۱۴۰۲ تیر ۲۸, چهارشنبه

دام خدا و گام های ساده دل: بهنام چنگائی

 

دام خدا و گام های ساده دل

بهنام چنگائی

من با شنیدن خبر سرباززدن سپیده قلیان از فرمان پوشیدن حجاب در رفتن به بیدادگاه ولائی اسلامی، دچار هیچگونه شگفتی نشدم؛ چراکه ما سرراستی مبارزه و همچنین دانش حقوقی او را بخوبی دیده و می شناسیم. با اینوجود و به سهم خودم من، نبرد خردمندانه ی او و توان سالم و سازنده اش را ستایش می کنم و در پایان سروده ام یاد او را ارج نهاده ام.

 

دام خدا و گام های ساده دل

دیریست گرفتاریم

دچار در دریای درد و رنج نادانی ها

ما پیوسته و تاکنون

فریب خورده ایم.

تو گوئی بر ما چنان رفته

که

چهل و چهار قرن پیش بود، 

آنگاه که ما 

امیدوار و با خیالِ خام خداورزی 

با گامهایِ ساده دل

پر غرور و سرشار از سرور 

بر بیراهه های مار ِجرارِ جماران، 

بدین دریای جنون امروزی کشانده شدیم.

مای نرم دل

میخواستیم

با دین او و با یاری دکان اش

در بیرونِ دردهایمان 

کسب خوشبخت کرده و

زندگی دلنشین کنیم.

***

در آن روزها، 

آرزوهای پروانه وارمان ـ

در دشتهای گنگی، 

بجانب گلها محمدی دوان بودند

و زنبورانِ جانمان 

بسوی شهد شهیدان کربلا می دویدند

تا به خیال خام خویش

آزادگی را یافته و

رویاهای مان را بسوی آنچه نداشتیم، بتازانیم.

***

در آن روزگاران 

ما رام بودیم و سخت می کوشدیم،

دل و دستهایمان بر کمرگاه سخت مشکلات پیچیده بود،

ما پُرکار پی خدا بودیم، پی محمد  و دنباله رو علی بودیم

ولی با همه بندگی

همچنان در بارگاه آقا و ملا

خواربودیم 

و آنان زمین ما را بهشت خویش کردند.

***

شگفتا چه استوار ایستاده و 

پاهایمان بر گرده ی ستبرِ کوهِ تحمل شکن 

بی قراربود

و ما چشمان امیدوارمان را 

گشاده بودیم بسوی فردا ـ

گشوده، 

بر پهنه ی دروازه ای از هزارها درگاه، 

به سوی امیدهائی که پیوسته گم شده بودند 

و ما آنها را گم نکرده بودیم.

و میخواستیم که آنانرا بیابیم

تا دردمان درمان شود

و عقابِ تیز بالِ و بی شکیبِ باورمان 

در پرواز بماند،

راه خلق خدا را بیابد،

و در انتطارِ هر تازه ای 

بال آسمانی انسانی برگشاید

تامگر ما

نان بزیرِ بال کشیم، 

جان جانان را در شتاب هستی بجویم، 

بی تاب شوق و شور شده 

در پایکوبی باشیم 

و شادی در کنارمان زندگی کند.

***

شرم و شگفتا بر نادانی

که دورِ بلندِ دردی پوچ و پیچیده

و نیرنگی کهکشانی 

برما گذشته است، 

و آرزو و اراده آسمانی ما 

بر بالای دارهای ملاها

 آویزان است

و درین میانه نیز

مادر امید هم

سر و پا و دست بشکسته 

بر زمین خونین و سوخته فروافتاده 

و داد و هوار برآورد، 

که او

مهر و یاری خدا را نیافته است.

*** 

اینک ما

واماند در چاه امام زمانیم

از گردش جستجوگرانه ی سرزنش

خسته و خواریم

و بر دل زار خویش گاه می گرییم و گاه می خندیم. 

که 44 قرن تباهی مهر و تاریکی دل را 

ما بردبارانه بنام خدا برتابیده ایم.

***

درین شبان شیخ بالا بلند کاخ نشین

ما ستارگانی نیز داریم 

که با نور خود

راز ِ امید به زندگی را،

 مرور زنده و پُربارمی کنند.

اگرچه!

بر پشت زخمی ملکوتی و خورجینِ رنج های ولائی شان

جز ستم، زور، تحقیر، ریا، رنج، جنگ، تباهی، مرگ و گرسنگی انباشته نیست

ولی اینک

در چشمان و دستان شان بسان گذشته های ما

هیج توشه ای از خاکستر خیال و ساده لوحی باور موج نمی زند.

آنان براستی که بیدارند

و سوزها و سرماهای گذ شته ها و کنونی مان را، 

سزاوار گرگ های بیابان نیز نمی دانند

آنچه این نکبت بانانِ "آسمان پناه" 

درین 44 قرن وحشت

بر جانِ عاشقِ ما همی باربردند.

***

ما 44 قرن پیاپی 

به باور کور و کر خود و اجدادمان 

یکدست در قمار با عقیده 

سراسر باختیم

بار انکبودیان غارنشین را

در شبان تاریک مان برکول کشیدیم

مهساهائی داشتیم که

در راستایِ شادی و راه ِانسانی 

بی فرصت و دمی از زندگی 

ابدی شدند

و با تیغ درندگان خدا و ملا

جام جان لطیف شان

درهم شکست.

*** 

ما دوباره ایستاده ایم، 

در برابر ناراستان ِمکار و خدامدار 

که  شرم بر دم و دکان شان و 

ننگ بر نیرنگ و پناهگاه شان 

سزاوارباد.

که آنان

در خیزش و آوردگاهِ روزگاران ما 

هیچکدام

جز مرگ و تباهی و تاریکی

برایمان نداشتند.

و امروز

در سرتاسر دار و دشت مرگبارشان

جز سرود "پایان شب" برکام خشک و جان های برلب 

نوائی نیست

که پر طنین بر فرق دنیا کوبیده می شود.

آری ما ایستاده ایم

بدرگاه تابش دانائی و چربش بودن سپیده ها،

و داغ و درد پر ز شوق ما را

توماج ها با ترانه های فردائی شان بلند و جهانی می خواند.

***

جغدِ شب هم در زیر عبا،

در خیمه گاه خدا و کاخ اولیا

به تماشایِ کبوترانِ مهر و راهبران آزادی رشک می برد ـ

او درهم شکسته، و در بهت فرورفته، بر تخمِ قهر نشسته

و از ترس مرک

پیاپی دسیسه ولائی و آیه های آسمانی می بافد.

***

ما هم با دست و پا و کمرهای شکسته  و داغدار

دوباره ایستاده ایم

ایستاده ایم بر رویِ دُورِ دراز شرم نامه های تاج و عمامه

و 

دردهایِ جام و جان و کام مان را از ننگ اینان می شوئیم

و خود را برای فرداهای مردمی مهیا می سازیم

مائی که ازین پاسداران مرگ

جز اسارت در سیاهچال ها

جز رقص مرگ عاشقان بر بالای دارها 

جز نواله هایِ زهر و سرب های داغ، 

جز سراهای تاریک و سرد بی پناه  

جز آیه های خشم و خیانت بی پروا

جز نیرنگ و هزاررنگی ملاها

نوائی دل انگیز نشنیده و 

لذتی از باور بخدا وعده های او نبرده ایم.

***

ما دوباره ایستا ده ایم، 

در راه ساختن فردا

نه بر گامهایِ ساده لوحِ گذ شته ی رسوا

و نه در رکابِ راهزنانِ خدا و امامان روسیاه. 

این بار، 

در کار و راه ِ خویشیم 

با نام بی نامان و بی نانان، بر گام هائی به وسعت دریا

برای تقسیم نان، ستایش توان و رهائیِ انسان

و چشیدن و بوئیدن و بوسیدنِ دل و دست و رنج همدردان

آنهم در روزی از روزهای فردا

فردائی بی کلاه خدا و ملا!

چهارشنبه 28 تیر 1402  بهنام چنگائی 

 HYPERLINK "https://www.facebook.com/behnam.omidvar.7?__cft__%5b0%5d=AZXjXycqyB4IaJHBmb51hUPk66FstYAdEmXozwENYobEmzWThaXBl39JjUVyolcjZOTFfEjnDijgtVx5qe5dH2Y5In6lKqy41VCqHXcZpdly_UUdhZ9hUQ7F9dDz32e6m3EHbiGpnMIkKQe7fvuwrTsm&__tn__=%3C%2CP-R" 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر