ایران، کنام ِدیانت و گورستان ولایت؟!
بهنام چنگائی
در غروب خرد، خرد خوار و زار گشته ی خدا
گویند که ما، بیدارِ و برپا بودیم ـ
و دردا چنان نبود.
ما، در دامِ درگاهِ نان و آزادی،
سربسر خواب بودیم، گول خوردیم و گمراه شدیم.
+
وای بر ساده دلی ما، شرم و شرر بر نرمخوئیِ بینش ما
که توانستند،
چند تنی مُلا و مُکلا!
چنین با زبانی سیاه و وینگونه با رسمِ ریا، آنهم با نام و راهِ الله،
به سادگی نوشیدن آب، کور و کر و اسیرمان کنند.
و به دستِ و کولِ سادگی مان بند زنند
سوارِ جان و نان و توان مان شوند.
ودر گور خرفتی و گودالِ خرافه های بهشت،
خردمان را به جهنم شان بسپارند.
+
شگفتا و چرا ما، در پی نان و آزادی
گمراه گشته و پی آیه های رحمانی افتادیم؟!
و چنین در دچاری و ناچاریِ سرابِ سرگشتگی ها و تشنگی ها و گرسنگی ها اسیرشدیم
و بدین آسانی: لاشخوران بال های الهی شان را گشودند
بر دار و ندارمان تاختند، و آبِ حیات مان را سرکشیدند.
جان و نان مان را سربریدند و ربودند.
و نچندان دور آنها، رویای ما را از اوج سرخوشِ باور ـ
ناکار آمد و پُر ز ریش، بر سنگفرش ولایت پرتابم مان کردند
بر سنگفرشِ های سختِ تنگدستی و گرفتاری و درماندگی و مرگ!
+
هلا ای همدرد ما
درین دیار ریابار، نه نان است و نه آزادی و نه خدا
ما یکسر در دام و کام درندگانیمِ،
چون لاشه ای به کام شان که بارها جویده و دریده شدیم،
و نفس و قفس سینه های ما
زیر چکمه های اولیای دم خدا
لگد کوب و تباه شده اند.
ما، خود کرده هایِ بی گدار،
بنام امت، بذر سرسپردگی خود را کاشتیم.
و حالیا،
رویاهایِ دشتِ خشکِ بی کسی ها مان را می درویم
آنهم با دستانِ نادانِ خود، که نان و آزادگی را کشتند!
بر درگاه دروغ دیانت و ولایت سر سائیدند!
و با پای نادانی خویش به کشتارگاه ها رفتند و سر به تبر جلادان مهر سپردند.
+
وینک درین شبِ شبسواران،
دوباره چنگِ نرم تیزی بر ساز دل هستی، چنان خلیده و روز را می نوارد ـ که
از کِشتِ پُشت اندر پِشت ما، در سرزمین بهاران، دوباره آوای گرم امید می لولد
و از سر و کول و کاخ های خلافت دیوان،
هزاران نوا و نغمه و فریاد شور سربرآورده، و روشنای پگاه می روید ـ
و آزادی را می سرایند و می جویند.
+
در هر سوئی، بندگی به آسمان لعن و نفرین می گوید.
اسيران دوباره بر پا شده اند،
بر دشتِ سوخته و جانِ گریان، بوی آزادی فردا می وزد.
و بر زبان نشترِ تیزِ توده ها
فریادِ دریدنِ دیانت و چرکینِی ولایت جاری ست.
چراکه پایان شب سیه سفید است
و امید تنها نیست!
این ویرانه هم، کنام ِدیانت و گورستان ولایت نیست.
نوید هم تنها نیست بپا شویم.
بهنام چنگائی- بیست دوم بهمن 1399
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر