مقاومت و دانش انقلابی
یادی از مصطفی شعاعییان سمبل مقاومت و استقلال رای
جمعه ۲۵ فروردين ۱۳۹۱ - ۱۳ آپريل ۲۰۱۲
علی یحیی پور سل تی تی
در چهره به چهره در تندر تیز در مقابل ارتجاع
در قلب سنگین نفس های آزادی
در پشت اندیشه های ستبر
چون کوه ایستاد
از اندیشه های ستبر مستقل شقایقهای وحشی
چون خورشید در دل سنگین مه گرفته ء تاریخ
این سر زمین انار را با تفنگ و گل سرخ آمیخت
او هم چون دریا خلاق و پر بار بود
و چون کوه در خشید
و ستونی ستبر سینه در
جایگاه خلاقان بود
در سیاه چالهای این زندان
که مزدوران را درچهار راه ها برای شکار او
در کالبدی از لباس تحقیر استعماری
آرایش می دادند
تا قلب او و این خلق را نابود کنند.
پیوسته در کالبد او مقاومت و استقلال
و خلاقییت اندیشه موج می زد
فقط دو بهار کافی بود او زنده بماند
و این خلق استعماری را آرایشی از آزادی مهمان کند
او ننگ روشنفکران مفلوک را به سخره می گرفت
که درزیر غبارهای گس و مسموم در محفل های
تنگ و زمخت نفس می کشیدند و خواب قیامت می دیدند؛
و درخشید در شعاع نورانی خورشید این سرزمین و
در مهتابی آبی رنگ که بر جهان می بارید نفس می کشید
و طعم گیلاس را بر حلقوم دگم اندیشان بی نگاه
فرو می کرد ولی چه سود که در کالبد آنان
که آمیختگی با دنیای گند گرفتهء سرد و نمناک
روسیه بود و آن تاج کاغذین که بر فراز طبقه ءزحمت و کار
بو گرفته بود و افکار آنان را با افیون مذهب و خرافه آعشته بودند
که قادر به درک آزادی اندیشه نبودند و
به زیباترین گلها توهین می کردند.
پیوسته در تلاطم و طوفان
در این سرزمین بی آفتاب هم چون خورشید
در سایه های رنگارنگ این خاک نفس کشید
و زیبا ترین هدیه ء او به آزادی
دستان پر مقاوم او بود
و مغز چکاوکهای آفتاب .
در صخره های ستبر سینهء تاریخ
نام او جای گرفت تا همانطور که سروده بود
جاودانه درخشید
در سر زمینی که هیچ روزنی به آفتاب نمی رسید
او خورشید این صخرهء بی آفتاب بود
اما او اراده کرده بود
که کشتزار را شخم زند بدون گاو آهن
او با چنگالهای تیز خود می خواست کوه استبداد را قهرمانانه
بدرد که ممکن نبود
نگاه او به هستی این جهان لایتناهی
اراده اش بود بدون توجه به شرایط تحول آن
خورشید او در قلب سیاه این شب؛
گم شده ای بود که در قلب سیاه
این مردمان متروک جهل و بی آفتاب
فقط به اندازهء یک ستارهء دور دست کهکشان های
این جهان لایتناهی روشن می شد
که نورش به اندازهء یک کرمک شب تاب به زمین می درخشید
هر چه بود به همان اندازه درخشید
اما سرزمین به خورشیدی بزرگ نیازمند بود
تا فلس ماهی های آن را در زیر نور خود گیرد
و به در خشاند.
او ستاره ستاره باید می درخشاند
این سر زمین بی آفتاب را
نه با تفنگ بلکه با دانش انقلابی
چنین بود که خورشید او بدون ثمر غروب کرد
و ره باریکه هائی که خود می توانستند
به خورشید تکامل یابند
در مردابهای کوچک خود فرو رفتند
و ازآنان فقط خاطره ای باقی نیستند .
آیا انفجاد کورهء ذوب آهن
اقتصاد ایران را فلج می کرد؟
شاهی که دوازده میلیارد دلار برای احداث
پایگاه نظامی امریکا در قلب بوشهر
این قلب زحمتکشان هزینه کرده بود
انفجار ذوب آهن نسیم گذر بادی بود
که در امواج سهمگین پول نفت گم می شد
و ارتجاع سلطنت را قدرت می داد
تا خلق را بفریبد .
درد او درد محرومان بود
ولی نگاهش به انقلاب جنگل
و انقلاب مشروطه و مبارزات مسلحانهء آنها
که شرایطش به تاریخ سپرده شده بود .
این سرزمین من چه بی دریغ گذشت
من در کجای این جهان بی توته می کنم
که گرگها کشتزارهای شقایق را می بلعند
و ازآنان فقط یک خاطره می ماند و
در سیاهی این لجن زار گم می شوند.
وقتی پول انباشت نشود سر مایه نیست
همه در انبوه و انباشت است که می درخشند
و یا طعم گس سیانور را در حلقوم خلق فرو می کنند
کار انقلاب همگی با هم است
نه زورکی و اراده گرایانه و یا مثل صادر کردن کالائی ؛
همه چیز در شرایط هست که می شکوفد
گلهای ارغوانی و زرد مرداب در کوه های الوند و البرز
شکوفه نمی دهند
این اولین درس است که ناموس این خاک به ما می دهد .
ستاره و قهرمان چاره ء کار نیستند
در هم تنیدن است
که فولاد را صیقل می دهد و کشتزارهای برنج را
آبیاری می کند
نگاه ما به خورشید فقط کافی نیست
بلکه همه نگاه کردن است
که خورشد بر این مرغزار جوانه می زند
تو که سروده بودی که درد ما فقر دانش انقلابیست
چگونه تفنگ بر دانش گذاشتی ؟
و در زیر مهمیز تفنگ کت و بالت را بستی
و بر لنین خرده گرفتی ؟!
آیا لنین را در آن فقر تئوریک و دانش استعماری
مطالعه کرده بودی؟
نمی توان با رژِی دبره انقلاب کرد
باید نگاه به اعماق اندیشه های مارکس دوخت
تا طعم گیلاس را چشید
این مارکس است که در اعماق آدمی می جوشد
و بر سفرهء فقیر ترین انسان
دانش و نان و پنیر پهن می کند .
قصد من نفی مبارزهء انقلابی تو نیست
بلکه می توانستی درزیر گیوتین سیاه این خاک
کار سازماندهی مخفی بدون تفنگ را سازمان دهی
و دانش را در حلقوم این خاک بچکانی
تا همه سیراب شوند
و شرایط رویش جوانه های آن را آرایش دهی
مبارزهء مسلحانه چریکی تله ایست که ارتجاع برای
کشیدن نیروهای انقلابی به آن گسترده است
تا در زیر ساطور اختناق آنان را قتل عام کند
در نا برابری ابزار و اسلحه این ارتجاعست که می برد
آگاهی انقلابی همهء توده ها را
به مبارزهء مسلحانه می کشاند
و خود می توانستی همراه توده ها در آن شرکت جوئی
در شرایط قیام مسلحانه
اگر آگاهی می گستردی غول خمینی در تاریخ سبز نمی شد
باید شرایط ذهنی ارتجاع را در قلب توده ها منفجر می کردی
چنین بود که ذهن ضد انقلاب می مرد
و این کافی بود برای رهائی و انقلاب.
یاد تو در قلب این سرزمین همیشه جاودانه است
چرا که تو هم شرایط تحول به اندیشه های مارکس
را نداشتی و در بیغوله های مرده ریگ این خاک
که در زیر حبابهای ساطور سانسور نعش خودرا بر
روان آدمی هم چون هشت پا مسلط می کردند
نمی توانستی بدانی
تو هم قربانی این خاک بودی و ذره ای در این خاک
در خشیدی و رفتی
یادت گرامی باد که چون کوه ایستادی و رفتی .
بیست پنجم سپتامبر دوهزار و ده
_____________________
مصطفی شعاعیان درسال ۱۳۳۸ وارد مبارزات سیاسی شد و پس از ۱۶ سال مبارزه ءانقلابی در ۱۶ بهمن ۱۳۵۴ قهرمانانه با قرص سیانور در تهران جان باخت مطالعه زندگی او که توسط انوش صالحی جمع آوری شده است و در کتابی بنام "مصطفی شاعیان و روماتیسیسم انقلابی" توسط نشر باران در سوئد چاپ شده است به همهء نیروهای آزادیخواه و انقلابی و مارکسیست توصیه می شود .
در قلب سنگین نفس های آزادی
در پشت اندیشه های ستبر
چون کوه ایستاد
از اندیشه های ستبر مستقل شقایقهای وحشی
چون خورشید در دل سنگین مه گرفته ء تاریخ
این سر زمین انار را با تفنگ و گل سرخ آمیخت
او هم چون دریا خلاق و پر بار بود
و چون کوه در خشید
و ستونی ستبر سینه در
جایگاه خلاقان بود
در سیاه چالهای این زندان
که مزدوران را درچهار راه ها برای شکار او
در کالبدی از لباس تحقیر استعماری
آرایش می دادند
تا قلب او و این خلق را نابود کنند.
پیوسته در کالبد او مقاومت و استقلال
و خلاقییت اندیشه موج می زد
فقط دو بهار کافی بود او زنده بماند
و این خلق استعماری را آرایشی از آزادی مهمان کند
او ننگ روشنفکران مفلوک را به سخره می گرفت
که درزیر غبارهای گس و مسموم در محفل های
تنگ و زمخت نفس می کشیدند و خواب قیامت می دیدند؛
و درخشید در شعاع نورانی خورشید این سرزمین و
در مهتابی آبی رنگ که بر جهان می بارید نفس می کشید
و طعم گیلاس را بر حلقوم دگم اندیشان بی نگاه
فرو می کرد ولی چه سود که در کالبد آنان
که آمیختگی با دنیای گند گرفتهء سرد و نمناک
روسیه بود و آن تاج کاغذین که بر فراز طبقه ءزحمت و کار
بو گرفته بود و افکار آنان را با افیون مذهب و خرافه آعشته بودند
که قادر به درک آزادی اندیشه نبودند و
به زیباترین گلها توهین می کردند.
پیوسته در تلاطم و طوفان
در این سرزمین بی آفتاب هم چون خورشید
در سایه های رنگارنگ این خاک نفس کشید
و زیبا ترین هدیه ء او به آزادی
دستان پر مقاوم او بود
و مغز چکاوکهای آفتاب .
در صخره های ستبر سینهء تاریخ
نام او جای گرفت تا همانطور که سروده بود
جاودانه درخشید
در سر زمینی که هیچ روزنی به آفتاب نمی رسید
او خورشید این صخرهء بی آفتاب بود
اما او اراده کرده بود
که کشتزار را شخم زند بدون گاو آهن
او با چنگالهای تیز خود می خواست کوه استبداد را قهرمانانه
بدرد که ممکن نبود
نگاه او به هستی این جهان لایتناهی
اراده اش بود بدون توجه به شرایط تحول آن
خورشید او در قلب سیاه این شب؛
گم شده ای بود که در قلب سیاه
این مردمان متروک جهل و بی آفتاب
فقط به اندازهء یک ستارهء دور دست کهکشان های
این جهان لایتناهی روشن می شد
که نورش به اندازهء یک کرمک شب تاب به زمین می درخشید
هر چه بود به همان اندازه درخشید
اما سرزمین به خورشیدی بزرگ نیازمند بود
تا فلس ماهی های آن را در زیر نور خود گیرد
و به در خشاند.
او ستاره ستاره باید می درخشاند
این سر زمین بی آفتاب را
نه با تفنگ بلکه با دانش انقلابی
چنین بود که خورشید او بدون ثمر غروب کرد
و ره باریکه هائی که خود می توانستند
به خورشید تکامل یابند
در مردابهای کوچک خود فرو رفتند
و ازآنان فقط خاطره ای باقی نیستند .
آیا انفجاد کورهء ذوب آهن
اقتصاد ایران را فلج می کرد؟
شاهی که دوازده میلیارد دلار برای احداث
پایگاه نظامی امریکا در قلب بوشهر
این قلب زحمتکشان هزینه کرده بود
انفجار ذوب آهن نسیم گذر بادی بود
که در امواج سهمگین پول نفت گم می شد
و ارتجاع سلطنت را قدرت می داد
تا خلق را بفریبد .
درد او درد محرومان بود
ولی نگاهش به انقلاب جنگل
و انقلاب مشروطه و مبارزات مسلحانهء آنها
که شرایطش به تاریخ سپرده شده بود .
این سرزمین من چه بی دریغ گذشت
من در کجای این جهان بی توته می کنم
که گرگها کشتزارهای شقایق را می بلعند
و ازآنان فقط یک خاطره می ماند و
در سیاهی این لجن زار گم می شوند.
وقتی پول انباشت نشود سر مایه نیست
همه در انبوه و انباشت است که می درخشند
و یا طعم گس سیانور را در حلقوم خلق فرو می کنند
کار انقلاب همگی با هم است
نه زورکی و اراده گرایانه و یا مثل صادر کردن کالائی ؛
همه چیز در شرایط هست که می شکوفد
گلهای ارغوانی و زرد مرداب در کوه های الوند و البرز
شکوفه نمی دهند
این اولین درس است که ناموس این خاک به ما می دهد .
ستاره و قهرمان چاره ء کار نیستند
در هم تنیدن است
که فولاد را صیقل می دهد و کشتزارهای برنج را
آبیاری می کند
نگاه ما به خورشید فقط کافی نیست
بلکه همه نگاه کردن است
که خورشد بر این مرغزار جوانه می زند
تو که سروده بودی که درد ما فقر دانش انقلابیست
چگونه تفنگ بر دانش گذاشتی ؟
و در زیر مهمیز تفنگ کت و بالت را بستی
و بر لنین خرده گرفتی ؟!
آیا لنین را در آن فقر تئوریک و دانش استعماری
مطالعه کرده بودی؟
نمی توان با رژِی دبره انقلاب کرد
باید نگاه به اعماق اندیشه های مارکس دوخت
تا طعم گیلاس را چشید
این مارکس است که در اعماق آدمی می جوشد
و بر سفرهء فقیر ترین انسان
دانش و نان و پنیر پهن می کند .
قصد من نفی مبارزهء انقلابی تو نیست
بلکه می توانستی درزیر گیوتین سیاه این خاک
کار سازماندهی مخفی بدون تفنگ را سازمان دهی
و دانش را در حلقوم این خاک بچکانی
تا همه سیراب شوند
و شرایط رویش جوانه های آن را آرایش دهی
مبارزهء مسلحانه چریکی تله ایست که ارتجاع برای
کشیدن نیروهای انقلابی به آن گسترده است
تا در زیر ساطور اختناق آنان را قتل عام کند
در نا برابری ابزار و اسلحه این ارتجاعست که می برد
آگاهی انقلابی همهء توده ها را
به مبارزهء مسلحانه می کشاند
و خود می توانستی همراه توده ها در آن شرکت جوئی
در شرایط قیام مسلحانه
اگر آگاهی می گستردی غول خمینی در تاریخ سبز نمی شد
باید شرایط ذهنی ارتجاع را در قلب توده ها منفجر می کردی
چنین بود که ذهن ضد انقلاب می مرد
و این کافی بود برای رهائی و انقلاب.
یاد تو در قلب این سرزمین همیشه جاودانه است
چرا که تو هم شرایط تحول به اندیشه های مارکس
را نداشتی و در بیغوله های مرده ریگ این خاک
که در زیر حبابهای ساطور سانسور نعش خودرا بر
روان آدمی هم چون هشت پا مسلط می کردند
نمی توانستی بدانی
تو هم قربانی این خاک بودی و ذره ای در این خاک
در خشیدی و رفتی
یادت گرامی باد که چون کوه ایستادی و رفتی .
بیست پنجم سپتامبر دوهزار و ده
_____________________
مصطفی شعاعیان درسال ۱۳۳۸ وارد مبارزات سیاسی شد و پس از ۱۶ سال مبارزه ءانقلابی در ۱۶ بهمن ۱۳۵۴ قهرمانانه با قرص سیانور در تهران جان باخت مطالعه زندگی او که توسط انوش صالحی جمع آوری شده است و در کتابی بنام "مصطفی شاعیان و روماتیسیسم انقلابی" توسط نشر باران در سوئد چاپ شده است به همهء نیروهای آزادیخواه و انقلابی و مارکسیست توصیه می شود .
برگرفته از سایت عصر نو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر