به حج رفتن روباه
به بهانۀ اوضاع قاراشمیش کنونی جهان
ترجمه اقتباسی و تکـمیل اثر عبدالله شایق* با همین نام
ا. م. شیری– پائیز ۱۳۸۴
روبه مکار،
پیر و افتاده،
مانده از شکار.
دنبال مرغان،
دویدن نتوان،
شکم سیر کردن
از آنها نتوان،
پس چه باید کرد؟
راه دیگری،
چاره باید کرد!
اندیشید و یافت.
از کتان و نخ،
کیسهای ببافـت.
عمامه به سر،
شالی به کمر،
عصائی به دست،
رفت و رفت و رفت،
سوی مرغدان،
کمی دورتر،
بانگ زد و گفت:
آی آهای مرغان!
جوجه، خروسان!
تاج بر سران،
نترسید از من!
بیائید نزدیک،
نگاهم کنید!
من دگر پیرم،
مردنم نزدیک.
زانکه من بسیار،
از شماها را،
دزدکی خوردم.
حلالم کنید،
عذرم پذیرید!
گرسنه بودم،
جوان و نادان،
آن روزهای دور
حلال و حرام،
فرقی هیچکدام
نداشته برام
جهل و نادانی،
دور جوانی.
اینک گذشته.
با پشت خمم،
خوب میفهمم،
باید بکِشم،
بار گناهان،
از همان دوران!
حالا که پیرم
کعبه میروم،
تا ز درگاه حـقّ،
مغـفرت جویم!
باورم کنید،
شما بیائید،
همگی با هم،
در صلح و صفا،
بسوی کعبه،
پیش آن خدا
با هم برویم!
هم من و شما،
جملگی یکجا،
حاجی میشویم!
بوقت نماز،
این خروس ناز،
باشه پیشنماز.
کاکل به سری،
بر بلندی رفت.
بانگ برآورد:
الله اکبر!
این روباه دیگر
آن روباهه نیست!
تغییر خصلت،
داده است یکسر!
دستهای بزرگ
زآن مرغان خام،
باورش کردند.
هر یک از خانه،
اسباب سفر،
آماده کردند،
جمعیا با هم،
پای پیاده،
راه کعبه را،
در پیش گرفتند.
مدتی رفتند.
آفتاب خسته،
پشت کوهها،
چهره پنهان کرد.
آنها نیز خسته،
در گوشهای دنج،
ساکت و آرام،
جملگی خفتند.
روبه مکّار،
نیمههای شب،
کیسه باز کرد،
خفته مرغان را،
در آن بیانداخت .
خروسی هشیار،
حیله را فهمید،
بانگ برآورد!
دیگر خفتگان،
از خواب پریدند،
با نوک و منقار،
حمله بر روباه،
کیسه دریدند.
همگی با هم،
افتان و خیزان،
راه مرغـدان،
در پیش گرفتند.
ازاینجا به بعد، عـبدالله شایق ازسرنوشت روباه و اعـمال بعدی او اطلاعی بدست نمیدهد. اما، بعدها معلوم شـد:
آن روباه پیر،
زخمی و خسته،
با پای لرزان،
کند و آهسته،
در کـوه و صحرا،
جنگل و بیـشه،
گشت و گشت و گشت،
شـغال و کـفـتـار،
گـرگ بـدکـردار،
شیر درّنـده، مـار گـزنده،
گروهی جمع کـرد.
پا به پای هم،
جملگی با هم،
به مـکـّه رفـتـنـد.
چـون حـاجی شدند،
روباه در پیش،
دیگران در پی
یک سره سوی،
مرغـدان رفـتـنـد.
آن روباه پیر،
بربلندی رفت،
مشتش در هوا،
کف کرده دهان،
زوزهای کشید،
فرمان حمله،
به مرغدانی داد.
دستۀ وحوش،
دراندک زمان،
با چنگ و دندان،
آن مرغدانی را،
ازجا برکندند،
از مرغ و خروس،
خیلی را کشتند،
خیلی را خوردند.
پرها در هوا،
سرها در زمین،
های و غـلـغـله،
جـیـغ و ول ـ وله،
همه جا پر شد.
عـدهای جستند،
چند تائی رستند.
جوجه فـکلی،
مـرغ کاکلی،
خروس گل ـ گلی،
عـده ای دیگر،
جهید و رهید.
هر یکی به سوئی،
هرکه به کویی.
زار و سرگردان،
ویلان و نالان،
در کوه و صحرا،
دشت و بیابان،
مدتی گشتند.
بعد از مدتی،
آن رهیدگان،
جوجه و خروسان،
با قد ـ قد و جیک ـ جیک،
قوــ قولی قو قو،
به هم رسیدند.
جمع شان جمع شد.
همگی بودند،
غیر از مردگان،
غیر از کشتهها.
مرغ کاکلی، جوجه فکلی،
خروس گل- گلی،
یک صدا باهم،
به حرف آمدند:
روباه نمیخواست، مارا بخوره.
دندان نداره،
او فـقـط میخواست:
همۀ ما را،
در کول خودش،
به حج ببره.
روباهه پیره، تجربه داره،
خیلی عاقله، ما همه جوان.
خوب و بد چیه؟
ما چه میدانیم!
ببینید! آنها،
همگی با هم،
به مکه رفتند،
زیارت کردند،
حاجی هم شدند.
امـّا ما را بین،
آنهمه کشته،
آنهمه مرده،
خانه مان ویران،
همه دربدر.
آن شب آن خروس،
با جار و جنجال،
با داد و فریاد،
نگـذاشت که ما،
همراه روباه،
به حج برویم.
عیبی نداره،
بیائید با هم،
برویم پیشاش،
التماس کـنیم،
معذرت خواهیم،
راضیاش کنیم.
شاید این دفعه،
اجازه دهد، به حج برویم.
این روباه پیر،
عاقل است عاقل،
ببینید اینک،
همه آزادیم،
هر جا میپریم.
در دشت و صحرا،
در کوه و جنگل،
هر کجا خواستیم،
آنجا میچریم.
خروسی دیگر،
از میان جمع،
با جمعی باهم،
با لحنی دیگـر،
بانگ برآورد:
گوش کنید یاران!
روباه، روباهه،
حیله کارشه ،
کلک بارشه،
حرفاش دروغه،
توبهاش دروغ.
ما تمام عمر،
با پنجه و منقار؛
در میان خاک،
دانه میجوییم.
اما روباهان،
همه وحشیان،
قاتل مرغان،
با چنگ و دندان،
ما را میدرند،
ما را میخورند.
گوش کنید یاران،
دست نگه دارید!
کجا میروید؟
نروید این راه!
سوی مکاران؟
سوی وحشیان؟
ـــــــــــــــــــــــ
*– عبدالله شایق: (۲۴ فوریه سال ۱۸۸۱، تفلیس- ۲۴ ژوئیهٔ ۱۹۵۹، باکو) شاعر، نویسنده، مدرس، مترجم و یکی از بانیان ادبیات کودک در آذربایجان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر