رزمنامه
احمد خزاعی
:دلباخته پیچ و خم راهم
می سرایندم از خاکستر
.ستاره های افتاده بر خاک
جهان پژواک بی پایان فریادیست
در هزار توی در هم تنیده
راهها و بیراهه ها
که مرا به بهشت آغوش تو می رسانند؛
یا نه، پرتابم میکنند
به دوزخ حاکمیت نعلین ها و چکمه ها
در تلاقی بدن ها وسکه ها
وگلبرگ های گریزان در باد
اما من باز می گردم
از پس هر شکست
از پس سوختن و خاکستر شدن
باز می گردم
با هر نسیم سحرگاهی
تا در آغوشت کشم تنگ تنگ
همچون هوایی که تنفس می کنی
باز می گردم
با ابرهای گریان بهاری
تا با هزاران انگشت بارانیم لمست کنم
باز می گردم
تا همه چیز را دوباره شروع کنم
مثل «آ» که آغاز آموختن است و
آرزوی آزادی آموزگار زندانی
و بالا می روم با بچه های مدرسه
از پله های الفبا
.تا قله های آگاهی
احمد خزاعی
برگرفته از سایت هفته
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر