شریعت و فرزندخواندگی
بهنام چنگائی
کوس رسوای شورای هرزگان
سر آخر نواخته شد.
طنینِ دردش، در جانِ دردمندان
همچون زهرِ مار فرو جست.
حالا:
همه بی پناهان می دانند!
در اعماق ِرنج ها و در سکوتِ دریا،
آنان تنهایانند
همچون جوجه های معصوم و ملوس
در این بی دادرسی ها،
بی خانمانانند ـ
دریغ، کین دشوار و تلخ
بسان ِ دُشنه ای
در قلبِ سیاهِ سکوت نیست،
چرا که:
ازین حرمت شکنی ِ وجدان
کزین خوابرفتگی ِ بی گاهِ انسان
به راستی، آبرومندان
سربزیر و دردکشانانند.
++
پس در این میانه، دلِ مهربانی ها و زلال چشمه ساری ها کجاست؟
دیگر نوازشِ بی کسی،
آیا، کاکل افشانِ آبرومندی ِانسان نیست؟
دستِ یاری و خلاء بی پناهی،
آیا، گم شده تر از خدا و پرت تر از زمینِ خشک نمانده است؟
فریاد بر این هرزگی!
بیداد بر این دلگی!
وای، بر عصر بی حیائی و تف بر درندگانِ پاکی،
که بر فرشته ی مهمان، نیز رحم نمی کند.
+++
زاده شدن:
در چنین جنگلِ بربریت و شهوت،
در هیاهوی دُهل و سرنایِ گوشخراش مهرِ اولیای خدا!
چرا، زاده شدن،
بی سهم ِ والدین،
در پگاهی که:
عدالت نیز خوابش برده است،
و آهوان، بی ضامن مانده اند،
و نای فقر در انتهای خستگی ست؟
چرا زاده شدن،
آنهم، در فقدانِ دستِ مهرِ مادر و در شکستگی ِپایِ پدر.
شخم خوردن و ماندن در کشتزاری که کشتکار
روزی نچندان دور، سبزینگی ات را همچون علفی درو خواهد کرد!
سقفی چنین، به چه کاری می آید؟
بی حق و ناتوان،
با نام فرزند خواندگان ـ
اسیر و بی امان، در حرمسرای ِنرمِ شریعتمداران،
آخر چرا!؟
باری:
آوراگی، زیرِ این سقفِ فاسق،
آسوده تر است
از طمع این بی شرمی آسمانمداران.
++
ای فاجران!
تردید مدارید که:
نسلی و عصری در راه است، روزی نه دور
ناگزیر، خواهند آمد
تا به مرثیه ی شریعت و فرزندخواندگی تان
در این دوران پلشت حیوانی
نفرین کنند،
همه با هم و بلند و غرٌان.
بهنام چنگائی23 مهر 1392
سر آخر نواخته شد.
طنینِ دردش، در جانِ دردمندان
همچون زهرِ مار فرو جست.
حالا:
همه بی پناهان می دانند!
در اعماق ِرنج ها و در سکوتِ دریا،
آنان تنهایانند
همچون جوجه های معصوم و ملوس
در این بی دادرسی ها،
بی خانمانانند ـ
دریغ، کین دشوار و تلخ
بسان ِ دُشنه ای
در قلبِ سیاهِ سکوت نیست،
چرا که:
ازین حرمت شکنی ِ وجدان
کزین خوابرفتگی ِ بی گاهِ انسان
به راستی، آبرومندان
سربزیر و دردکشانانند.
++
پس در این میانه، دلِ مهربانی ها و زلال چشمه ساری ها کجاست؟
دیگر نوازشِ بی کسی،
آیا، کاکل افشانِ آبرومندی ِانسان نیست؟
دستِ یاری و خلاء بی پناهی،
آیا، گم شده تر از خدا و پرت تر از زمینِ خشک نمانده است؟
فریاد بر این هرزگی!
بیداد بر این دلگی!
وای، بر عصر بی حیائی و تف بر درندگانِ پاکی،
که بر فرشته ی مهمان، نیز رحم نمی کند.
+++
زاده شدن:
در چنین جنگلِ بربریت و شهوت،
در هیاهوی دُهل و سرنایِ گوشخراش مهرِ اولیای خدا!
چرا، زاده شدن،
بی سهم ِ والدین،
در پگاهی که:
عدالت نیز خوابش برده است،
و آهوان، بی ضامن مانده اند،
و نای فقر در انتهای خستگی ست؟
چرا زاده شدن،
آنهم، در فقدانِ دستِ مهرِ مادر و در شکستگی ِپایِ پدر.
شخم خوردن و ماندن در کشتزاری که کشتکار
روزی نچندان دور، سبزینگی ات را همچون علفی درو خواهد کرد!
سقفی چنین، به چه کاری می آید؟
بی حق و ناتوان،
با نام فرزند خواندگان ـ
اسیر و بی امان، در حرمسرای ِنرمِ شریعتمداران،
آخر چرا!؟
باری:
آوراگی، زیرِ این سقفِ فاسق،
آسوده تر است
از طمع این بی شرمی آسمانمداران.
++
ای فاجران!
تردید مدارید که:
نسلی و عصری در راه است، روزی نه دور
ناگزیر، خواهند آمد
تا به مرثیه ی شریعت و فرزندخواندگی تان
در این دوران پلشت حیوانی
نفرین کنند،
همه با هم و بلند و غرٌان.
بهنام چنگائی23 مهر 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر