۱۴۰۲ تیر ۶, سه‌شنبه

در جستجوی رودکی(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی، و لینکهای اشعار، کتابها و مقالات مجید نفیسی(بفارسی و انگلیسی)

در جستجوی رودکی

مجید نفیسی

بار دیگر
"بوی جوی مولیان" را می‌شنوم
با صدای مرضیه و بنان
و ناگهان رودکی را می‌بینم
که در بیشه‌های هرات
بهنگام ییلاق امیر بخارا
چنگ می‌زند و آواز می‌خواند.

او نابیناست
و از بوئیدن و لمس کردن می‌گوید
از بوی جوی مولیان در بخارا
از راه رفتن بر ریگهای آمو دریا
و نشاط آبی که
به سینه‌ی اسب می‌رسد.

امیر از شوق دیدار شهرش
بی‌تاب می‌شود
پا‌برهنه بر اسب می‌جهد
و ندیم شاعرش را
پشت خود می‌نشاند
و شادمان به سوی بخارا می‌شتابد
چونان ماهی به آسمان
چونان سروی به بوستان.

من عصای سفیدم را برمی‌دارم
و سوار بر آن
به سوی آبهای آرام می‌آیم
در جستجوی آدم‌الشعرا.

بیست‌و‌چهارم ژوئن دوهزار‌و‌بیست‌و‌سه

https://iroon.com/irtn/blog/19405/

***

 

In Search of Rudaki


Majid Naficy

Once again
I hear “The Scent of Mowlian Brook
With the voice of Marzieh and Banan,
And suddenly see Rudaki*
Who plays the harp and sings
In the groves of Herat
At the summer camp of the Emir of Bukhara.

He is blind
Singing of smell and touch
Of the scent of Mowlian Brook in Bukhara,
Of walking on the pebbles of Amu River
And the joy of water
Reaching the chest of his horse.

The Emir becomes restless
To see his city.
He jumps on his horse barefoot
Puts his poet companion behind him
And gladly rushes toward Bukhara
Like the moon in the sky
Like a cypress in a grove.

I take my white cane
And riding it
I go toward the Pacific
In search of the Adam of Poets.

June 24, 2023

*- Rudaki 858-940, the founding father of poetry in new Persian language.

https://iroon.com/irtn/blog/19405/

 

***

لینکهای اشعار، کتابها و مقالات مجید نفیسی(بفارسی و انگلیسی)

 
1 Poem “In Search of Rudaki”  شعر: در جستجوی رودکی
A Letter to My Father نامه‌ای به پدرم
کتاب تازه‌ی مجید نفیسی "مادر و پدر: سی‌و‌شش شعر" جداگانه به فارسی و انگلیسی
“Mother and Father: Thirty-Six Poems” A new book by Majid Naficy separately in English and Persian
انتشار کتاب تازه‌ی مجید نفیسی
پیکار در پیکار: من و جنبش چپ
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Dvorak: Silhouettes, B. 32/98
The New Yorker: The Double Education of My Twins’ Chinese School
The New Yorker: How Plastics Are Poisoning Us
The New Yorker: The Divine Comedy of Roman Emperors’ Last Words
The New Yorker Books: Aristotle’s Rules for Living Well
The New Yorker: The Perils and Promises of Penis-Enlargement Surgery
The New Yorker: Why Hundreds Drowned Off the Coast of Greece
The New Yorker Books: Ernst Jünger’s Narratives of Complicity
The New Yorker: A Tale of a Tub
The New Yorker: Does It Matter That Neil Gorsuch Is Committed to Native American Rights?
The New Yorker: Prigozhin Showed Russians That They Might Have a Choice
 
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۲ خرداد ۲۶, جمعه

سرود پنهان: فرح نوتاش

 

سرود پنهان

فرح نوتاش

در کنارم بمان ای راز نهفته

در کنارم بمان ... ای کلاف دردهای نگفته

در کنارم بمان ... ای مرد

می شناسم تورا به کار

تورا در لحظه های سرد زمستان

تو را در رگبار تگرگ و در باران

تورا در شرجی تب دار وخوشه چینی خرما

تورا در نفیر بی سرو سامانی ودر گرما

تو را در طوفان ... سید ماهی و صدف ... در ته دریا

تو را غرق در اندوه خاطرات یک رویا

تو را در سایۀ سرووار یک فریاد 

تو را در عصیان ... به آنچه دادمان بر باد 

تو را در اوج معضلات لاینحل

تو را در میانبرهای کج و لایعقل

تورا در اعتصاب ...بستن لوله های نفت

تو را در خط مقدم آنچه که بر ما رفت

تو را در تنگنای فقر و در آزار 

تو را در هجوم گرگ ها در بازار 

تو را در تلاش در کنار کورۀ داغ

تو را در اضطراب نان و نور چراغ

تو را در بن بست استثمار و سگ هار 

تو را در اعتراض به فشار استعمار

تو را در اعماق زندان های نمور

تو را پنجه در پنجه با سلطۀ زور

تو را که بره وار بردنت ... به مسلخ جنگ

تو را که در ازل ... مسلح به پارۀ سنگ

تو را در اخراج از کار و فضای مسموم بیکاری

تو را در قربانگاه اعتیاد ... پوچی و بیعاری

تو را خریدار... در دکان بی عشق یک هم آغوشی

تو را در فرار ز تلخی ها ... و ورطۀ فراموشی

تو را در به در... در گریز از جنگ و به جستجوی پناه

تو را در تحقیر و اسارت... تجاوز جانکاه

تو را در باور قوانینی که مالکت کرده

تو را در پذیرش سالاریت... که من برده

تو را ای مرد که صبور... بار غم برده

تو را که زخم کاری ... ز مالکان خورده

تو را که در راستای عدالت ... هنوز ایستاده

تورا که پرچم سرخ ... ز دستانت فرو نیافتاده

تو را ای سرود پنهان تلخی های کهن

تو را ای درخت غرور فراز رنج ومحن

تو را شناختم ای مرد کار... از ازل تا به کنون

تو را به بن بست ... و سرمایه مجهز به تازه فنون

زبان من قاصر از قصۀ غصه های تو در یاد

غصه هایی که عمر کوتاه تو می دهد بر باد

تو نیز مرا در یاب ... که مضروب تبعیضم

تو نیز مرا دریاب ... که چون تو ز رنج لبریزم

من و تو... بار باروت در انفجار غمیم 

گر که در رد بطلان ها ... شانه بر شانۀ هم به نهیم

بن سرمایه ... ریشه های نوین دوانیده

بی حریم و هراس ... شاخ و برگ گسترانیده

گلویمان می فشارد ... دست جهانی استعمار

قلوبمان می فشارد ... پای آهنین استثمار 

می گشاید هر دم به حیله دری ... امپراطور سرمایه

اهداف فرتوت... نقاب نو ... و وعده های بی مایه

گر نخیزیم به وحدت چپ به جهان 

گر نجوییم  ره پیوند از برون به نهان

بردگان فردا ... سپاه اضدادیم

حک بر سینه هایمان شماره ... اعدادیم

در کنارم بمان ... ای راز نهفته

در کنارم بمان ... ای کلاف دردهای نگفته

در کنارم بمان ... بمان ای مرد

فرح نوتاش

وین    8. 3. 2004 

کتاب شعر فارسی 5

www.farah_notash.com

۱۴۰۲ خرداد ۲۱, یکشنبه

ارنستو چه گوارا(بفارسی، انگلیسی، هلندی و اسپانیایی): فرح نوتاش  

 

ارنستو چه گوارا

فرح نوتاش      وین  آوریل 2004

ترجمه از اصل انگلیسی

ارنستو چه گوارا

اهل کجا هستی ...

                      دوست داشتنی من

کوبا ...آرژانتین...پرو یا بولیوی

 

عشق تو در من

هم چون طلوع آفتاب بر دریا می درخشد

عشق تو در من

چون دانه ای که شوردرخت شدن دارد می روید

عشق تو در من

هم چون باد ... بدون مرز و آزاد می وزد

 

ارنستو چه گوارا

اهل کجا هستی...

                      دوست داشتنی من

کوبا...آرژانتین...پرو یا بولیوی

 

گر چه قلب ها هنوز بر ترور غم انگیزت گریانند

ولی عشق من ...

                      عشق من به تو

                                        میان دو آینه موازی شکوفا می شود

هنر جاودانه تو

تسخیر قلب ها ست

ستارۀ این درخشش ابدی

عشق به انسان است

                        جاری و بدون مرز

ستارۀ این تلالوی ابدی

قیام است علیه رشد امپریالیسم

ستارۀ این درخشندگی ابدی

عشق و ایثار است

                      با فروتنی...بی هیچ نمایشی

 

ارنستو چه گوارا

اهل کجا هستی ...

                     دوست داشتنی من

کوبا آرژانتین...پرو یا بولیوی

 

در رویاهایم ...متهورانه راه می روی

در تو ترس هیچ جایی ندارد

گرمای تو را چه نزدیک به خودم حس می کنم

در قیامم تصویر درخشانی از تو در پیش رو دارم

 

صورت تو را بر پرچمی از ساتن سرخ تصویر می کنم

در باد می وزد و همه نژاد ها بر آن دل می بندند

عشق من برای همیشه ... سمبل زیبایی حقیقی انسان خواهد بود

او همه را از پرچم سرخ به مقاومت در وحدت چپ می خواند

 

امپراتورها به نیرنگ های مزورانه ادامه می دهند

تا کاخ های سفید با آجر های طلایی بسازند

ما با دنیایی از غم محاصره شده ایم

ارنستو ها می آیند

                        و فرداهای بهتری می سازند.

 

ارنستو چه گوارا

اهل کجا هستی کجا...

                            دوست داشتنی من

کوبا ...آرژانتین ...پرو یا بولیوی

 

کتاب شعر  5

 

www.farah-notash.com

Ernesto Che Guevara

                                                             
Ernesto Che Guevara,
Where are you coming from my lovely -
Cuba…Argentina, Peru or Bolivia.

Love for you in me,
glows as sunrise on the sea.
Love for you in me,
grows as a seed becoming a tree.
Love for you in me,
blows as the wind with no borders free.

Ernesto Che Guevara,
Where are you coming from my lovely -
Cuba…Argentina…Peru or Bolivia.

Though crying in hearts goes on, for tragic terrors,
Love for you my love, blossoms in parallel mirrors.

Your everlasting arts
are capturing the hearts.
Star of this eternal glow,
human love with no borders flow.
Star of this eternal glow,
rising against imperialism grow.
Star of this eternal glow,
Love and giving…humble but no show.

Ernesto Che Guevara,
Where are you coming from my lovely -
Cuba…Argentina…Peru or Bolivia.

In my dreams you are walking so tall.
In you, fear has no place at all.
I feel your warmth so close to me,
In rising I have sparkling image to see.

On red satin flag I draw your face,
Moving in the wind, love it every race.
For ever my love, will be true human beauty,
Calling from the flag stand in left unity.

Empires go on with dirty tricks,
To build white houses with golden bricks.
We are surrounded with a world of sorrows.
Many Ernestos will make better tomorrows.

Ernesto Che Guevara,
Where are you coming from my lovely -
Cuba…Argentina…Peru or Bolivia.

 

 

Farah Notash
Vienna April 2004

Poem book 6

www.farah-notash.com

Deutsch -Ernesto Che Guevara

 Aus dem Englischen von A. Pecha 

                             

Ernesto Che Guevara
Woher kommst du, mein Geliebter –
Kuba…Argentinien, Peru oder Bolivien.
 
Die Liebe für dich in mir,
glüht wie der Sonnenaufgang auf dem Meer.
Die Liebe für dich in mir,
wächst wie ein Same der zum Baum wird.
Die Liebe für dich in mir,
bläst wie der Wind grenzenlos frei.
 
Ernesto Che Guevara
Woher kommst du, mein Geliebter –
Kuba…Argentinien, Peru oder Bolivien.
 
Auch wenn das Klagen in den Herzen wegen der tragischen Schrecken weiter geht
Die Liebe für dich, Geliebter, blüht auf in parallelen Spiegeln
 
Deine ewigen Künste
Gewinnen die Herzen,
Stern mit diesem ewigen Leuchten,
menschliche Liebe fließt grenzenlos.
Stern mit diesem ewigen Leuchten,
sich erhebend gegen den anwachsenden Imperialismus.
Stern mit diesem ewigen Leuchten,
Liebe und Geben…bescheiden, aber ohne Gehabe.
 
Ernesto Che Guevara
Woher kommst du, mein Geliebter –
Kuba…Argentinien, Peru oder Bolivien.
 
In meinen Träumen schreitest du so aufrecht.
In dir hat die Angst keinen Platz.
Ich kann deine Wärme so nah zu mir spüren,
mich erhebend sehe ich ein strahlendes Bild vor mir.
 
Ich malte dein Gesicht auf roter Fahnenseide,
wenn sie sich im Wind bewegt, dann liebt es jeder Mensch.
Für immer, mein Geliebter, ist menschliche Schönheit,
rufe uns von der Fahne und wir stehen in linker Einheit.
 
Die Mächte spielen weiter schmutzige Tricks,
bauen weiße Häuser mit goldenen Ziegeln,
Wir sind von einer Welt voll Sorgen umgeben.
Aber viele Ernestos werden ein besseres Morgen schaffen.
 
Ernesto Che Guevara
Woher kommst du, mein Geliebter –
Kuba…Argentinien, Peru oder Bolivien.

 

Farah Notash-
Vienna, April 2004

Poem book 6

www.farah-notash.com

Español- Ernesto Che Guevara

 

Farah Notash
Viena, Abril 2004
traduccion del ingles de
Rudolfo Rodrigues

 

 

Ernesto Che Guevara,
de donde eres, mi amor
Cuba ... Argentina, Perú, o Bolivia
 
amor para ti, en mi
resplandece como la madrugada sobre el mar
amor para ti, en mi
crece como una semilla que se hace arbol
amor para ti, en mi
sopla libre como el viento que no tiene fronteras
 
Ernesto Che Guevara,
de donde eres, mi amor
Cuba ... Argentina, Perú, o Bolivia
 
aunque el llanto de los corazones continúe
por los trágicos terrores
amor para ti, mi amor,
florece en espejos paralelos
 
tus artes eternamente capturando corazones
estrella de eterno brillo
amor humano que fluye sin limites
estrella de eterno brillo
levantándose en contra del crecimiento imperialista
estrella de eterno brillo
amor y entrega ... humilde pero sin show
 
Ernesto Che Guevara,
de donde eres, mi amor
Cuba ... Argentina, Perú, o Bolivia
 
en mis suenos caminas tan alto
dentro de ti no hay lugar alguno para el miedo
siento tu calor tan cerca de mi
al levantarme veo tu fulgarosa imagen
 
sobre una bandera de seda roja dibujo tu rostro
ondeando en el viento lo aman todas las razas
por siempre, mi amor sera
la verdadera belleza humana
gritando desde la bandera:
! formen la unidad de la izquierda !
 
imperios siguen con sucios trucos
para construir casas blancas con ladrillos de oro
estamos rodeados de un mundo de penas
muchos ernestos pueden hacer un manana mejor
 
Ernesto Che Guevara,
de donde eres, mi amor
Cuba ... Argentina, Perú, o Bolivia

Poem book 6

www.farah-notash.com

 

پنج شعر بی‌حجاب(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی، و لینکهای اشعار، کتابها و مقالات مجید نفیسی


پنج شعر بی‌حجاب

مجید نفیسی


یک. دختر اصفهان 

(پس از شنیدن خبر اسیدپاشی به زنان اصفهان)


دختر اصفهان! دوستت دارم
بخاطر جسارتِ زیبایت.

اگر باید چادر سر كنی
می گذاری تا روی شانه ات فروبلغزد.
اگر باید روسری به سر اندازی
می گذاری تا فرق سرت پس نشیند.

آن كس كه باید رو بگیرد
مردكِ بیماری ست
كه امروز ریش و دستار گذاشته
تا ناتوانيَش را بپوشاند.

اگر از آسمان اسید ببارد
یا از زمین خون بجوشد
دختر اصفهان!
چهره ی زیبایت را مپوشان
دست دلدارت را بگیر
از كنار رودخانه ی بی آب بگذر
و با آن لهجه ی شیرینت
از دوست داشتن بگو.

بیستم اكتبر دوهزار‌و‌چهارده


دو. به ابتهاج محمد شمشیربازِ باحجابِ آمریکایی

ابتهاج محمد شمشیرباز باحجاب آمریکایی!
هنگامی که روسریت را تنگ می بندی
و شمشیر برهنه ات را تند بر می کشی
آیا می دانی که در زادگاه من ایران
به روی دختران "بد حجاب"
اسید می پاشند
و به پایشان تازیانه می زنند؟

یک تکه پارچه بیش نیست
و با این همه در پس آن
نشانی ست از خون
از هنگامی که انبوه دختران در آستانه ی انقلاب
آن را به نشانِ آزادی به سر بستند
و دستاربندان پس از انقلاب
آن را چون پرچمِ خودکامگی برافراشتند.

ابتهاج محمد هر چیز با حجاب بهتر است؟*
یک حجاب ستیز شاید عکسِ آنرا بگوید.
مگذار لباس، نشانِ آدمیت شود
و راهمان را به آزادی انتخاب ببندد.
این پارچه که تو نشانِ ایمان خود می شماری
در سرزمین من انگِ ولایت است.
آن روز خواهد آمد
که گردآفرید رزمنده ی بی نقابِ ایرانی*
با گیسوانی گشوده
پا به میدان بگذارد.

پنجم اوت دوهزار‌و‌شانزده 

*- "هر چیز با حجاب بهتر است" شعاری ست بر یک "لباس گرمِ حجابی" طراحی شده توسط ابتهاج محمد اولین بانوی شمشیرباز مسلمان آمریکایی در بازیهای المپیک.
*- گردآفرید در شاهنامه نقابی به چهره دارد تا جنسیتش آشکار نشود.


سه. سانسور عشق

ملا ممیز می‌گوید که اندامهای زن
باید از ترانه‌های کتابم پاک شوند
مانند این دوبیتی که پنجاه سال پیش
در روستای پوده شنیدم:
"از آن بالا میاند یک دسته دختر
همه سینه‌سفید مثل کبوتر
الهی خیر نبیند مادرشان
که نگذاشت بوسه گیرم از لباشان."

ناشرم نمی‌داند که بخندد یا بگرید
ناچار به جای "سینه" و "لب"
چند نقطه‌چین می‌گذارد.
اما ملا ممیز، نقطه‌چین را نمی‌پذیرد
زیرا نشان از جای خالی می‌دهد.

ناگهان به یاد عزت می‌افتم
که در زندان اوین به خاک افتاد
و در گورستان کافران دفن شد
در گوری گروهی بی هیچ سنگ گوری.

نه! نه! ناشر جان!
جای خالی را مپوشان
بگذار نقطه‌چین به جا بماند
ورنه فردا هیچ کس نخواهد دانست
که عشق را در کتاب من
تکه‌تکه کرده‌اند.

بیست‌و‌پنجم اکتبر دوهزار‌و‌بیست

 

چهار.  روزی که چادر زوری نیست


روزی خواهد آمد که خواهرانم
دیگر به زور چادر به سر نکنند.
بگذار آن روز به تابستان افتد
تا با هم به باغ رویم.

چادر اول را چون بقچه‌ای می‌بندیم
تا با آن بارهامان را ببریم.
چادر دوم را چون فرشی می‌گستریم
تا روی آن بنشینیم.
چادر سوم را چون سفره‌ای پهن می‌کنیم
تا گرد آن غذا بخوریم.

آنگاه من بالای درخت توت می‌روم
و چهار خواهرم با سر باز
چار گوشه‌ی چادر چهارم را می‌گیرند
تا برایشان توت بتکانم.

آن روز, توت خوردن چه مزه دارد
روزی که خواهرانم دیگر
از هیچ کس رو نمی‌گیرند
و چادرها به یخدانها باز می‌گردند
تا چون آیندگان از این رسم بپرسند
تنها پارچه‌های نفتالین‌زده را بیابند.

  بیست‌و‌دوم مه دوهزار‌و‌بیست‌و‌یک

 

پنج. روسری‌هامان را برمی‌داریم

روسری‌هامان را برمی‌داریم
تا با آن برایت
کفنی بدوزیم.

نه! از دستارت
طناب داری نخواهیم بافت.
تو سالهاست
که مرده‌ای.

می‌گوئیم: زن
می‌گوئیم: زندگی
می‌گوئیم: آزادی
و با سومین بانگ
خدای مرده‌مان
فرو‌می‌ریزد.

بیستم اکتبر دوهزار‌و‌بیست‌و‌دو

Five Hijabless Poems

 

Five Hijabless Poems

Majid Naficy 

One. The Daughter of Isfahan


(Upon hearing women being attacked with acid in Isfahan)

Daughter of Isfahan!
I love you
For your beautiful courage.

If you have to wear chador
You let it slide down to your shoulders.
If you have to wear scarf
You let it recede to the back of your head.

The one who has to cover his face
Is a sick little man
Who’s wearing a beard and turban today
To hide his impotence.

If acid rains from the sky
Or blood bubbles up from the earth
Daughter of Isfahan!
Do not cover your beautiful face
Hold your lover’s hand
Walk along the waterless river
And speak of love
With your sweet accent.

October 20, 2014


Two. To Ibtihaj Muhammad, the American Hijabi Fencer

Ibtihaj Muhammad, American hijabi fencer!
When you tie your headscarf tightly
And draw your naked saber quickly 
Do you know that in my birthplace Iran
They throw acid
At the faces of “loosely veiled” girls
And lash their feet?

It is not more than a piece of cloth
And yet behind it
There is a  trace of blood
From the threshold of the Revolution when many girls
Put them on as badges of freedom
And men in turbans after the Revolution 
Raised them as flags of their tyranny.

Ibtihaj Muhammad! Is everything better in hijab?*
An anti-hijabist might say the opposite.
Don’t let our clothes become the sign of humanity
And block our ways to freedom of choice.
This cloth that you consider the badge of your faith
Is the logo of theocracy in my homeland.
The day will come
When Gordafarid, the Iranian unmasked warrior*
Will walk to the field
With her hair uncovered.

August 5, 2016

*- “Everything Is Better in Hijab” is a motto inscribed on a “modesty sweatshirt” designed by Ibtihaj Muhammad, The first American Muslim Olympian in saber fencing.
*- Gordafarid: A female warrior in the national epic of Iran “The Shahnameh” composed by Ferdowsi (935-1020). Gordafarid wore a mask to hide her gender.

 

Three. Censoring Love

A mullah censor says that the body parts of women
Must be omitted from songs of my book
Like this two-couplet which I heard
Fifty years ago in the village of Pudeh:
“From the hillside there comes a group of girls
All with white breasts like doves.
May God not bless their mother
Who did not let me kiss their lips.”

My publisher does not know whether to laugh or cry.
So he replaces “breasts” and “lips”
With dot dot dot.
But the mullah censor does not accept the dots
Because they are the signs of empty places.

Suddenly, I remember Ezzat
Who was shot in Evin Prison
And buried in the Cemetery of the Infidels
In a mass grave without any gravestones.

No! No! My dear publisher!
Do not cover this empty place,
Let the dots remain
Otherwise, no one will know tomorrow
That in my book
Love has been torn
To pieces.

October 25, 2020  

     
Four. The Day Chador Is Not Forced 

The day will come when my sisters
No longer wear forced chadors.
Let that day be in summer
So that we can go for a picnic.

We will wrap the first chador as a bundle
And carry our goods in it.
We will spread the second as a carpet
And sit down on it.
We will use the third as a dining cloth
And eat our meals around it.

Then I will climb a mulberry tree
And my four unveiled sisters
Will each take a corner of the fourth chador
So that I can shake mulberries down on it.

How delicious it will be to eat mulberries
When my sisters no longer veil. 
On that day, chadors return to chests
And when posterity asks about this rite
It finds only mothballed fabrics.

May 22, 2021
 

Five. We Remove Our Scarves

We remove our scarves
And use them to knit
A shroud for you.

No!
We will not weave
A hanging rope
With your turban.
You have already been
Dead for years.

We say: woman
We say: life
We say: freedom
And with the third shout
Our dead God collapses.

October 20, 2022 

https://iroon.com/irtn/blog/19365/five-hijabless-poems/

***

لینکهای اشعار، کتابها و مقالات مجید نفیسی

 
 
 
Five Hijabless Poems پنج شعر بی‌حجاب 
1 Poem “June Gloom”
جادوی شعر: سی‌و‌دو شعر از سی‌و‌دو شاعر در تبعید
1 Essay “Nezami and Love: Khosrow VS Farhad”
مقاله "نظامی و عشق: خسرو در برابر فرهاد"
1 Essay “Khayyam and His Bitter Joy”
مقاله "خیام و شادی تلخ"
کتاب تازه‌ی مجید نفیسی "مادر و پدر: سی‌و‌شش شعر" جداگانه به فارسی و انگلیسی
“Mother and Father: Thirty-Six Poems” A new book by Majid Naficy separately in English and Persian
انتشار کتاب تازه‌ی مجید نفیسی
پیکار در پیکار: من و جنبش چپ 
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Dvorak: Rondo in G minor, B. 171
The New Yorker: The View from Inside Beatlemania
The New Yorker Interview: A. G. Sulzberger on the Battles Within and Against the New York Times
«مرکز احسان یارشاطر برای مطالعات ایرانی» برای همیشه بسته می‌شود
 
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۲ خرداد ۱۳, شنبه

اندوه ژوئن(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی، و لینکهای اشعار، کتابها، و مقالات مجید نفیسی

 

اندوه ژوئن

مجید نفیسی

ژوئن ابری ترين ماه هاست:
نيمه شب در سانتا مونيكا
رواندازی مخملي بر سر شهر می كِشد
و بامدادان
پرده ای از مِه
در برابر آفتاب مي آويزد.
من حُزنِ ژوئن را دوست دارم
و ابهام ابر را
از صراحت آفتاب
بيشتر می پسندم.

بگذار دستی
زنگ ساعت را خاموش كند
تا كاربارِگان دمی بيشتر
در بستر بمانند.
اما شاعران و خانه بدوشان
در زير آسمانِ گرفته
از نهانگاه های خود در می آيند
و در دو جهت مخالف
گذرگاه ساحلی را می پيمايند:
يكی بسوی دريا
برای يافتن شعر تازه
و ديگری بسوي شهر
برای يافتن صبحانه.

        ۱۳ ژوئن ۲۰۱۴

***

June Gloom

June Gloom

 

By Majid Naficy

June is the cloudiest month:
At midnight, in Santa Monica,
It puts a velvet blanket over the city
And at dawn
It hangs a curtain of fog
In front of the sunshine.
I like June’s sorrow
And prefer the ambiguity of clouds
To the directness of the sun.

Let a hand
Silence alarm clocks
So that workaholics
Can stay in bed a moment longer.
But poets and the homeless
Emerge from their hideouts
Under the overcast sky
And walk the coastal path
In two opposite directions:
One toward the sea
To find new poems
And the other toward town
To find their breakfast.

        June 13, 2014

https://iroon.com/irtn/blog/19349/june-gloom/

***

لینکهای اشعار، کتابها، و مقالات مجید نفیسی

 
 
1 Poem “June Gloom”
جادوی شعر: سی‌و‌دو شعر از سی‌و‌دو شاعر در تبعید
1 Essay “Nezami and Love: Khosrow VS Farhad”
مقاله "نظامی و عشق: خسرو در برابر فرهاد"
1 Essay “Khayyam and His Bitter Joy”
مقاله "خیام و شادی تلخ"
کتاب تازه‌ی مجید نفیسی "مادر و پدر: سی‌و‌شش شعر" جداگانه به فارسی و انگلیسی
“Mother and Father: Thirty-Six Poems” A new book by Majid Naficy separately in English and Persian
انتشار کتاب تازه‌ی مجید نفیسی
پیکار در پیکار: من و جنبش چپ
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Dvorak: Capriccio in C major, B. 81
The New Yorker: A Confession Exposes India’s Secret Hacking Industry
The New Yorker: The Strange Story of a Cat Lockdown
The New Yorker: The Abortion Fight Has Voters Turning to Ballot Initiatives
من زئوس هستم – قرآن: هرکس نفسی را بکشد گویی همه مردم را کشته
هنر و زندگی با فیروزه خطیبی
Scientific American: This Massive Scientific Discovery Sat Hidden in a Museum Drawer for Decades
Scientific American: The Pandemic Caused a Baby Boom in Red States and a Bust in Blue States
Thousands of New Creatures Discovered in Deep-Sea Mining Zone
Scientific American: India Cuts Periodic Table and Evolution from School Textbooks
Bernie Sanders: Why I voted NO on the debt ceiling deal
 
 
 
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)