۱۳۹۹ بهمن ۲۲, چهارشنبه

ایران، کنام ِدیانت و گورستان ولایت؟!: بهنام چنگائی

 

ایران، کنام ِدیانت و گورستان ولایت؟!

بهنام چنگائی

در غروب خرد، خرد خوار و زار گشته ی خدا

گویند که ما، بیدارِ و برپا بودیم ـ

و دردا چنان نبود.

ما، در دامِ درگاهِ نان و آزادی،

سربسر خواب بودیم، گول خوردیم و گمراه شدیم.

+

وای بر ساده دلی ما، شرم و شرر بر نرمخوئیِ بینش ما

که توانستند،

چند تنی مُلا و مُکلا!

چنین با زبانی سیاه و وینگونه با رسمِ ریا، آنهم با نام و راهِ الله،

به سادگی نوشیدن آب، کور و کر و اسیرمان کنند.

و به دستِ و کولِ سادگی مان بند زنند

سوارِ جان و نان و توان مان شوند.

ودر گور خرفتی و گودالِ خرافه های بهشت،

خردمان را به جهنم شان بسپارند.

+

شگفتا و چرا ما، در پی نان و آزادی

گمراه گشته و پی آیه های رحمانی افتادیم؟!

و چنین در دچاری و ناچاریِ سرابِ سرگشتگی ها و تشنگی ها و گرسنگی ها اسیرشدیم

و بدین آسانی: لاشخوران بال های الهی شان را گشودند

بر دار و ندارمان تاختند، و آبِ حیات مان را سرکشیدند.

جان و نان مان را سربریدند و ربودند.

و نچندان دور آنها، رویای ما را از اوج سرخوشِ باور ـ

ناکار آمد و پُر ز ریش، بر سنگفرش ولایت پرتابم مان کردند

بر سنگفرشِ های سختِ تنگدستی و گرفتاری و درماندگی و مرگ!

+

هلا ای همدرد ما

درین دیار ریابار، نه نان است و نه آزادی و نه خدا

ما یکسر در دام و کام درندگانیمِ،

چون لاشه ای به کام شان که بارها جویده و دریده شدیم،

و نفس و قفس سینه های ما

زیر چکمه های اولیای دم خدا

لگد کوب و تباه شده اند.

ما، خود کرده هایِ بی گدار،

بنام امت، بذر سرسپردگی خود را کاشتیم.

و حالیا،

رویاهایِ دشتِ خشکِ بی کسی ها مان را می درویم

آنهم با دستانِ نادانِ خود، که نان و آزادگی را کشتند!

بر درگاه دروغ دیانت و ولایت سر سائیدند!

و با پای نادانی خویش به کشتارگاه ها رفتند و سر به تبر جلادان مهر سپردند.

+

 

وینک درین شبِ شبسواران،

دوباره چنگِ نرم تیزی بر ساز دل هستی، چنان خلیده و روز را می نوارد ـ که

از کِشتِ پُشت اندر پِشت ما، در سرزمین بهاران، دوباره آوای گرم امید می لولد

و از سر و کول و کاخ های خلافت دیوان، 

هزاران نوا و نغمه و فریاد شور سربرآورده، و روشنای پگاه می روید ـ

و آزادی را می سرایند  و می جویند.

+

در هر سوئی، بندگی به آسمان لعن و نفرین می گوید. 

اسيران دوباره بر پا شده اند،

بر دشتِ سوخته و جانِ گریان، بوی آزادی فردا می وزد.

و بر زبان نشترِ تیزِ توده ها

فریادِ دریدنِ دیانت و چرکینِی ولایت جاری ست.

چراکه پایان شب سیه سفید است

و امید تنها نیست!

این ویرانه هم، کنام ِدیانت و گورستان ولایت نیست.

نوید هم تنها نیست بپا شویم.

 

بهنام چنگائی- بیست دوم بهمن 1399

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر