آزادی
اسماعیل خوئی
رسید مژده که آید بهارِ آزادی:
به باغِ ما بدمد برگ وبارِ آزادی.
هماره سد
شکن و حد شکن بُوَد: زیرا
که زاده گشت بشر دوستدارِ آزادی.
به رهگذارِ
تکامل، به هم گره خورده ست
تبارِ آدمی و کار و بارِ آزادی.
عیارِ هر چه به
معیارِ ویژه ای گیرند:
توان گرفت به قانون عیارِ آزادی.
پیاده ایم همه در
برابرِ قانون:
سخن مگو به گزاف از"سوارِ" آزادی.
همه حقیقتِ آزادی از
برابری است:
بگو پیاده بیاید "سوارِ" آزادی.
الا که چشم به راه آید تا که
خود برسد
به ایستگاهِ شما هم قطارِ آزادی!
نیاید او به خود، ار خود نیاورید اورا:
بُوید بیهده چشم انتظارِ آزادی.
گرفتنی ست، نه بخشیدنی، حقوق بشر:
به ویژه گوهره ی ماندگارِ آزادی.
گرفتنی بُود آزادی، آی هم میهن!
مباد
هیچ جز این ات شعارِ آزادی.
مباد تا به سرابی از آن ز ره بَرَدَت
عدوی حیله
گرِ نابکارِ آزادی.
به رهروانِ شریعت بگو که کشتی ی دین
نمی رود که رسد بر
کنارِ آزادی.
مدار چشم به بارانِ آسمانِ خدا:
به خون شکفته شود لاله زارِ
آزادی.
غریوِ خشم بر آر از گلوی کین، زیرا
که آه وناله نیاید به کارِ
آزادی.
هزار جان به تن ای کاش داشتم، تا خود
هزار بار کنم جان نثارِ آزادی.
ببین به موج شکن باز چون بتازد موج:
شکست نشکند این بی قرارِ آزادی.
عیان شود که بود"حلّه ای تنیده ز جان"،
شکافی از هم اگر پود وتارِ آزادی.
عصات باید و پوزارِ آهنینِ شکیب:
که سنگلاخ بُوَد رهگذارِ آزادی.
و زود
خسته شدن سدّ راهِ پیروزی ست:
که دیر پای بُوَد کارزارِ آزادی.
به یاد دار
که کشتارِ۶۷ گواه
بُوَد که دینِ فقیه است دارِ آزادی.
مجال ده که به آینده
اش بیندیشیم:
سخن بس است ز حالِ نزارِ آزادی.
توتخم پاش و بهل تا که برخورد
فرزند:
که باخت نیست تو را در قمارِ آزادی.
و، در نبودنِ آن حالیا، به
بانگِ بلند،
مدام باد به لب ها شعارِ آزادی.
گذر نکرد بر آفاقِ میهن ام
ابری
که ژاله بار نشد بر مزارِ آزادی.
ولیک باز دمان بینم اش هم از دلِ
خاک:
که گشت خونِ جوان آبیارِ آزادی.
چنان که ناله به فریاد شد بدل، زودا
که آسمان بشکافد هوارِ آزادی.
نشانه ای ست ترک ها به هر جدارِ "نظام"
که از درون شود افزون فشارِ آزادی.
بمان و بین، پس از آغازه ای ز ویرانی،
نظامِ نو، که دمد ز انفجارِ آزادی.
به دست کامدت، آسان ز دست می رَوَدَت:
اگر به جان نشوی پاسدارِ آزادی.
بگو به شیخ ز فردای خود بترسد: از آنک
به دستِ جهل نماند مهارِ آزادی.
همین که منبرِ بیدادِ شیخ در شکند،
کشیم در همه آفاق جارِ آزادی.
خوشا ز دوزخِ خود کامگی روانه شدن
به سوی
امن ترین سایه سارِ آزادی.
به جرم آن که به خواری نظر کند در آن،
به چشمِ
شیخ فروباد خارِ آزادی.
شکسته باد و نگون باد سدِ منبرِ شیخ:
به موجِ سد
شکن و حد شکارِ آزادی.
و نوش باد، پس آن گه، به کامِ نسلِ جوان
شرابِ فتح و
میِ خوشگوارِ آزادی!
وارمغانِ دلِ باصفای یاران باد
گلِ سپیدِ همیشه بهارِ
آزادی.
و نسلِ پیرِ مرا بس همین –ور از پسِ مرگ-
که رو به راه شونده ست
کارِ آزادی.
چهاردهم مهرماه ۱٣۹۱،
بیدرکجای لندن
برگرفته از سایت اخبار روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر