۱۴۰۱ مهر ۴, دوشنبه

" مرگ نازلی"- وارطان!: احمد شاملو- سالهاست که برای رسیدن به آزادی قربانی می‌دهیم! سالهاست که با شیخ و شاه این دو موجود مفت‌خور ضدبشر در جنگیم!: فیسبوک حوریه قره داغی

 

سالهاست که برای رسیدن به آزادی قربانی می‌دهیم!

سالهاست که با شیخ و شاه این دو موجود مفت‌خور ضدبشر در جنگیم!

یادی داشته باشیم از دو مبارزی که در دوران طلایی اعلاحضرت سلاخی شدند.
 
در اردیبهشت سال ۱۳۳۳، که نزدیک به یک سال از کودتای ۲۸ مرداد می‌گذشت، حکومت هنوز به دنبال کشف چاپخانه‌ای بود که نشریات ممنوعه را منتشر می‌کرد. در این تلاش‌ها مأموران به یک اتومبیل در دروازه دولت، که آن‌ روزگار در خارج از تهران بود، ایست دادند. راننده‌ی ماشین جوانی ارمنی یعنی وارتان سالاخانیان بود. او و دوست خود محمود کوچک شوشتری با خون‌سردی به سؤالات مأموران پاسخ ‌دادند. یکی از مأموران خواست‌ که به اتومبیل اجازه حرکت بدهد اما در همین حال مأمور دیگر مخالفت کرد و از راننده خواست صندوق عقب ماشین را برای بازرسی باز کند. صندوق عقب ماشین که باز شد، مأموران حیرت‌زده شدند. صندوق عقب لبالب از نشریه‌ی “رزم”، بود. نشریه‌ها تا نخورده بود و هنوز بوی مرکب چاپ‌خانه می‌داد. ساعتی بعد دو سرنشین اتومبیل، وارطان سالاخانیان و محمود کوچک‌شوشتری به ‌شکنجه‌گاه فرمانداری نظامی تهران منتقل شدند. درآن دوران، شکنجه‌گاه در لشکر ۲ زرهی قرار داشت و شکنجه‌گران زیر نظر سرهنگ زیبایی قرار داشتند. وارطان سالاخانیان و محمود کوچک‌شوشتری، به‌محض ورود به شکنجه‌گاه، تحت شکنجه‌ی شکنجه‌گران قرار گرفتند. آن‌ها هر دو در یک اتاق و در کنار یک‌دیگر شکنجه می‌شدند.
 
وارطان سالاخانیان و محمود کوچک‌شوشتری حاضر به سخن گفتن نشدند. شکنجه‌ها ۶ روز ادامه داشت.
 
روز ۱۲ اردیبهشت محمود کوچک‌شوشتری، در حالی‌که بدنش زیر شکنجه درهم کوبیده شده بود، بی‌آن‌که لب باز کند جان باخت. وارطان سالاخانیان، وقتی مطمئن شد که رفیقش شهید شده است، به شکنجه‌گران گفت:
 
«حالا خیالم راحت شد. من می‌دانم و نمی‌گویم. هر کار می‌خواهید بکنید.»
 
صحنه‌‌ی شکنجه‌های وارطان را یکی از شکنجه‌گران بعدها اعتراف کرده و گفته است:
«...انگشت سبابه وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم. وارطان گفت می‌شکند. من باز هم فشار دادم. لعنتی حرف نمی زد. وارطان گفت: می‌شکند. با تمام نیرویم فشار دادم. صورت وارطان مثل سنگ بود. لب از لب باز نمی‌کرد. باز هم فشار دادم. وارطان گفت : می‌شکند. خشمگین شدم. مرا مسخره می‌کرد. باز هم فشار دادم. صدایی برخاست. وارطان گفت: دیدی گفتم می‌شکند. نگاه کردم انگشت شکسته بود. وارطان به من پوزخند می‌زد...»
 
اول ماه مه، روز جهانی کارگر وارطان سالاخانیان در شکنجه‌گاه با بدنی که زیر شکنجه در هم کوبیده شده بود، روی در سلول با ضرب زدن و رنگ گرفتن به شادی پرداخت. او فریاد می زد:
“امروز مردم در کوچه و خیابان جشن کارگری برپا می‌کنند و ما نیز در زندان باید جشن بگیریم”
 
دراین هنگام سرهنگ زیبایی از راه رسید و وارطان را به شکنجه‌گاه بُرد و پس از چند ساعت که وارطان را آوردند قادر به تکان خوردن نبود. او ۲۴ ساعت بعد که به‌هوش آمد باز هم برای اعتراف شکنجه شد اما وارطان لب از لب باز نمی‌کرد. سپس شکنجه‌گران به آخرین حربه‌ی خود روی آوردند. درحالی که پیکر در هم شکسته وارطان بر کف شکنجه‌گاه افتاده بود یک مته برقی آوردند. شکنجه‌گران گفتند که این شانس آخر است، اگر حرف نزنی. وارطان به شکنجه‌گر خیره شد و گفت: نه...
مقاومت وارطان سالاخانیان و رزمنده‌ای مانند محمود کوچک شوشتری، در آن زمان بسیار شهرت یافت. احمد شاملو شاعر برجسته‌ی ایرانی که در آن زمان مدتی به زندان رفته بود به اتفاق وارتان سالاخانیان را دیده و شعر مرگ وارتان را برای او سرود.
سرانجام پس از ۱۲ رو شکنجه، وارتان سالاخانیان در حالی که فریاد می‌زد: زنده باد ایران... جان باخت.
شکنجه‌گران شبانه جسد وارطان سالاخانیان و محمود کوچک‌شوشتری را به رودخانه‌ی جاجرود انداختند؛ و چند روز بعد جنازه‌ها کشف شد.
 
جسد وارطان را به خانواده‌اش تحویل دادند. مادرش می‌گوید که جسد وارطان را هنگام دفن دیدم. وارطان که چهارشانه بود در عرض ۲۶ روز به اسکلت تبدیل شده بود.
 
احمد شاملو شاعر نامدار قرن معاصر، در پانویس شعر مرگ نازلی، که در مجموعه شعر هوای تازه و به یاد وارطان سالاخانیان سروده و به چاپ رسیده، درباره‌ی او که در تاریخ مبارزات سیاسی ایران اسطوره‌ی مقاومت لقب گرفته، نوشته است:
«وارتان سالاخانیان پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ گرفتار شد. همراه مبارز دیگری ـ (کوچک شوشتری) ـ زیر شکنجۀ ددمنشانه‌ای به‌قتل رسید و به‌سبب آن‌که بازجویان جای سالمی در بدن آن‌ها باقی نگذاشته بودند برای ایزگم کردن، جنازه‌ی هر دو را به رودخانه‌ی جاجرود افکندند. من او را پیش از بازجویی دوم در زندان مؤقت دیدم که در صورتش داغ‌های شیاروار پوست کنده شده به‌وضوح نمایان بود. در شکنجه‌های مجدد بود که وارتان در پاسخ سؤال‌های بازجو لجوجانه لب از لب باز نکرد و حتی زیر شکنجه‌هایی چون کشیدن ناخن انگشت‌ها و ساعات متمادی تحمل دست‌بند قپانی و شکستن استخوان‌های دست و پای خویش حتی ناله‌ای هم نکرد. . . شعری که برای وارطان سرودم نخست " مرگ نازلی" نام گرفت تا از سد سانسور بگذرد.»
 
وارطان! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیرِ پنجره گُل داد یاسِ پیر.
دست از گمان بدار!
با مرگِ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبودشدن، خاصه در بهار...
وارطان سخن نگفت.
سرافراز،
دندانِ خشم بر جگرِ خسته بست و رفت...
وارطان! سخن بگو!-
مرغِ سکوت، جوجه‌ی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته‌ست!
وارطان سخن نگفت؛
چو خورشید
از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت...
وارطان سخن نگفت؛
وارطان ستاره بود.
یک‌دَم درین ظلام درخشید و جَست و رفت...
وارطان سخن نگفت؛
وارطان بنفشه بود،
گُل داد و
مژده داد: زمستان شکست
و رفت...
(احمد شاملو - زندان قصر ۱۳۳۳)
توضیح عکس: سمت راست وارطان سالاخانیان
سمت چپ محمود کوچک شوشتری.
 
 
https://www.facebook.com/houriyeh.gharehdaghi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر