۱۳۹۸ آذر ۹, شنبه

بیرون بیا، رفیق!: برتولت برشت 

بیرون بیا، رفیق!



 برتولت برشت 
بیرون بیا، رفیق!
به مخاطره انداز
خرده‌پولت را که دگر پولی نیست،
جای خوابت را که زیر باران است،
کارَت را که فردا از دست می‌دهی.
به خیابان بیا! مبارزه کن!
برای انتظار
بسی دیر است!
به خود کمک کن،
آن‌دم که به یاری ما می‌شتابی: متحد شو!
فدا کن آن‌چه داری، رفیق!
تو هیچ نداری.
بیرون بیا، رفیق!
برابر اسلحه‌ها بایست
و بر دستمزدت پافشاری کن!
اگر بدانی چیزی برای از دست دادن نداری
گزمگان آن‌ها، تفنگ کافی نخواهند داشت.
به خیابان بیا! مبارزه کن!
برای انتظار،
بسی دیر است.
به خود کمک کن،
آن دم که به یاری ما می‌شتابی: متحد شو!

برتولت برشت
Vartan Salakhanian

۱۳۹۸ آذر ۶, چهارشنبه

اشعاری از دفتر شعر «شریان تابوت»: انور عباسی



اشعاری از دفتر شعر «شریان تابوت»: انور عباسی 

همسایە ها

زبان ترکی را دوست دارم
زمانی کە صدا زدە می شوم:
آرکاداش
فارسی را دوست دارم
زمانی کە بر دیوارها نوشتە باشند:
سلام غریبە
و عربی را...
عربی را می شناختم
کە هر صبح ''نور العین''اش می شدم
چنان کە هنگام وداع
عین هایش
کودکانی ترسیدە از تاریکی بودند
کە می گریستند.
با این حال مطمئن نیستم
اگر من بە آن ها بگویم: ''دراوسێکانم''[1]
هیچ دیوارشان دیگر بە من سلام بدهد
و همان آرکاداش را بشنوم
و نور العین را بشوم.
نور عینم، آرکاداش
دیوار همیشە هم بد نیست
بازهم بر دیوارها بنویس
سلام غریبە

[1] همسایه ‌هایم.
***


بی حسی
این فاجعە در مقیاس میلیونی هر روز تکرار می شود و تن تو را نمی لرزاند. تو سر شدە ای...

تو را سر کردە اند
و خاورمیانە را بدون بی حسی
جراحی می کنند
و ما کە فرار کردە ایم،
تولە های یک اصلاح نژادی گستردە ایم
ما کە همیشە یادمان خواهد ماند
اولین بلوند زندگی مان را
کی کردیم
ملاقات
کی کردیم شعرش
رمانتیک
بر کاغذهایی
کە باد آن ها را خواهد برد
کە او می کندمان
از پشت و رو، برانداز
شمارە مان می کند
و دادە هایی خواهیم شد
بر کاغذ بازی های بی پایان
در قعر.
ما تولە های اصلاح نژادی شدە
تنها فرقمان این است
کە سر نشدە ایم
هنوز علم آن قدر پیشرفت نکردە است
کە خواب دیدن را فراموش کنیم
و این وضع چندان پایدار نمی ‌ماند
''این تمدن بوی مردار می دهد...''[2]

اشاره به گفته مشهور هانا آرنت فیلسوف یهودی تبار: این تمدن بوی مردار می ‌دهد، وقت آن هست محترمانە ولی هرچه زودتر بە خاکش بسپاریم.
***


اقدام انقلابی
به دوست دوردستم آرمان میرزانژاد و شعر «ما جان باخته ایم... رفیقم» اش
شاید بهتر آن باشد
کە بپذیریم
ما دانندگانیم
بر سیلان پر شتاب برهوت سترگ
این کهکشان مسموم دور
شاید بهتر آن باشد
کە بپذیریم
ما باختەایم.
باختە هزاران
- ما کە زیستە ایم - سال
ما باخته هزارانیم سال
و بگذار این ناگوار مسحور کننده را
من زمزمه کنم:
با این وجود
ما هرگز به این خوبی نبوده ایم
کە اکنون.

خانە ای در کار نیست
سیب هم حقە ای رسانه‌ ایست
برای اثبات عمق سقوط
بر جاذبە کله ‌هایی
کە گمان می‌برند می ‌شود...
ولی نمی شود.

می دانم شاید بهتر آنست
کە بپذیریم ما باخته ‌ایم
ولی این آسان ترین کار
انتخاب دم مردن مان هم اگر باشد
پس آن همە شعر لجوج را
تو پاسخ خواهی گفتن؟
و رنج را از لذت تهی خواستن؟
ما حتا می توانیم/ باید ببالیم
بر این اقدام انقلابی
کە بر ضد زیست بوم خود
- کە گفتی پس‌آب کهکشانی دیگر است -
انجام می دهیم.
نپذیر شکست را
کە تنها بە پذیرفتن محقق می ‌شود
از همان ابتدا هم حقیقت را نسبتیدە بود/ ند
آن/ ها کە گویی می بازاند/ نند
بر پرتگاه کە از دور
تازیانەها را می شود دید
ریل هایی کە بر پوست زمین سفری دردناکند-
بە سفر فکر کن
این اقدام انقلابی
این ترور موقت رکود
بە هرحال از این ستون بە آن ستون هنوز
پیروزی یک امکان باید باشد
با این هیبت سربلند
باختن بە ما نمی آید رفیق
***


استخاره

برای تمام لحظات اضطراب آوری که کوردها هنگام بر ملا کردت هویت شان تجربه می کنند.

خواستم با همسایه تازمان آشنا شوم
زارا دستم را کشید:
اگر بپرسد کجایی هستی چه؟
ترس برم داشت
چرا به فکر خودم نرسید؟
اگر بگوید:
کشورت را روی نقشه نشانم بده؟
زانوهایم لرزید
گفتم:
استخاره بلدی بکنی؟

علاقه مندان می توانند این دفتر شعر را از کتاب و نشر ارزان تهیه کنند.

Kitab-I Arzan
Helsinforsgatan 15
164 78 Kista- Sweden
+46 8 752 77 09
info@arzan.se

۱۳۹۸ آذر ۱, جمعه

اتحاد: اصغر نصرتی (چهره)

اتحاد

اصغر نصرتی (چهره)
آنان که بودن یک زمانی از هم جدا
گشته‌اند امروز همچو موجی یک صدا.
می‌رسند اکنون ز راه
ز شیراز از اهواز
یکی دلاور کردستان
آن یکی سلحشور آذربایجان
یکی از البرز و دیگری از تهران
هر یک تیری از آرش در کمان
خشم چهل‌ساله‌ی کاوه در جان
توان رستم در بازوان.
می‌شتابند سوی خیمه‌گاه ضحاک زمان.
تا سنگ سخت اتحاد،
برکوبند بر سر پوک ارتجاع زمان.
می‌رسند
می‌رسند اکنون از راه
خیل عظیم
کارگران،
صنعتگران،
آموزگاران،
بسیاران،
با یاد اوین و خاوران،
به وسعت سرزمین ایران.
می‌آیند یکایک
همچو موج و توفان
همچو سیل و بهمن
شتابان.
تا برکنن این خیمه‌گاه ارتجاع
یکجا
ز جا.
گوش کن اینک
می‌آییم به سویت،
به تندی باد
به کینه‌ی بیداد،
از برای داد.
آری
ای جلاد!
هزاران بار
ننگت باد!
با اتحاد ما
هر چه زودتر
مرگت باد!
اصغر نصرتی (چهره)
۱۹ نوامبر ۲۰۱۹
عکس ‏‎Shahla Safaei‎‏
 
 
 
Shahla Safaei

۱۳۹۸ آبان ۲۷, دوشنبه

برگردان سه شعر از سه شاعر از ترکی استانبولی به فارسی، به یادجان باختگان سه روز اخیر قیام مردم ایران!: بهرام رحمانی

*برگردان سه شعر از سه شاعر از ترکی استانبولی به فارسی، به یادجان باختگان سه روز اخیر قیام مردم ایران!

بهرام رحمانی

پسرم

 ناظم حکمت

به ستاره ‌ها خوب نگاه کن
شاید دیگر آن ها را نبینی.
شاید دیگر
در نور ستار‌ه‌ ها نتوانی آغوشت را به بی ‌انتهایی افق باز کنی
پسرم
افکارت
به اندازه‌ تاریکی ‌های روشن شده با ستاره‌ ها
زیبا، دهشتناک، قدرتمند و دل چسب است.
ستاره‌ ها و افکارت
کامل‌ ترین کائنات ا‌ند.
پسرم
شاید سر کوچه ‌ای هم چنان که از ابرویت خون به چکدجان ببازی
یا با چوبه‌ دار جان دهی.
خوب ستاره‌ ها را نگاه کن
شاید دیگر آن ها را نبینی.
***

در دام ظریفی هستم؛ سر راهم دشمان

 یوسف خیال اوغلو

در دام ظریفی هستم؛ بر سر راهم دشمنان صف بسته اند
در غروب غریبی هستم که سلاح به دستان در پشتم کمین کرده اند
من در کوچه تو در دام نرسیدن به تو هستم
در فراری هستم که نگاهم بر چشمان ستم دیده ات ممکن نیست
در حالی که من امشب، قلبم در دستانم دارم
قرار بر این بود تنها رازم را با تو بگویم
اگر این گلوله وجودم را سوراخ نمی شکافت
دختر، تو را برمی داشتم و می رفتم
مرا بزن؛ اما مرا به آن ها نده
خاکسترم را بگیر و در راه های دور بپاش
بگذار خاکسترم پراکنده شود بر کوه ها،
بگذار پراکنده شود این عشق ما
اما تو هیچ گریه نکن و صبور باش.

در دام ظریفی هستم؛ امشب در بهار مسموم
در انتهای راهی هستم؛ تا صدایم تمام شود
آه در جایی هستم که نمی توانم دستهایم به سوی دست های تو دراز کنم
در حال مرگی هستم که رسیدن به آرزوهای پاک ممکن نیست
در حالی که من امشب، قلبم در دستانم دارم
قرار بر این بود تنها رازم را با تو بگویم
اگر این گلوله وجودم را سوراخ نمی شکافت

دختر، تو را برمی داشتم و می رفتم
مرا بزن؛ اما مرا به آن ها نده
خاکسترم را بگیر و در راه های دور بپاش
بگذار خاکسترم پراکنده شود بر کوه ها،
بگذار پراکنده شود این عشق ما
اما تو هیچ گریه نکن و صبور باش.


به سوی آزادی

 اورهان ولی

قبل از طلوع خورشید
دریا که هنوز سپید سپید است،
راهی خواهی شد.
عشق پارو زدن در کف دست ‌هایت،
انجام کاری سعادتمندانه در آن
خواهی رفت،
در تلاطم تورهای ماهیگیری خواهی رفت.
از رو به رو ماهی‌ ها خواهند آمد؛
شادمان خواهی شد.
تورها را که بتکانی
دریا را، پولک پولک به دست خواهی گرفت؛
زمانی که در گورستان ‌های سنگلاخ ‌هایشان،
روح مرغان دریایی سکوت می ‌کند،
ناگهان،
قیامتی در افق ‌ها بر پا خواهد شد.
پری ‌های دریایی را می‌ گویی،
پرندگان را می‌ گویی؛
عید‌ها، دید و بازدید ها را می ‌گویی،
جشن‌ ها و سرورها را می ‌گویی؟
حاضران عروسی ‌ها را، تزئین های رنگی را،
تور صورت ها را، چراغانی ‌ها را؟
هی!چرا ایستاده ای، خودت را به دریا بزن؛
کسی منتظرت هست، بی خیال شو؛
مگر نمی‌بینی، در همه جا آزادی را؛
بادبان شو، پارو باش، سکان شو؛
ماهی شو، آب باش؛
برو تا آن جا که می ‌توانی.

دوشنبه بیست و هفتم آبان ١٣٩٨ - هجدهم نوامبر ٢٠١٩

* روز جمعه ٢٤ آبان ١٣٩٨ - ١٥ نوامبر ٢٠١٩، پس از اعلام افزایش قیمت بنزین توسطه دولت اسلامی ایران، مردم بیش از صد شهر ایران، به خیابان ها ریختند و به این مسئله اعتراض کردند. اما این اعتراض بر حق و عادلانه مردم ایران هم چون گذشته، با خشونت دولتی مواجه شد؛ با فرمان مستقیم علی خامنه ای رهبر حکومت اسلامی، کلیه نیروهای سرکوبگر پلیس، بسیح، سپاه، نیروهای امنیتی و لباس شخصی ها، بیش از پیش وحشیانه تر به جان مردم افتاده اند. تاکنون صدها تن از تظاهرکنندگان با تیراندازی مستقیم نیروهای امنیتی حکومتی، زخمی و حدود ٤٠ نفر نیز جان باخته اند. و بیش از هزار نفر نیز توسط نیروهای امنیتی دستگیر شده اند.
در چنین شرایطی، تظاهرات کنندگان خشمگین تر شده اند و به پاسگاه های پلیس و اماکن دولتی یورش برده اند و با سر دادن شعارهایی علیه حکومت اسلامی هم چون «خامنه ای، روحانی، حیا کن ممکلت را رها کن»، تصاویر خامنه ای و خمینی به آتش کشیدند.
نیروهای سرکوبگر حکومتی، حتی با هلیکوپتر به سمت مردم تیراندازی کرده اند. امابا این وجود، اعتراض مردم لحظه به لحظه در حال گسترش است و خیابان های بسیاری از شهرهای ایران به تسخیر مردم درآمده اند.

۱۳۹۸ آبان ۲۶, یکشنبه

فردا… خیلی دیر است: فرح نوتاش

فردا… خیلی دیر است

فرح نوتاش
بار دگر ….بر پا خیز
از جا کن
بنیاد و کاخ دشمن

تصویب شد تورم
بردن نان با سفره
توسط سید علی
 و رئوسای سه قوه  

بریده باد دست دراز ملا
 از جیب و سفرۀ ما

40 سال سواری
بهانه… فتنه های آمریکا
لبریز شد جام صبوری ما
امون ندیم به ملا

بار دگر … بر پا خیز
از جا کن
بنیاد و کاخ ملا
رها ساز …
کارگران… زنان و کودکان را
از فتنه های ملا

ملا ننگ ایران شد
رگ جهل جهان شد
ملا دزد و فتنه گر
وابسته و حیله گر
ملا کفتار و انگل
ملا فساد و منقل

بار دگر بر پا خیز …
شدیم از خفت لبریز
امروز پایان خط است
فردا… خیلی دیر است

فرح نوتاش
وین  17 نوامبر 2019
کتاب شعر 9
www.farah-notash.com


۱۳۹۸ آبان ۱۹, یکشنبه

آسپانگ بانهوف (بفارسی و انگلیسی): ترجمه فرح نوتاش

 

آسپانگ بانهوف

به یاد 10000 جهودی که بین سال های 1939-1942
از آسپانگ بانهوف  برده شدند.
…آنان هرگز باز نگشتند

گذشته ها … هرگز نگذشته اند
زخم ها… هرگز التیام نیافته اند
من می مانم  ایستاده
با خون تازه… جاری
از تمامی زخم های تاریخی ام
همچون روزهای حادثه ها

خاطرات من … من هستند
و من نیستم چیزی…
مگر پیوند بین
دیروز…امروز و … فردا

هنگامیکه آتش های دیروز
می گسترانند شعله ها یشان را در من امروز
انفجار ها تکرار می شوند
و هرگز رنج های رفته …
نمی گردند غرق در سکوت

می شنوم من …
صدای سوت  ترن ها را
 در آسپانگ …
و می بینم ترن ها را
که با سینه هایی پر از بخار…
می گشایند چتر های بزرگ سفید
بر بالای تمامی آه های عمیق و بیشمار

سکو ها در تپش اند…
با رنج … جدایی… با رنج… اضطراب
صدای سنگین پاشنۀ چکمه های سیاه
صداهای عامرانۀ  تند و مهاجم حامیان راسیست سرمایه
وحشی و خشن…
در طلب جدایی ها
خطوط عشق… قطع می شوند

مادر ها را جدا کرده می برند
پدر ها را جدا کرده می برند
آه… این اوست
مادر ژاکوب یک ماهه را می گویم
پس کو …
ژاکوپ کجاست…
او را از بغلم کشیدند و بردند
حال پنج کودک خردسال ام… در خانه تنها یند

کودکان را از پدر… کودکان را از مادر …جدا می کنند
تا آنان…
شاهدان دود دودكش ها باشند
از دود آنانی که … فقط یک شماره اند

این وحشت… این خشونت
این جنایت نژاد پرستانۀ اشرافی
پنهان در تاریکی ها
و با وقاهت در روشنایی ها
کشان کشان… خود را رسانده تا امروز
در تلاش … برای یافتن راهی نو
تا بنشیند … بر بال های آینده
در حفاظت سرمایه

کجا می برند شما را دوستان کولی من
تو … همواره دوستدار سرود های  ما بودی
حال بشنو… این سرود آخر ماست

ترن ها … ترن ها
ترن رنج ها…
ترن آه ها…
ترن الم و سیاه روزی ها
ترن چشم های گریان
ترن دردها و اضطراب ها…
ترن دل های خونین…
ترن پیوند های گسسته … جدایی های ابدی
ترن قطع رابطه ها
آه… ترن ها….ترن ها…

بدرود … وداع … رفیق عزیز من…
کجاست مقصد ؟
وداع … شجاع باش رفیق من
دور نیست مقصد …
بازداشتگاه متهازن… محل اعدام ها…

چیک چاک…چیک چاک…
حال … در حرکت است قطار
شال کوچک و سرخ اش…
در وداع  و تکان  دست 
 سوت و شتاب  قطار
می گردد یک ستارۀ سرخ

فرح نوتاش
وین … نوامبر 2008
ترجمه از اصل انگلیسی در کتاب شعر 5
اصل انگلیسی در کتاب شعر  6
www.farah-notash.com



متهازن: بازداشتگاه نازی ها در 220 کیلومتری وین
آسپانگ بانهوف: یکی از ایستگاههای  قطار در وین آن زمان
ژاکوپ: پسر یک ماهه ای که امروز پیر مردی است و در وین زندگی و هنوز کار می کند.

 ***

                                  Aspang Bahnhof

  
In commemoration of 10,000 Jews
taken from Aspang railway station
in Vienna…1939-1942…
they never came back


The past has never gone
The wounds have never healed
I stay standing
With all my historical stabs
Bleeding as fresh as…days of the events

my memories are me
and I am nothing but…
strong links… in between
yesterday…today and tomorrow

when the fires… of yesterday
spread their flames in me… today
the repetitions… of explosions…go on and on
and the agonies…are never drowned in silence
I hear the trains… whistling in Aspang
and I see the trains
with a chest full of steam… opening  
big white umbrellas
over the enormous heavy sighs
the platforms…palpitating
with sorrow…separation … sorrow …anxiety
heavy sounds of… black boots heals
harsh… aggressive… dominant voices
racist supporters of capitals
savage… brutal…urge divisions
the loving lines are cut

mothers are taken
fathers are taken
there she is
there she is
Jacob’s mother…he is only one month old
where is he?
They took him away… from my arms
now the five little kids…are alone… at the house

children… are separated…
to be the witnesses
of smoking chimneys
with them…who are… just the numbers

this horror…this brutality
this harsh noble race criminality
in hidden darks…and shameless bights
dragging and dragging… till to day
searching new ways …
for sitting again… on the wings of tomorrows

where are they taking you
my gipsy friends
you always… loved our music
listen to the latest one…
trains…
trains of sorrows
trains of sighs
trains of miseries…agonies
trains of…weeping eyes
trains of …anxieties
trains of… bleeding hearts
trains of…losing… connections…eternal separations
trains of ... cutting… ties
trains of…trains of…
goodbye… adieu… my comrade
where is… the destination?

farewell… be brave… my comrade
not far …is the destination
                          Mauthausen …the place of execution
chik… chak…. Chik…chak
now is moving train
small red scarf…in his waving hand                    
…becomes a red star                        
as moving train 
  
Farah Notash
Vienna, November 2008
Poem Book 6
www.farah-notash.com               


سرود آسپانگ بانهوف

Farah Notash - YouTube

 https://www.youtube.com/watch?v=JdbFYcdCa4s
Aspang Bahnhof song
Poem, melody and voice
Farah Notash
In commemoration of 10 000 Jews taken from Aspang railway station in Vienna …1939-1942
They never came back.

 http://www.farah-notash.com/music/aspang-bahnhof.html

۱۳۹۸ آبان ۱۳, دوشنبه

برای اسماعیل، و برای عسل محمدی: وارتان

برای اسماعیل

گفتی: "نان، کار، آزادی"،
"ادارۀ شورایی"،
"ما همه شورا هستیم"،
"آقا بالا سر نمیخوایم"،
"این مدیرا چکارن؟، مفت خورن و بیکاره ن"،
"کارآفرین"! یعنی چه؟ چه کاری آفریدند؟ ما کار آفرینیم"،
"خصوصی، بی خصوصی"،
"بخش خصوصی دیگر اینجا جایی نداره"،
"دولت هم مقصره"،
"باید خودش محکوم بشه، به ما غرامت بده"،
" این مجتمع مال ماست"،
"اینجا مال مردماست"،
"هفت تپه باید دستِ کارگرا بیفته، این است آلترناتیو"،
" آلترناتیوماها شورای جمعیه، ما فرد پرست نیستیم"،
"ما برای این دولت تعیین تکلیف می کنیم "،
"دولتیش هم با شرطه"،
"اگر دولت بیاید، باید مطیع ما باشه"،
" روزی باید خودمان، خودگردان، اینجا رو بگردونیم"،
"شوراها را زندگی کنیم، شورا یعنی منافع جمعی، نه فردی"،
* * * * *
آی گفتی، آی گفتی، گل گفتی
بگذار ما هم بگوئیم:
آزادیت مبارک، ای رهنمای آگاه
اراده ات برقرار، ای مرد پای در راه
راهت، راه رهایی است
شورا راه نهایی است
ما همه بخشی هستیم، ما همه با تو هستیم.
       وارتان – 1/11/2019

برای عسل محمدی

عسل هم شد آزاد از آن قفس
به راحت کشیدم ز جانم نفس
ز شادی بکوبیم ما دست و پای
بخندیم به ریش جناب عسس! ا
و تبریک گویم شما را سپس
سپاسم نثار شما باد و بس
       وارتان – 1/11/2019