۱۳۹۷ آبان ۵, شنبه

نخستین درسِ آزادی(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

نخستین درسِ آزادی



 مجید نفیسی

نه لقبهای قدیمی را می‌خواهم
نه عناوینِ تازه را.
مرا با همان نامِ آشنا
صدا کنید.
انسانم من
انسانِ دیروز و امروز
انسانِ امروز و فردا.
در چشمانم
ستارگان رنگ می‌بازند
و در دستانم
خورشید غروب می‌کند.
در لبخندم کودکی به‌دنیا می‌آید
و از قلبم خونی سرخ، بخار می‌شود.
من خدای خویشتنم و با این همه
خود را روباهی می‌دیدم
با دمی پیچیده بر سر.
من خدای آفرینشم و با این همه
خود را مهره‌ای می‌دیدم
در چرخِ عبوسِ تولید.
برمی‌خیزم و از مهتابی خاموش
به درختانِ مرده در زمستان می‌نگرم.
خود را در شالی می‌پیچم که خواهرزاده‌ام مرجان
برایم در زندان بافته
تا نخستین درسِ آزادی را
به طبیعت و تاریخ داده باشم.
مجید نفیسی
بیست‌و‌دوم دسامبر هزار‌و‌نهصد‌و‌هشتاد‌و‌پنج
 

First Lesson in Freedom


First Lesson in Freedom

I want
Neither the old titles
Nor the new ones.
Call me
By the same familiar name.
I am a man
A man of yesterday and today
A man of today and tomorrow.
In my eyes, the stars fade away
And in my hands,the setting sun.
In my smile, a child is born
And from my heart, red blood bubbles up.
I am my own god, and yet
I saw myself as a fox
With a tail wrapped around my head.
I am the god of creation, and yet
I saw myself as a cog
In the frowning wheel of production.
I get up, and from the quiet porch
Look at the dead trees of winter.
I wrap myself in a shawl,
That my niece Marjan knitted for me in prison,
To give history and nature
Their first lesson in freedom.

Majid Naficy
December 22, 1985

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر