دو برادر
مجيد نفيسي
به یاد سعید*
یک صبح پیش از رفتن به کودکستان
از خانه بیرون زدم
برای تماشای مرغابیها.
تو دم در ایستاده بودی
و همراهم آمدی
با پستانکی به دهان
و بغضی در گلو.
از خانه بیرون زدم
برای تماشای مرغابیها.
تو دم در ایستاده بودی
و همراهم آمدی
با پستانکی به دهان
و بغضی در گلو.
رفتیم سر لت
جایی که مادی فدن
دو پاره میشود.
دایههامان زهرا و سکینه
گاهی آنجا رخت میشستند
و ما را هم با خود میبردند.
پشت به خرسنگی مینشستیم
رو به آبی که از زمین میجوشید
و بچههای دیگر را تماشا میکردیم.
ریگی را روی آب میسراندند
و میگفتند: "سُری, سُری, چند سُری؟"
جایی که مادی فدن
دو پاره میشود.
دایههامان زهرا و سکینه
گاهی آنجا رخت میشستند
و ما را هم با خود میبردند.
پشت به خرسنگی مینشستیم
رو به آبی که از زمین میجوشید
و بچههای دیگر را تماشا میکردیم.
ریگی را روی آب میسراندند
و میگفتند: "سُری, سُری, چند سُری؟"
مرغابیها در شیپورهاشان میدمیدند
به آنها میگفتیم: "نجسی! نجسی!"
سرشان را زیر آب میکردند
تا خود را بشویند.
آنها را دنبال کردیم
تا جایی که مادی
پشت دیواری پنهان میشد
و دری ما را به کوچهای میبرد.
چون خواستیم برگردیم
چفت در, باز نمیشد
ناگزیر رفتیم تا به بیدآباد رسیدیم.
به آنها میگفتیم: "نجسی! نجسی!"
سرشان را زیر آب میکردند
تا خود را بشویند.
آنها را دنبال کردیم
تا جایی که مادی
پشت دیواری پنهان میشد
و دری ما را به کوچهای میبرد.
چون خواستیم برگردیم
چفت در, باز نمیشد
ناگزیر رفتیم تا به بیدآباد رسیدیم.
آنجا غولهای آهنی
خانهها را خراب میکردند
برای خیابانکشی
و از فرط گردوخاک
چشم, چشم را نمیدید.
خانهها را خراب میکردند
برای خیابانکشی
و از فرط گردوخاک
چشم, چشم را نمیدید.
ناگاه حسن تبری
از راه رسید
دوان, دوان
با لنگی به کمر
و دو تبر بر دوش
تاقتاقکنان.
ایستاد و پرسید: "خوشگلها!
اینجا چه میکنید؟"
از راه رسید
دوان, دوان
با لنگی به کمر
و دو تبر بر دوش
تاقتاقکنان.
ایستاد و پرسید: "خوشگلها!
اینجا چه میکنید؟"
هراسان
دست یکدیگر را گرفتیم
از کنار خانههای ویران گذشتیم
و پس از سرگردانیهای بسیار
در میدان کهنه و جوباره
به چارراه شکرشکن رسیدیم
که جایی آشنا بود.
دست یکدیگر را گرفتیم
از کنار خانههای ویران گذشتیم
و پس از سرگردانیهای بسیار
در میدان کهنه و جوباره
به چارراه شکرشکن رسیدیم
که جایی آشنا بود.
آنک خانهی عمو!
آنک کوبهی در!
شگفتا! مادرمان در را باز کرد.
با گیسوی بلند
و دستهای گشوده
چه زیبا مینمود.
به همهی کلانتریها
سر زده بود
و ما با پای خود
به پیشگاهش آمده بودیم.
آنک کوبهی در!
شگفتا! مادرمان در را باز کرد.
با گیسوی بلند
و دستهای گشوده
چه زیبا مینمود.
به همهی کلانتریها
سر زده بود
و ما با پای خود
به پیشگاهش آمده بودیم.
از حرفهای تندش
بغض تو ترکید
و پستانکت فروافتاد
اما نگاهش پشت عینک
هر دوی ما را میستود.
بغض تو ترکید
و پستانکت فروافتاد
اما نگاهش پشت عینک
هر دوی ما را میستود.
بیستویکم آوریل دوهزاروبیست
* برادر کوچکترم سعید نفیسی (دهم اردیبهشت هزاروسیصدوسیوسه تا هژدهم شهریور هزاروسیصدوشصتویک) و همسرش فهیمه اخوت بدست رژیم خمینی در تهران به قتل رسیدند, اما شیوهی قتل و محل دفنشان روشن نیست.
Two Brothers
By Majid Naficy
In Memory of Sa’id*
One morning before going to kindergarten
I walked out of the house
To watch ducks.
You were standing at the doorway
And accompanied me
With a pacifier in your mouth
And a lump in your throat.
I walked out of the house
To watch ducks.
You were standing at the doorway
And accompanied me
With a pacifier in your mouth
And a lump in your throat.
We went to the fork
Where Fadan Waterway
Splits in two.
Sometimes our nannies Zahra and Sakineh
Washed clothes there
And took us with them.
We would lean against a boulder
In front of bubbling water from the ground
And watch other kids.
They did stone skipping on the surface of the water
And said: “Skip, skip, how many skips?”
Where Fadan Waterway
Splits in two.
Sometimes our nannies Zahra and Sakineh
Washed clothes there
And took us with them.
We would lean against a boulder
In front of bubbling water from the ground
And watch other kids.
They did stone skipping on the surface of the water
And said: “Skip, skip, how many skips?”
The ducks were blowing their horns.
We told them: “You’re unclean! You’re unclean!”
They dipped their heads into the water
To cleanse themselves.
We followed them
Until the waterway
Hid behind a wall
And a gate led us to an alley.
We wanted to return
But the latch wouldn’t yield.
So we kept walking until we reached Willow Town.
We told them: “You’re unclean! You’re unclean!”
They dipped their heads into the water
To cleanse themselves.
We followed them
Until the waterway
Hid behind a wall
And a gate led us to an alley.
We wanted to return
But the latch wouldn’t yield.
So we kept walking until we reached Willow Town.
There, metal ghouls
Were demolishing houses
To widen the street
And because of dust
My eyes could not see yours.
Were demolishing houses
To widen the street
And because of dust
My eyes could not see yours.
Suddenly Hassan the axman
Arrived running
Wearing a loincloth
With two clanging axes
On his back.
He stood and asked: “Pretties!
What are you doing here?”
Arrived running
Wearing a loincloth
With two clanging axes
On his back.
He stood and asked: “Pretties!
What are you doing here?”
Fearful
We held each other’s hands,
Passed by demolished houses
And after much wandering
In Old Circle and the Jewish ghetto
We reached Sugar Cracker Crossroad
Which was a familiar place.
We held each other’s hands,
Passed by demolished houses
And after much wandering
In Old Circle and the Jewish ghetto
We reached Sugar Cracker Crossroad
Which was a familiar place.
There, the house of Uncle!
There, the knocker of his door!
Surprise! Our mother opened the door.
With long hair
And open arms
How beautiful she looked.
She had stopped by
Every police station
But we came to her presence
With our own feet.
There, the knocker of his door!
Surprise! Our mother opened the door.
With long hair
And open arms
How beautiful she looked.
She had stopped by
Every police station
But we came to her presence
With our own feet.
From her harsh words
The lump in your throat burst
And your pacifier fell.
But her gaze behind eyeglasses
Praised both of us.
The lump in your throat burst
And your pacifier fell.
But her gaze behind eyeglasses
Praised both of us.
April 21, 2020
* My younger brother Sa’id Naficy (April 30, 1954 to September 9, 1982) and his wife Fahimeh Okhovat were killed by the Khomeini regime in Tehran. The method of murder and the place of their burial are not known.
https://iroon.com/irtn/blog/15305/two-brothers/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر