از گورستان پرلاشز پاریس تا خیابانهای جاکارتا اندونزی، از استادیوم سانتیاگوی شیلی تا تمامی زندان های ایران، “خاوران” ها روی دست ما گذاشتند تا همچنان بساط استثمار پابرجا بماند. ما، اما بسیاریم و صدایمان هنوز بلند است... من زبان آقایان را آموختم./ و همینطور زبان مالکین و اربابان را / آنها اغلب مرا کُشتند/ چرا که من صدایم را علیه آنها بلند کردم. اما من خود را از زمین بلند میکنم / زیرا که دستانی مرا یاری میدهند،/ زیرا که من دیگر تنها نیستم/ زیرا که ما اکنون بسیاریم
ما اکنون بسیاریم
ویکتور خارا
این روزها یادآور قتل ویکتور خارا نیز می باشد که به شکل فجیعی در استادیوم سانتیاگوی شیلی به همراه چند هزار تن دیگر کشته شد. آوازه خوانی که چنین سرود: آری گیتار من کارگر است. که از بهار میدرخشد و عطر میپراکند. از گورستان پرلاشز پاریس تا خیابانهای جاکارتا اندونزی، از استادیوم سانتیاگوی شیلی تا تمامی زندان های ایران، “خاوران” ها روی دست ما گذاشتند تا همچنان بساط استثمار پابرجا بماند. ما، اما بسیاریم و صدایمان هنوز بلند است.با هم سروده “انسان خالق است” از ویکتور خارا را میخوانیم، کسی که سرود خوانان مرگ را مغلوب کرد:
همانند بسیاری دیگر،/ من عرقریختن آموختم،/ نه فهمیدم که مدرسه چیست/ و نه دانستم بازی چه معنا دارد./ در سپیدهدم،/ آنها مرا از رختخواب بیرون کشیدند/ و در کنار پدر/ با کار بزرگ شدم./ تنها با تلاش و پشتکار/ بهعنوان نجار و حلبساز/ بهعنوان بنا و گچکار/ و بهعنوان آهنگر و جوشکار/ سخت کوشیدم.
آی پسر! چه خوب میشد اگر من سواد میداشتم و آموزش میدیدم،/ زیرا که در بین تمام عناصر/ انسان یک خالق است.
من خانهای بنا میکنم./ یا جادهای میسازم./ من به شراب مزه میدهم./ من دود کارخانه را بلند میکُنم./ پستیهای زمین را مرتفع میکُنم./ ارتفاعات را مُسخر میکُنم./ و بهسوی ستارگان میتازم./ و در انبوه جنگل، کوره راه باز میکُنم.
من زبان آقایان را آموختم./ و همینطور زبان مالکین و اربابان را / آنها اغلب مرا کُشتند/ چرا که من صدایم را علیه آنها بلند کردم.
اما من خود را از زمین بلند میکنم / زیرا که دستانی مرا یاری میدهند،/ زیرا که من دیگر تنها نیستم/ زیرا که ما اکنون بسیاریم
@ettehad
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر