۱۴۰۲ تیر ۳۰, جمعه

بوسه‌ی شبانه(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

 

بوسه‌ی شبانه

مجید نفیسی


دیشب در خواب
کسی از گوشه‌ی تخت
به درون خزید.
گفتم: کیستی؟
و از لبهایت دانستم
که تو هستی.

چونان نخستین بوسه‌مان
مرا بر جویباری سفر بود
که از بیشه‌ای انبوه می‌گذشت
با بوی آشنای علف
و آوای پرندگانی ناآشنا.

شب از نیمه گذشته بود.
پس به دادن پیامکی شبانه
دل خوش کردم
و به تخت خالی خود
بازگشتم.

هجدهم ژوئن دوهزار‌و‌بیست‌و‌سه


https://iroon.com/irtn/blog/19456/nocturnal-kiss/

***

Nocturnal Kiss

 

 

Nocturnal Kiss

Majid Naficy

Last night in my dream
Someone crept in
From the corner of my bed.
I asked: Who is this!
And from your lips
I knew it was you.

Just like our first kiss
I traveled on a brook
Passing by a dense grove
With the familiar scent of grass
And the sound of exotic birds.

It was past midnight.
So I became content
To send you a nocturnal text
And then returned
To my empty bed. 

June 18, 2023

https://iroon.com/irtn/blog/19456/nocturnal-kiss/

۱۴۰۲ تیر ۲۸, چهارشنبه

به حج رفتن روباه: عبدالله شایق/ا. م. شیری

 

به حج رفتن روباه

به بهانۀ اوضاع قاراشمیش کنونی جهان

ترجمه اقتباسی و تکـمیل اثر عبدالله شایق* با همین نام

ا. م. شیری پائیز ۱۳۸۴

روبه مکار،

پیر و افتاده،

مانده از شکار.

دنبال مرغان،

دویدن نتوان،

شکم سیر کردن

از آن‌ها نتوان،

پس چه باید کرد؟

راه دیگری،

چاره باید کرد!

اندیشید و یافت.

از کتان و نخ،

کیسه‌ای ببافـت.

عمامه به سر،

شالی به کمر،

عصائی به دست،

رفت و رفت و رفت،

سوی مرغدان،

کمی دورتر،

بانگ زد و گفت:

آی آهای مرغان!

جوجه، خروسان!

تاج بر سران،

نترسید از من!

بیائید نزدیک،

نگاهم کنید!

من دگر پیرم،

مردنم نزدیک.

زانکه من بسیار،

از شماها را،

دزدکی خوردم.

حلالم کنید،

عذرم پذیرید!

گرسنه بودم،

جوان و نادان،

آن روزهای دور

حلال و حرام،

فرقی هیچکدام

نداشته برام

جهل و نادانی،

دور جوانی.

اینک گذشته.

با پشت خمم،

خوب می‌فهمم،

باید بکِشم،

بار گناهان،

از همان دوران!

حالا که پیرم

کعبه می‌روم،

تا ز درگاه حـقّ،

مغـفرت جویم!

باورم کنید،

شما بیائید،

همگی با هم،

در صلح و صفا،

بسوی کعبه،

پیش آن خدا

با هم برویم!

هم من و شما،

جملگی یکجا،

حاجی می‌شویم!

بوقت نماز،

این خروس ناز،

باشه پیش‌نماز.

کاکل به سری،

بر بلندی رفت.

بانگ برآورد:

الله اکبر!

این روباه دیگر

آن روباهه نیست!

تغییر خصلت،

داده است یکسر!

دسته‌ای بزرگ

زآن مرغان خام،

باورش کردند.

هر یک از خانه،

اسباب سفر،

آماده کردند،

جمعیا با هم،

پای پیاده،

راه کعبه را،

در پیش گرفتند.

مدتی رفتند.

آفتاب خسته،

پشت کوه‌ها،

چهره پنهان کرد.

آن‌ها نیز خسته،

در گوشه‌ای دنج،

ساکت و آرام،

جملگی خفتند.

روبه مکّار،

نیمه‌های شب،

کیسه باز کرد،

خفته مرغان را،

در آن بیانداخت .

خروسی هشیار،

حیله را فهمید،

بانگ برآورد!

دیگر خفتگان،

از خواب پریدند،

با نوک و منقار،

حمله بر روباه،

کیسه دریدند.

همگی با هم،

افتان و خیزان،

راه مرغـدان،

در پیش گرفتند.

ازاینجا به بعد، عـبدالله شایق ازسرنوشت روباه و اعـمال بعدی او اطلاعی بدست نمی‌دهد. اما، بعدها معلوم شـد:

آن روباه پیر،

زخمی و خسته،

با پای لرزان،

کند و آهسته،

در کـوه و صحرا،

جنگل و بیـشه،

گشت و گشت و گشت،

شـغال و کـفـتـار،

گـرگ  بـدکـردار،

شیر درّنـده، مـار گـزنده،

گروهی جمع کـرد.

پا به پای هم،

جملگی با هم،

به مـکـّه رفـتـنـد.

چـون حـاجی شدند،

روباه در پیش،

دیگران در پی

یک سره سوی،

مرغـدان رفـتـنـد.

آن روباه پیر،

بربلندی رفت،

مشتش در هوا،

کف کرده دهان،

زوزه‌ای کشید،

فرمان حمله،

به مرغدانی داد.

دستۀ وحوش،

دراندک زمان،

با چنگ و دندان،

آن مرغدانی را،

ازجا برکندند،

از مرغ و خروس،

خیلی را کشتند،

خیلی را خوردند.

پرها در هوا،

سرها در زمین،

های و غـلـغـله،

جـیـغ  و ول ـ وله،

همه جا پر شد.

عـده‌ای جستند،

چند تائی رستند.

جوجه فـکلی،

مـرغ کاکلی،

خروس گل ـ گلی،

عـده ای دیگر،

جهید و رهید.

هر یکی به  سوئی،

هرکه به کویی.

زار و سرگردان،

ویلان و نالان،

در کوه و صحرا،

دشت و بیابان،

مدتی گشتند.

بعد از مدتی،

آن رهیدگان،

جوجه و خروسان،

با قد ـ قد و جیک ـ جیک،

قوــ قولی قو قو،

به هم رسیدند.

جمع شان جمع شد.

همگی بودند،

غیر از مردگان،

غیر از کشته‌ها.

مرغ کاکلی، جوجه فکلی،

خروس گل- گلی،

یک صدا باهم،

به حرف آمدند:

روباه نمی‌خواست، مارا بخوره.

دندان نداره،

او فـقـط می‌خواست:

همۀ ما را،

در کول خودش،

به حج ببره.

روباهه پیره، تجربه داره،

خیلی عاقله، ما همه جوان.

خوب و بد چیه؟

ما چه می‌دانیم!

ببینید! آن‌ها،

همگی با هم،

به مکه رفتند،

زیارت کردند،

حاجی هم شدند.

امـّا ما را بین،

آنهمه کشته،

آنهمه مرده،

خانه مان ویران،

همه دربدر.

آن شب آن خروس،

با جار و جنجال،

با داد و فریاد،

نگـذاشت که ما،

همراه روباه،

به حج برویم.

عیبی نداره،

بیائید با هم،

برویم پیش‌اش،

التماس کـنیم،

معذرت خواهیم،

راضی‌اش کنیم.

شاید این دفعه،

اجازه دهد، به حج برویم.

این روباه پیر،

عاقل است عاقل،

ببینید اینک،

همه آزادیم،

هر جا می‌پریم.

در دشت و صحرا،

در کوه و جنگل،

هر کجا خواستیم،

آنجا می‌چریم.

خروسی دیگر،

از میان جمع،

با جمعی باهم،

با لحنی دیگـر،

بانگ برآورد:

گوش کنید یاران!

روباه، روباهه،

حیله کارشه ،

کلک بارشه،

حرفاش دروغه،

توبه‌اش دروغ.

ما تمام عمر،

با پنجه و منقار؛

در میان خاک،

دانه می‌جوییم.

اما روباهان،

همه وحشیان،

قاتل مرغان،

با چنگ و دندان،

ما را می‌درند،

ما را می‌خورند.

گوش کنید یاران،

دست نگه دارید!

کجا می‌روید؟

نروید این راه!

سوی مکاران؟

سوی وحشیان؟

ـــــــــــــــــــــــ

*عبدالله شایق: (۲۴ فوریه سال ۱۸۸۱، تفلیس- ۲۴ ژوئیهٔ ۱۹۵۹، باکو) شاعر، نویسنده، مدرس، مترجم و یکی از بانیان ادبیات کودک در آذربایجان.

دام خدا و گام های ساده دل: بهنام چنگائی

 

دام خدا و گام های ساده دل

بهنام چنگائی

من با شنیدن خبر سرباززدن سپیده قلیان از فرمان پوشیدن حجاب در رفتن به بیدادگاه ولائی اسلامی، دچار هیچگونه شگفتی نشدم؛ چراکه ما سرراستی مبارزه و همچنین دانش حقوقی او را بخوبی دیده و می شناسیم. با اینوجود و به سهم خودم من، نبرد خردمندانه ی او و توان سالم و سازنده اش را ستایش می کنم و در پایان سروده ام یاد او را ارج نهاده ام.

 

دام خدا و گام های ساده دل

دیریست گرفتاریم

دچار در دریای درد و رنج نادانی ها

ما پیوسته و تاکنون

فریب خورده ایم.

تو گوئی بر ما چنان رفته

که

چهل و چهار قرن پیش بود، 

آنگاه که ما 

امیدوار و با خیالِ خام خداورزی 

با گامهایِ ساده دل

پر غرور و سرشار از سرور 

بر بیراهه های مار ِجرارِ جماران، 

بدین دریای جنون امروزی کشانده شدیم.

مای نرم دل

میخواستیم

با دین او و با یاری دکان اش

در بیرونِ دردهایمان 

کسب خوشبخت کرده و

زندگی دلنشین کنیم.

***

در آن روزها، 

آرزوهای پروانه وارمان ـ

در دشتهای گنگی، 

بجانب گلها محمدی دوان بودند

و زنبورانِ جانمان 

بسوی شهد شهیدان کربلا می دویدند

تا به خیال خام خویش

آزادگی را یافته و

رویاهای مان را بسوی آنچه نداشتیم، بتازانیم.

***

در آن روزگاران 

ما رام بودیم و سخت می کوشدیم،

دل و دستهایمان بر کمرگاه سخت مشکلات پیچیده بود،

ما پُرکار پی خدا بودیم، پی محمد  و دنباله رو علی بودیم

ولی با همه بندگی

همچنان در بارگاه آقا و ملا

خواربودیم 

و آنان زمین ما را بهشت خویش کردند.

***

شگفتا چه استوار ایستاده و 

پاهایمان بر گرده ی ستبرِ کوهِ تحمل شکن 

بی قراربود

و ما چشمان امیدوارمان را 

گشاده بودیم بسوی فردا ـ

گشوده، 

بر پهنه ی دروازه ای از هزارها درگاه، 

به سوی امیدهائی که پیوسته گم شده بودند 

و ما آنها را گم نکرده بودیم.

و میخواستیم که آنانرا بیابیم

تا دردمان درمان شود

و عقابِ تیز بالِ و بی شکیبِ باورمان 

در پرواز بماند،

راه خلق خدا را بیابد،

و در انتطارِ هر تازه ای 

بال آسمانی انسانی برگشاید

تامگر ما

نان بزیرِ بال کشیم، 

جان جانان را در شتاب هستی بجویم، 

بی تاب شوق و شور شده 

در پایکوبی باشیم 

و شادی در کنارمان زندگی کند.

***

شرم و شگفتا بر نادانی

که دورِ بلندِ دردی پوچ و پیچیده

و نیرنگی کهکشانی 

برما گذشته است، 

و آرزو و اراده آسمانی ما 

بر بالای دارهای ملاها

 آویزان است

و درین میانه نیز

مادر امید هم

سر و پا و دست بشکسته 

بر زمین خونین و سوخته فروافتاده 

و داد و هوار برآورد، 

که او

مهر و یاری خدا را نیافته است.

*** 

اینک ما

واماند در چاه امام زمانیم

از گردش جستجوگرانه ی سرزنش

خسته و خواریم

و بر دل زار خویش گاه می گرییم و گاه می خندیم. 

که 44 قرن تباهی مهر و تاریکی دل را 

ما بردبارانه بنام خدا برتابیده ایم.

***

درین شبان شیخ بالا بلند کاخ نشین

ما ستارگانی نیز داریم 

که با نور خود

راز ِ امید به زندگی را،

 مرور زنده و پُربارمی کنند.

اگرچه!

بر پشت زخمی ملکوتی و خورجینِ رنج های ولائی شان

جز ستم، زور، تحقیر، ریا، رنج، جنگ، تباهی، مرگ و گرسنگی انباشته نیست

ولی اینک

در چشمان و دستان شان بسان گذشته های ما

هیج توشه ای از خاکستر خیال و ساده لوحی باور موج نمی زند.

آنان براستی که بیدارند

و سوزها و سرماهای گذ شته ها و کنونی مان را، 

سزاوار گرگ های بیابان نیز نمی دانند

آنچه این نکبت بانانِ "آسمان پناه" 

درین 44 قرن وحشت

بر جانِ عاشقِ ما همی باربردند.

***

ما 44 قرن پیاپی 

به باور کور و کر خود و اجدادمان 

یکدست در قمار با عقیده 

سراسر باختیم

بار انکبودیان غارنشین را

در شبان تاریک مان برکول کشیدیم

مهساهائی داشتیم که

در راستایِ شادی و راه ِانسانی 

بی فرصت و دمی از زندگی 

ابدی شدند

و با تیغ درندگان خدا و ملا

جام جان لطیف شان

درهم شکست.

*** 

ما دوباره ایستاده ایم، 

در برابر ناراستان ِمکار و خدامدار 

که  شرم بر دم و دکان شان و 

ننگ بر نیرنگ و پناهگاه شان 

سزاوارباد.

که آنان

در خیزش و آوردگاهِ روزگاران ما 

هیچکدام

جز مرگ و تباهی و تاریکی

برایمان نداشتند.

و امروز

در سرتاسر دار و دشت مرگبارشان

جز سرود "پایان شب" برکام خشک و جان های برلب 

نوائی نیست

که پر طنین بر فرق دنیا کوبیده می شود.

آری ما ایستاده ایم

بدرگاه تابش دانائی و چربش بودن سپیده ها،

و داغ و درد پر ز شوق ما را

توماج ها با ترانه های فردائی شان بلند و جهانی می خواند.

***

جغدِ شب هم در زیر عبا،

در خیمه گاه خدا و کاخ اولیا

به تماشایِ کبوترانِ مهر و راهبران آزادی رشک می برد ـ

او درهم شکسته، و در بهت فرورفته، بر تخمِ قهر نشسته

و از ترس مرک

پیاپی دسیسه ولائی و آیه های آسمانی می بافد.

***

ما هم با دست و پا و کمرهای شکسته  و داغدار

دوباره ایستاده ایم

ایستاده ایم بر رویِ دُورِ دراز شرم نامه های تاج و عمامه

و 

دردهایِ جام و جان و کام مان را از ننگ اینان می شوئیم

و خود را برای فرداهای مردمی مهیا می سازیم

مائی که ازین پاسداران مرگ

جز اسارت در سیاهچال ها

جز رقص مرگ عاشقان بر بالای دارها 

جز نواله هایِ زهر و سرب های داغ، 

جز سراهای تاریک و سرد بی پناه  

جز آیه های خشم و خیانت بی پروا

جز نیرنگ و هزاررنگی ملاها

نوائی دل انگیز نشنیده و 

لذتی از باور بخدا وعده های او نبرده ایم.

***

ما دوباره ایستا ده ایم، 

در راه ساختن فردا

نه بر گامهایِ ساده لوحِ گذ شته ی رسوا

و نه در رکابِ راهزنانِ خدا و امامان روسیاه. 

این بار، 

در کار و راه ِ خویشیم 

با نام بی نامان و بی نانان، بر گام هائی به وسعت دریا

برای تقسیم نان، ستایش توان و رهائیِ انسان

و چشیدن و بوئیدن و بوسیدنِ دل و دست و رنج همدردان

آنهم در روزی از روزهای فردا

فردائی بی کلاه خدا و ملا!

چهارشنبه 28 تیر 1402  بهنام چنگائی 

 HYPERLINK "https://www.facebook.com/behnam.omidvar.7?__cft__%5b0%5d=AZXjXycqyB4IaJHBmb51hUPk66FstYAdEmXozwENYobEmzWThaXBl39JjUVyolcjZOTFfEjnDijgtVx5qe5dH2Y5In6lKqy41VCqHXcZpdly_UUdhZ9hUQ7F9dDz32e6m3EHbiGpnMIkKQe7fvuwrTsm&__tn__=%3C%2CP-R" 

۱۴۰۲ تیر ۲۱, چهارشنبه

برای مریم اکبری منفرد- «مفهوم مقاومت و راستی»: اشرف علیخانی (ستاره)

  

 

برای مریم اکبری منفرد

 «مفهوم مقاومت و راستی» 

 
تو مفهومی هستی که جاری شدی
از کران تا بیکران، 
در شهرها، کوه ها، دشتها
در خیابانها و محلات جاری شدی
تو در مشتهای پولادین و گامهای استوار 
در حنجره ی سرخ جوانان دلاور، شیرزنان، شیرمردان
در شکوه همبستگی مادران جاری شدی
تو در دیماه ۹۶، آبان ۹۸ 
در انقلاب مهسا، جاری شدی
در خوزستان، کردستان، مازندران
در خراسان و فارس و اصفهان
در تهران، سمنان، چابهار، لرستان
در جمعه های زاهدان جاری شدی
تو در آهنگهای توماج
در شجاعت سپیده
در شهامت جوانان و نوجوانان
در لایه لایه های جامعه جاری شدی
تو در مظلومیت به خون خفتگان
در بیگناهی محسن شکاری، تو در هوا و دریا و  خاک این وطن جاری شدی
نگاهت، کلامت، قلمت پاینده باد! 
وجودت مانا  ای مفهوم مقاومت و راستی! 
 
 
اشرف علیخانی (ستاره)