"در ستایش شعر"
از: زهره مهرجو
بدانسان که درخت ها در بهار شکوفه می دهند
و پرندگان شادمانه بر آنها به تکاپو در می آیند،
بسان ابرها که در آسمان کنار می روند
و راه را بر روشنی باز می کنند...
و بسان قطره های باران
که به رودها فرو می ریزند و
رودها، به دریاها...
بگذار تا همه چیز در تو جاری شود،
تا جمله حواست برخیزند...
و سخن موج تا موج
بر تو فرود آید –
تا روح کودکی در تو بیدار گردد...
و تو را با خود به بی کرانه ها برد
به دنیای جاودان شعر!
Ode to Poetry
As the trees blossom in Spring
and the birds merrily hover on them,
As the clouds move a side in the sky
and open the passage to the light…
And as the rain drops
fall into the rivers, and
rivers into the sea…
Let it all flow in you,
Let all your senses arise…
And the waves of words
descend upon you –
So, the childhood spirit
awakens within you…
and carries you to the boundless,
to the perpetual world of
Poetry.
عبور فصل ها
گام های بلند پاییز
از دور طنین افکنده...
بهار گل ها چه کوتاه بود!
شبنم بر گونه هاشان یخ بسته!
باز هم قصۀ گرگ ها
و شکار آهوان!
پشت ابرهای ضخیم
خورشید
ستاره ها را
دستچین می کند...
* * *
Passage of the Seasons
The Autumn’s big footsteps
Are echoing from the far…
How short was Spring to the flowers!
The dews are frozen on their cheeks…
The tale of Wolves and Deer hunting
once more!
Behind the thick clouds
the Sun
is handpicking the Stars…
* * *
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر