در آستانهى زمان
مجید نفیسی
به ياد احمد شاملو
آيا مىتوانم زمان را
در تودهاى از يخ به بند كشم؟
پس بايد از نو آغاز كنم
هنگامى كه دفترِ مجلههاى كوچكت را
به روى من گشودى
با سرآستينهايى بالازده تا آرنج
لبخند و بوى حروف سربى
و من كه در آستانهى در، زار مىزدم
زيرا به مرد حماسههاى خود مىنگريستم
كه اكنون تمامقد در برابر من ايستاده بود
و مىگفت:«بچه جان!
چرا گريه مىكنى؟«
آيا مىتوانم زمان را
در حجمى از الكل به بند كشم؟
پس بايد از نو آغاز كنم
هنگامى كه بانوى آبها
در را به روى من گشود
با گيسويى بلند تا روى شانه
و چون سايهاى سبك گذشت
تا ما در كنار پنجره بنشينيم
با دو جام خالى
لبهايى خشك و خونين
و عطشِ ساليان بر زبانمان
و تو كه صدا مىزدى:
»آيدا! كجا هستى؟«
اما زمان، زمان است
يخ، آب مىشود
و تنها از گوشههاى چشم من
فرو مىريزد
و الكل، تنها روح مرا
شناور مىکند
و تو مىمانى
با نيمتنهى پُرشكوه شعرت
و پاى بريدهات
كه هنوز از درزِ خاك بيرون ماندهاست
و مدادهاى سرتراشيدهات
كه همچنان در انتظار دستهاى تو
بر لبهى ليوان سر خم كردهاند
و كتابهاى خوشبوى شعرت
كه با هر سرانگشتى كه آنها را مىگشايد
فرياد مىزنند:«نه!
شاعر حماسههاى ما
همچنان بلند و خدنگ
در آستانهى زمان ايستاده است.«
بیستوچهار ژوئيه دوهزار
***
At the Threshold of Time
At the Threshold of Time
In memory of Ahmad Shamlou
by Majid Naficy
Am I able to capture time
In a mass of ice?
So I must start again
When you opened the door of your office
Of your little journals for me
With your sleeves rolled up to the elbows
Smiles and the scent of printed letters.
I was crying at the threshold
Because I saw the man of my epics
Standing upright in front of me.
You said: "You, little one!
Why are you crying?"
Am I able to capture time
In a flood of alcohol?
So I must start again
When the lady of waters
Opened the door of your home for me
With hair down to her shoulders
And moved like a light shadow.
You and I sat at the window
with empty glasses and parched lips
And the thirst of years on our tongues.
You called: "Aida!
Where are you?"
But time is only time
The ice melts and drips
From the corners of my eyes,
Alcohol only floats my soul
And you remain alone
With the splendid torso of your poetry.
Your amputated legs
Is still jutting out of the earth,
Your sharpened pencils
Are still waiting for your hand
Leaning over the top of the mug
On your desk.
With each tip of a finger
That opens the leave of your fragrant books
They say: "No! the poet of our epics
Is still tall and upright
At the threshold of time.”
July 24, 2000
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر