باغ برهنه
شفیعی کدکنی

باغ برهنه
زاغی سیاه و خسته به مقراض بالهاش
پیراهن حریر شفق را برید و رفت
من در حضور باغ برهنه
در لحظهی عبور شبانگاه
پلک جوانهها را
آهسته
میگشایم و میگویم
آیا
اینان
رویای رندگی را
در آفتاب و باران
بر آستان فردا احساس میکنند ؟
در دوردست باغ برهنه چکاوکی
بر شاخه میسراید
این چند برگ پیر
وقتی گسست از شاخ
آن دم جوانههای جوان
باز می شود
بیداری بهار
آغاز می شود
شفیعی کدکنی
کمون(نشریه نظم کمونیستی)، شماره ۵۳
کمون شماره ۵۳ pdf
آدرس نظم کمونیستی:

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر