:دریافتی
می روم که آب بیاورم
مجید نفیسی
به ناهید
می روم که آب بیاورم
با دبّـه ای در یک دست
و سکه ای در دست دیگر.
در کنار دیوار بلند پی لِس* می ایستم
پشت به پارکینگ خالی ماشین ها.
سکه را در دستگاهِ آب می اندازم
و دبّـه را با لبِ لوله، تراز می کنم.
به زمزمه ی آب دل می بندم
و آوای گنجشک ها
که از لابلای شاخه ها می خوانند
و دخترانی با جامه های خوشرنگ
که در کنار هم نشسته اند
و کوزه های سفالین را
از آب خنک چشمه پر می کنند.
آیا در آنجا نبود که برای نخستین بار
آناهیتای خود را شناختم
که بالابلند و خرامان
از سراشیب راهِ چشمه پایین می آمد
و با دیدن من
مژگان بلندش را پایین انداخت؟
دستگاه آب به من نگاه می کند
دبّـه را برمی دارم
و از کنار پارکینگ خالی ماشین ها
خود را به خانه می رسانم.
آیا بانوی آب ها در را به روی من باز خواهد کرد؟
15 اکتبر 1998
* payless نام یک فروشگاه بزرگ در لس آنجلس
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر