بی تو...: جعفرمرزوقی (برزین آذرمهر)
بی تو...
بی تو،ای نو عروس ِ آزادی!
بد تر از دوزخ است
این وادی!
بی تو هر چه سیاه و سوگ آمیز
هر بهار ی ، غمین تراز پاییز،
نه به گلگشتها ،
شمیم بهار
نه به گلبرگ ها
نم شادی!
نه به باغ درون شکوفه ی مهر
نه به کرت امید
شمشادی!
بیتومان
زندگی
طناب و درفش
روز و شب مان شکنجه و آتش
از همه جرزها ی کاخ جنون
نشت نفتِ غلیظِ شیادی!
بی تو این خانه تنگ تر ز قفس
هر دری بسته، بسته راه نفس
بی تو این ملک ، دخمه و زندان
زندگی صعب تر زکندن جان
بی تو ویرانه
هر کجای زمین
زیرِ رگبارِ های تند ستم
آمده سیل و
برده آبادی!
با تو،گیتی بهاره ی داد است
بی تو اما کویر بیداد است
نامده گو!
کجا ؟ کجا ؟
رفتی؟
بی وداع ،
بیخبر،
چرا رفتی؟
بی تو جان می کنیم،
می بینی
مانده مان در گلو
فریادی
از تو دوریم و
عاشقانه ترا
هر کجایی به خویش می خوانیم
ای عروس زمانه!
آزادی!
جعفرمرزوقی (برزین آذرمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر