ز بال سرخ قناری ...
ه. ا. سايه
هجوم غارت شب بود و، خون گرم شفق
هنوز میجوشيد،
هنوز پيکر گلگون آفتاب شهيد
بر آن کرانۀ دشت کبود میجنبيد،
هنوز برکۀ غمگين به ياد میآورد
پريده رنگی روزی که دمبدم میکاست
هجوم غارت شب بود و، خون گرم شفق
هنوز میجوشيد،
هنوز پيکر گلگون آفتاب شهيد
بر آن کرانۀ دشت کبود میجنبيد،
هنوز برکۀ غمگين به ياد میآورد
پريده رنگی روزی که دمبدم میکاست
تو با چراغ دل خويش آمدی بر بام
ستارهها به سلام تو آمدند:
سلام!
ستارهها به سلام تو آمدند:
سلام!
سلام بر تو که چشم تو گاهوارۀ روز،
سلام بر تو که دست تو آشيانۀ مهر،
سلام بر تو که روی تو روشنايی ماست!
سلام بر تو که دست تو آشيانۀ مهر،
سلام بر تو که روی تو روشنايی ماست!
سلام که از نور داشتی پيغام!
تو چون شهاب گذشتی بر آن سکوت سياه،
تو چون شهاب نوشتی به خون روشن خويش
که صبح تازه ز خون شهيد خواهد خاست.
ز بال سرخ تو خواندم در آن غروب قفس
که آفتاب، رها گشتن قناریهاست.
تو چون شهاب گذشتی بر آن سکوت سياه،
تو چون شهاب نوشتی به خون روشن خويش
که صبح تازه ز خون شهيد خواهد خاست.
ز بال سرخ تو خواندم در آن غروب قفس
که آفتاب، رها گشتن قناریهاست.
تهران، آذر ۱۳۵٨
ه. ا. سايه
http://www.edalat.org/sys/content/view/13289/38/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر