۱۳۹۸ دی ۴, چهارشنبه

الله اکبر نگو، بس است: بهنام چنگائی

همراه با دست و دل و جان های گشاده بسوی فردای انسانی و همگامی با آرزوهای در خون خفته ها

الله اکبر نگو، بس است

 بهنام چنگائی
=
درین آسمانسرای دروغ
کسی بفکر بی پناهی نیست.
تنها، زخمِ بی کسی و دردِ انسان می بیند
که چشمِ نان، با دهانِ گرسنگان بیگانه مانده است
که دستِ ولی خدا در کامِ بردگان، بی شرمانه خفته است.
 الله اکبر نگو، بس است
+
درین وادی ِپست نامان
که فرمانِ سکون به فروغ می دهد
گلوله بر پیشانی جوان،
درین خرابه زارهای بی خدا
دیگر، تابِ خواری و زاریِ پگاه بریده است.
فرهادها و آزادهایِ کمرِ کوه شکن اش
در پی نانِ نایافته،
آرزوشان یخ زده، مرده است.
الله اکبر نگو، بس است
+
در ماتم خانه های سوت و کورِ ساده دلی
به حکمت خدا و شرع امامان اش
فراوانی حیله هست و چاه
نایابی امید هست و راه.
سیلِ پاکباختگان بی قرار،
در شبانِ تلخ ِشیون ها
همچنان نشسته بخون
بر بلندای یغماها، بر کرور کرور مرگ هایِ بی بها.
ای تاراج شده!
الله اکبر نگو، بس است
+
درین خرگاهِ تاریک تبار،
به زیر هر عبا، عمامه و کتلِ کبریامدار
خرمنِ ناکامِ جوانی سوخته است.
وز آن بالایِ عرشِ اعلایِ نفت
تا ملکِ خصوصی و منبرِ این والایِ تفت،
مکنت بی دریغ و شوکت الهی نهفته است.
بر بندگان ِ دل و دم شرار زمان
زمینِ پُر شرنگ، از دار و دامِ مرگ سرشار است.
ای فریبخورده ی سگ جان،
 الله اکبر نگو، بس است
+
درین لجن زارِ های ریا
با آنهمه وعده های بیکرانش
از آنهمه آیه های بی گمانش،
جز خشم و خون نمی چکد.
()
و خدای کریمِ لمیده بر آبرهای نرم
در سروده هایش
همچون همیشه بشارت می دهد:
بینا و بیدار است
عادل و رحمان است
و شگفتا ما هنوز نمی بینیم
و او با لالائی هایش می خواند:
آرام بگیرید، آسوده بخوابید
چشم بر مصلحت من ببندید
آیمان به آخرتِ بیآورید
که شبیخون دچاران امروز، رستگاران فردایند.
()
در آن نه توی سگ جانی
طفیلی، ناسپاسی می موید:
بسان ما خدا از ملا  کلک خورده؟
وزینرور ملا:
عرش و فرش و آبرویش را یکسره
در توبره کرده، برده
هلا بیدادرس بیدارشو،
الله اکبر بس است.
 بهنام چنگائی سوم دی 1398

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر