۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

چندین که نفورم : اسماعیل خوئی!

چندین که نفورم

khoee

اسماعیل خوئی


ای دینِ شما زری و زوری!
وآیینِ شما کری و کوری!
چندین که نفورم از خداتان،
سنجه نشناسدم نفوری.
زآن شهر، که غاصبینِ آن اید،
مریخ کم آیدم به دوری.
بادا که شوید از زمین دور
بیش از دو هزار سالِ نوری.
پاسخ به شما دهم که:-" با مرگ!"
پرسید اگر ز من:-"چه جوری؟!"
میرید و رهید تا به جاوید
از بی هنری و پر غروری؛
از بهرِ جماع، بی شکیبی،
وز بهرِ لواط، نا صبوری:
تک تک به بهشتِ خود در آیید
با روسپی ای به نامِ"حوری"؛
و چند پسر، به نام"غلمان":
بی تا، به سپیدی و به بوری.
یابید دوباره یکدگر را:
همپالگیانِ جمله فوری.
نوشید شرابِ ناب، هرچند
چون آبِ بهشت در طهوری.
وآن گه که هوس کنید، ویسکی
نوشید در استکان وقوری:
این گونه کنید، چون خدا نیز
آید به حضورتان حضوری.
نوشید دلیر وباز نوشید،
با آزِ فزون ز پُروفوری:*
تا جنت تان شود ز پیشاب
چون کوخِ وجینگر، از نموری.

ای در همه تان درون ماری
پنهان شده در برونِ موری!
وی هوشِ شغال وارتان بس
پُر ضایعه تر ز بی شعوری!
بادا که زما به دور مانید
بیش از دو هزار سالِ نوری!
پاتان به زمین دگر نسایاد،
ورنیز مُوَقّت و عبوری!
دانم که کنید کاری آخر
کز یاد بَرَد خدا غفوری:
وزخشم کند بهشت تان را
تبدیل به دوزخی تنوری.
گر باز براندتان ز خود، کاش
بیش افتدتان ز خاک دوری.
ما نیم، در این جهان، فقط ما:
ما فرقه ی فسقی وفجوری!
ما را همه روزها، به شادی،
نوروز وچهارشنبه سوری.
هر هفته وماه وسالِ تقویم
به زان دگری به پرسروری.
هر یک غزلی روان وتازه،
بی قافیه های ضرب و زوری!

یازدهم
مهرماه ۱٣۹۱،
بیدرکجای لندن


*
این واژه ز گویشِ بهشت است:
در معنی
ی "عکسِ پر کسوری"!

برگرفته از سایت اخبار روز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر