۱۳۹۵ فروردین ۲۲, یکشنبه

درنا و دریا: جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)، و زنده آنانی...: جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

sea with bird

درنا و دریا

barzin azarmeh






جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

درنا و دریا

خنیاگری غمین و
پریشان بود،
بر اطلسِ سیاهش
عطری نه از طراوت باران بود،
شوری نه از کشاکش توفان‌ ها،
از جزر زجرناکش
در خلوت کبود
داغی به سینه و
اشکی به گونه داشت…
*
درنای جان به لب،
از هول دیرپایی این جزر
در تعب
می خواند پر خروش:
«ای اژدهای آبی
موجِ دمان
که دیری
بر صخره کوفتی،
و بارها فکندی
لرزه به جان شب،
با چون تویی چه کردند
جزران بوالهوس؟
بر جا چرا نسشتی
بر خود شدی قفس؟
ای سختسر
که ات کرد
این گونه رامسر؟
زد ت که ؟ با چه ترفند؟
سنگ لحد به سر،
لب پر چرا نمی‌زنی؟
قد بر نمی‌کشی؟
طغیان نمی‌کنی؟
شورِنهفته را،
عریان نمی‌کنی؟
شور بر آمدن،
غوغایِ بر شدن،
برآسمان جهیدن،
بر صخره کوفتن؟
در انتظارمعجزه از سوی کیستی؟
درآرزویِ خیزش باد از کدام سو؟
فصل بلند شر
آخر نشد مگر؟...»
***
دریای شب گرفته
از درد کف به لب،
گوید به غمگساری :
«ای مرغ تیز پر!
در موج موج دریا،
تا این سکون هست،
تا شک و ترس و لرز ،
دریا تا نگردد از قطره بارور
قطره تا نگردد
چون بحر پهنه‌ور؛
دریا دلی نگیریم
تا ما ز یکدگر،
از صخره‌ها جهیدن
بر اوج‌ها رسیدن،
وهمی ست
از وصالی،
خوابی
یا خیالی !...»
*
جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

**************
زنده آنانی...

barzin azarmeh







جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

زنده آنانی که دراستیزه اند،
نه هزارانی که بی‌انگیزه اند!
                *
زندگی پویندگی راه هاست
در غبار بی‌رهی، پا در هوا ست !
                 *
داد را، گر جنگ ، با بیداد نیست
زندگی را، نام ، دیگر بردگی ست

                *جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر