۱۳۹۱ فروردین ۱۴, دوشنبه

ماهی طلايی کوچولو ،به مبارزان جوان ميهن : فرزاد جاسمی!

ماهی طلايی کوچولو
به مبارزان جوان ميهن
فرزاد جاسمی

نهنگی بود در دريای ماچين
دلی از ماهيان پر خشم و پر کين
به قعر آبهای تيره چون قير
درون غار تاريکی و دلگير
محلی بهر خواب گنج و دفينه
تک و تنها به سر با خشم و کينه
به سالی صد هزاران جان ماهی
گرفتی و در آن دريا تباهی
نه از وی راحتی زورق نشينی
نه صياد و نه هر خلوت گزينی
وليکن ظاهری می بودش آرام
به آرامش هر آن بيچاره را خام
که بی آزار حيوان چون مذّمت
چه کس آزرده و بهر که زحمت
نهنگ هم با زرنگی چهره پنهان
به خدعه حفظ ظاهر کرده آسان
به موقع گريه بنمودی و خنده
حديثی نقل و هر آزاده بنده
به خود نسبت هر آن اعمال نيکو
پسنديده خصال زيباترين خو
حليم و بردبار و با محبت
دل آکنده ز مهر هر نيک خصلت
خدای آب ها او را رسالت
که دريا حفظ دارد از شرارت
رهاند ماهيان از ظلم و بيداد
هدايت سوی قسط و مکتب داد
ميان آبزيان پيوند و وحدت
عليه دشمنان با پند و حکمت
از اين رو او خورد اندوه دريا
بدون انتظار و اجر فردا
تمام عمر صرف تا مستمندی
نبيند ظلم ز هر قداره بندی
نيفتند ماهيان در تور صياد
نه خرچنگ و وزغ در دام شياد
نه دريا عرصه ی بيداد گردد
نه يک ماهی خُرد ناشاد گردد
خلاصه فکر و ذکرش راحت خلق
به دور از خدعه و پيرايه و دلق
ز ماهی گير و تورش صد فسانه
برای ماهيان نقل شاعرانه
که بدتر دشمن ماهی به دريا
چنين قومند به هر جايی ز دنيا
ز ماهی جان بگيرند در ره سود
ز مهر و عاطفه دورند و بی جود
بهشت ماهيان دوزخ سراسر
برای جيفه ی دنيا به پا شّر
نهنگ را رزم و جنگ با اين جماعت
در اين دريا شده هر روزه عادت
چو بيند قايق اين قوم بر آب
نماند طاقتش از کف دهد تاب
مجسم پيش خود آن بچه ماهی
که می جويد ز تور راه رهايی
درون سينه اش دل می شود خون
ز خشم چشمان وی از حدقه بيرون
چو اسپندی بر آتش می جهد زود
به سوی قايق و پيچنده چون دود
بدون معطلی صرف دقايق
رساند خويشتن نزديک قايق
تمام قدرت و نيروی خود کار
که قايق را کند وارون و آوار
فرستد قايق و تور قعر دريا
خورد صياد و بر جانش شررها
هزاران زخم خورده در زمانه
ز ماهيگير و از موج تازيانه
گهی با نيزه و گاهی به پارو
گهی بر فرق خود لنگر و جارو
از اين رو کو نه بپذيرد که ماهی
ستم بيند ز فرط بی پناهی
تمام ماهيان اين قصه باور
نهنگ را ناجی خود خوانده ياور
به پيشش کرنش و فرمانبر او
بدورش حلقه زن چون رهبر هر سو
قديس و ناجيش خواندند پرستار
طبيب و مرهمی بر هر دل زار
نبوديشان خبر کاين دزد شياد
ز ماهيگير بتر ارکان شان باد
به بيراهه برد ماهی که بهتر
ربايد سود خود وز ماهيان بهر
سخن هر چند گاه از سرزمينی
نهنگ راندی و مفتون هر غمينی
پر از صلح و صفا آزادی و شور
ز نعمت ها پر و از رنج ها دور
بهشت آبزی هر نوع و ماهی
هميشه روشن و دور از سياهی
ستاره بيحد و پيمان و بر آب
عروسانند به رقص در پيچش و تاب
نکاهد نور خورشيد از بلندی
نه آبزی را ز هر دشمن گزندی
ولرم و جان فزا آبش و روشن
ز مرجان های الوان همچو گلشن
پر از گلسنگ و سبزی های زيبا
شکوه و منظری پر نقش فريبا
که در دريای هند باشد مکانش
نداند غير او راه و نشانش
خدای آب ها بنموده بر وی
ره و حق شفاعت داده در پی
که ماهيان از اين دريا هدايت
بدانجا تا ز زحمت گشته راحت
گذارند عمر خود شيرين و لذت
برند از زندگی با فخر و عزت
به هر باری فريب جمعی و برده
به دور از ديگران آسوده خورده
پيام آورده باقی را و ترغيب
که مشتاقان سفر را داده ترتيب
نهنگ آسوده و با خدعه و رنگ
به هر روز طعمه ی خود فراچنگ
به جهل اندر تمام ماهيان شاد
ثناگويان به خدمت پيش استاد
کمر بسته ورا چون گوسفندان
از او غافل هم از آن نيش و دندان
گذشتی روزگار دريای ماچين
شبی توفانی و پر موج و پر چين
گشود آغوش خود بر روی گردی
که گوی سبقت از گردون ببردی
نجات خويشتن وان خيل ماهی
به دست او و پايان تباهی
يکی ماهی خُرد رنگش طلايی
نه ماهی در حد خود بود بلايی
دقيق و نکته سنج و با شهامت
دهن بين نی گريزنده ز طاعت
به شک کردی نگاه هر چيز و باور
نکردی چون به عقل نامد برابر
نهنگ را زندگی بشنيد ز ياران
ز بگذشته سخن ها بس فراوان
سفرها کرد و در هر گوشه کنکاش
نه با ديگر سخن نی راز خود فاش
بدانستی که از اين نسل ماهی
نه کاری آيد و نی ره به جايی
چرا که دشمن ماهی و دريا
خرد ناباوری جهلست سراپا
نباشد گر نهنگ شياد ديگر
بميرد گر نهنگ صياد ديگر
هر آنکس می برد از جاهلان بهر
به جای شهد و نوش در کامشان زهر
پی سودست نهنگ هر بهره کش نيز
ستمکش را ببايد شامه ای تيز
برفته سال ها هر روز نهنگی
در اين دريا و بر اين توده چنگی
نگشته رنگ اين دريا دگرگون
ولی ماهی دمادم غوطه در خون
ببايست با نهنگ جنگيد و اوهام
ز افسون ها رها هر کله ی خام
تدارک بايدی نسل دگر را
که در راه بهشت با جان خطر را
پذيرا باشد و دوری ز طاعت
رهايی از ستم داند عبادت
عروس زندگی را سجده در خون
به ميدان نبرد نی دود افيون
به تدبير و به دانش راه فردا
کند هموار و آسايش به دريا
***
چهاردهم فروردين ماه 1391

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر