این شعر را جار زدم تا بتوانم بگویم
از همگان برای همگان
ای خلق! بیندیش و بیاد آر
که تو نیرومند و پر شماری،
ولی آنگاه
که نیرو و شما از ایده تهی باشد
حیوان بارکشی بیش نخواهی بود
این را جار زدم که بگویمت ای خلق!
رهایی تو در همبستگی توست،
که بگویمت پایان شب سیه سفید است.
مردم سرور خویش اند
تئودورسیکس*
رهسپار به سوی میدان شهر، روزی گفتم:
چه نیکو است زندگی با کار،
مرگ و پیکار
گفتم، هوای کلبه ام خفه میکند
می خواهم نفس بکشم.
گفتم: انسانها برابرند
گفتم: جمهوری جهانی
از اینرو دستگیرم کردند
در سیاهچالم انداختند،
هفته های طولانی
بر پوشالهای گندیده ام افکندند
و انگاه شبی به زنجیرم کشیدند.
********************
مرا به بیغوله ایی در کشتی بردند،
آکنده از حشرات موذی
و در کنار جانیان،
محکوم به اعمال شاقه؛
سپس بسی دورترم بردند،
بس دور از سرزمینم،
دور از زادگاهم،
که زن و فرزندانم می زیستند،
بسی دورتر،
در سرزمینی با آفتاب سوزان،
خاک سوزان،
و هوایی که جان زندانی را میسوزاند،
سپس کلنگی به دستم دادند،
منی که کارم با الماس بود.
با زهرخند گفتند:
محکوم! تو حق کار میخواهی؟
کار کن!
هوای کلبه ات خفه ات میکند،
نفس بکش؛
لگدم زدند، دشنام دادند،
غارتگر و راهزنم خواندند،
از درد و تشویش و شکنجه پژمرده جانم
زبان به تظلم گشود
خندیدند
باری درد، تشویش، شکنجه و تبعید زهرکشم کرد
دور از آنها که دوستشان داشتم
دور از آنها که دوستم داشتند
مگر نه این است که مرا کشته اند؟
**********************
هر چه پیرامون من بود برابری می خواست
هر چیزی به من نشان می داد که من هم پوست و گوشتی دارم
مثل ثروتمندان
که خونم همان اندازه سرخ است که خون آنان
که دارا و ندار یعنی رباخواری و بردگی،
یعنی تهیدست این سرمایه مزد تو را تعیین میکنم
یعنی تهیدست!
تو خواهی خورد، اگر من بخواهم.
عصارت را خواهم کشید
آنسان که چرخُشت انگور را
تا از آن خون زمین را به تمامی برگیرد
چنین شد که گفتم:
نابود باد استثمار انسان از انسان
گفتم: زمین از آن کسی است که آن را میکارد
گفتم:
آنکه تولید نمی کند سزاوار زیست نیست.
و اینجا بود که من را کشتند.
*******************
این شعر را جار زدم تا بتوانم بگویم
از همگان برای همگان
ای خلق! بیندیش و بیاد آر
که تو نیرومند و پر شماری،
ولی آنگاه
که نیرو و شما از ایده تهی باشد
حیوان بارکشی بیش نخواهی بود
این را جار زدم که بگویمت ای خلق!
رهایی تو در همبستگی توست،
که بگویمت پایان شب سیه سفید است.
* تئودورسیکس، کارگر فرشباف، در ژوئن ۱۸۳۲ در نبرد محله سن سری، در باردیکادهای فوریه و ژوئن ۱۸۴۸ و نیز در جنبش مقاومت علیه کودتای ۲ دسامبر ۱۸۵۱ شرکت داشت و لذا محکوم به تبعید به الجزایر گردید. در زندان دالیس، زمانیکه دوره محکومیت به اعمال شاقه را میگذراند، شعر » مردم سرور خویش اند» را سرود ( ژوئن ۱۸۵۲) و آن را در فوریه ۱۸۷۱ در آستانه قیام کمون پاریس به صورت آگهی دیواری منتشر کرد. سیکس مبلغ و سازمانگر تعاونیهای کارگری بود و در دوره کمون، در صفوف هنگ هفتم می رزمید.
کانون کارگران سوسیالیست
ژانویه ۲۰۱۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر