هی چاوز، چاوز!
بر خیز و یکراست
به قتلگاه حقیقت بیا!
آمدی، تنها نیا!
با آن دردانۀ تاریخ،
با آن مرد پولادین،
با استالین همراه بیا!
که اسلاف قصابان انسان را
در لانه خویش بدار کشید!
بیا و در پناه او،
با سینۀ سوخته از عشق،
با مشت گره کرده،
دو باره فریاد بزن:
مرگ بر امپریالیسم!
مرگ بر صهیونیسم!
لعنت بر اسرائیل!
بر خیز و یکراست
به قتلگاه حقیقت بیا!
آمدی، تنها نیا!
با آن دردانۀ تاریخ،
با آن مرد پولادین،
با استالین همراه بیا!
که اسلاف قصابان انسان را
در لانه خویش بدار کشید!
بیا و در پناه او،
با سینۀ سوخته از عشق،
با مشت گره کرده،
دو باره فریاد بزن:
مرگ بر امپریالیسم!
مرگ بر صهیونیسم!
لعنت بر اسرائیل!
بازخوانی یک خروش انقلابی
ا. م. شیری
چاوز!
چاوز!
هی چاوز!
چه خواب رفتهای!
برخیز و با شتاب،
تعجیل کن، تعجیل!
بیا و باز هم فریاد بزن!
«لعنت بر اسرائیل»!
هی چاوز!
اگر هم مردهای
زنده شو، زنده!
بیدارباش بده!
بگو برخیزید ای خانه خرابان،
داغ فرزند دیدگان،
یتیمان، گرسنگان،
داغ لعنت خوردگان،
ستمدیدگان دهر،
گبر و ترسا و مسلمان،
کل زمینیان،
بر خیزید!
بگو! ای انسان، ای اهالی زمین،
دیگر فجر دمیده و سحر شده.
بر پا و ببین که
در شبهای تار غیبت تو،
حقیقت را چه سان سلاخی میکنند!
در ایام غیاب تو،
در اوکراین فسفر میبارد.
قصابان حقیقت
نوادگان یهوه و یهودا،
فلسطین را،
بین النهرین و شامات را،
پاره های تن تو را،
شرف و عزت تو را
بار دیگر به مسلخ کشیدهاند و
فوج فوج میدرند.
گفتاران گرسنه به دورشان،
با خون سیراب میشوند.
هی چاوز، چاوز!
بر خیز و یکراست
به قتلگاه حقیقت بیا!
آمدی، تنها نیا!
با آن دردانۀ تاریخ،
با آن مرد پولادین،
با استالین همراه بیا!
که اسلاف قصابان انسان را
در لانه خویش بدار کشید!
بیا و در پناه او،
با سینۀ سوخته از عشق،
با مشت گره کرده،
دو باره فریاد بزن:
مرگ بر امپریالیسم!
مرگ بر صهیونیسم!
لعنت بر اسرائیل!
ا. م. شیری
۰۷/ ۰۵/ ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر