اُمّید نجات پُشتِ دَر بگذارید."
اندوهِ هزار ساله دارم در دل.
ای کاش نبیندم غم دیگرِ دل.
من پیرترم هزار سالی امروز،
با داغِ هزارها جوانم بر دل.
با این همه خون که از تناش گشت روان،
رفتهست ز اندامِ وطن توش و توان.
با این همه، باش تا ز جا کَنده شود
سیلابهی شیخْ اوژنِ جان های جوان.
از کینه و بُغض و خشم آکنده شدیم.
بر مرکَبِ انقلاب تازنده شدیم.
فریاد زدیم: شاه مردمْ خوار است!
شیخ آمد و ما زشاه شرمنده شدیم!
می گفت که : "شاه شهرها ویران کرد.
گورستان بود آن چه آبادان کرد."
امّا ، به حقیقت ، سخن از شاه نگفت :
برنامهی کارِ خویش را اعلان کرد!
چون برسرِ کار آمد آن اژدرْ خوک،
صدره به سلوک بدتر از جمله ملوک ،
زنجیرهی زندگانی ی ما گردید
سوک از پی سوک از پی سوک از پی سوک.
- "ای شیخ ! منام گبروَشی ایرانی :
خصمِ ستم و خرافه و ویرانی.
تازی نتوانست مسلمان کُنَدَم :
تو نیز به خُشک زُورَقی می-رانی ! "
زندانی ی شیخ راست فرجامْ اعدام:
آغاز شکنجه و سرانجام اعدام.
چون بیند عاشقانِ مردم صَف صَف،
غُرّد به دل آخوند که : "اِعدام ، اِعدام !"
حزب اللّهی! ای پُرِ تاپاله سرت!
نفرین به برادرانت و راهبرت!
دینت تبری شد و کمرْمان بشکست:
قُرآنِ تو بادا که زند بر کمرت!
برگرفته از سایت اخبار روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر