ميهن خشم
پيشکش رزم و راه مبارزان فلسطين
سياوش کسرايی
مرحبا دست مريزاد شما
جنگجو کولیها
خلقی آواره و اين پهنه وطن
حسرتش دارم من.
جنگجو کولیها
خلقی آواره و اين پهنه وطن
حسرتش دارم من.
دل من
دل ما
دل محرومان و رنجبران دنياست
ميهن خشم شما.
دل ما
دل محرومان و رنجبران دنياست
ميهن خشم شما.
در سراسر همه هنگامۀ هول
باز ای روئينتن
چشم دارم به تو من.
باز ای روئينتن
چشم دارم به تو من.
ديدمت شاخۀ زيتون در دست
با تفنگی بر دوش
پای گهواره و در مزرعه و مدرسه، بار ديگر
ديدمت در سنگر.
با تفنگی بر دوش
پای گهواره و در مزرعه و مدرسه، بار ديگر
ديدمت در سنگر.
يا در آن روز که در حلقۀ مرگ
کربلا کردی غوغا کردی
زير چشم همگان
کينهورزان را رسوا کردی.
کربلا کردی غوغا کردی
زير چشم همگان
کينهورزان را رسوا کردی.
وندر آن شامگه شوم- که ديگر مرساد! - :
دستهايی که برآمد به وداع
بوسههايی که رها شد در باد
اشکهايی که فرو ريخت به خاک
واژههای دلخواه
واژههای پرپر
گفته ناگفته، به لب نامده، آه ...
دستهايی که برآمد به وداع
بوسههايی که رها شد در باد
اشکهايی که فرو ريخت به خاک
واژههای دلخواه
واژههای پرپر
گفته ناگفته، به لب نامده، آه ...
آخرين نيست ولی اين ديدار
پردۀ آخر اين نقش کز آنِ من و توست
هم بود در پيکار
پردۀ آخر اين نقش کز آنِ من و توست
هم بود در پيکار
•
هر کجايش بفشانند و به هر جا ببرند
دانۀ خشم و خروش
در شيار همه خاکی روياست
و هر آن شعله که با هيمۀ جان درگيرد
در سراپردۀ بيدادگران هم گيراست.
عصر آسايش انسانم در منظرهها چشمنواز
عصر سامان بشر
آنگه اين خلق پريشان گشته
آنگه اين خصم جدايیانداز
دانۀ خشم و خروش
در شيار همه خاکی روياست
و هر آن شعله که با هيمۀ جان درگيرد
در سراپردۀ بيدادگران هم گيراست.
عصر آسايش انسانم در منظرهها چشمنواز
عصر سامان بشر
آنگه اين خلق پريشان گشته
آنگه اين خصم جدايیانداز
همزبان تو اگر نيستم اما بنگر
همنبرد تو و همدرد توام
دشمن دشمن نامرد توام.
همنبرد تو و همدرد توام
دشمن دشمن نامرد توام.
نيست ما سوختگان را ای يار
هيچ ره جز پيکار.
گر در اين جبهه کنی ياوریام
میشناسی و به جای آوريم.
هيچ ره جز پيکار.
گر در اين جبهه کنی ياوریام
میشناسی و به جای آوريم.
ميهن مجروحم
- تيربان شدۀ جنگ ستم -
روی دوش و دامن
دارد از خون پرچم.
- تيربان شدۀ جنگ ستم -
روی دوش و دامن
دارد از خون پرچم.
ولی اين دريا برخاسته است
رخت توفان به تن آراسته است
دشمنان هر چه درشت
مشت، بيهوده بر اين موج گران میکوبند
گردبادی را با جاروبی میروبند.
رخت توفان به تن آراسته است
دشمنان هر چه درشت
مشت، بيهوده بر اين موج گران میکوبند
گردبادی را با جاروبی میروبند.
تو به هر مرغک عاشق که پريد از سر بام
يا به هر جان جسور
که به صد وسوسه از کوچۀ معشوقه گذشت
ببر از من پيغام:
که فرود آی و ببين ديدۀ من لانۀ توست
دل من خانۀ توست
و نه تنها دل و دست من در کار شماست
هر کجا هست يکی جان بلند
با شما دارد در رزم رهايی پيوند.
يا به هر جان جسور
که به صد وسوسه از کوچۀ معشوقه گذشت
ببر از من پيغام:
که فرود آی و ببين ديدۀ من لانۀ توست
دل من خانۀ توست
و نه تنها دل و دست من در کار شماست
هر کجا هست يکی جان بلند
با شما دارد در رزم رهايی پيوند.
فاتحانيد سرافراز، برآريد سرود
بر شما باد درود.
بر شما باد درود.
۶ مهر ۱۳۶۱
سياوش کسرايی
سياوش کسرايی
http://www.edalat.org/sys/content/view/13650/38/