تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم
خسرو گلسرخی
معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستهایش به زیر پوششی از گرد پنهان بود …
ولی آن ته کلاسیها
لواشک بین هم تقسیم میکردند
دلم میسوخت بحال او که بیخود هو می رد
و با آن شور
تساویهای چیزی را نشان میداد
با خطی روشن
به روی تخته تاریک
که از ظلمت چو قلب ظالمان تاریک و غمگین بود
تساوی را نوشت
بانگ آورد:
که یک با یک برابر هست
که یک با یک برابر است … اینجا …
بناگه … از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یکنفر باید بپاخیزد … همیشه یکنفر باید…
به آرامی سخن سر داد:
این تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچهها ناگه به یک سو خیره شد با بهت
معلم مات برجا ماند
و او میگفت …
اگر یک فرد انسان واحد یک بود …
آیا باز هم یک با یک برابر بود …؟
سکوت مدحشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد: آری …
و او با پوزخندی گفت: نه …
و باز هم گفت: …
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زوری و زری میداشت بالا بود؟
و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد از زر، پستتر میبود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو میشد
حال میپرسم:
یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده میگردید؟
یا چه کس دیوار چینها را بنا میکرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم میشد؟
یا که زیر ضربت شلاق له میشد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس میکرد؟
یا چه کس این رادمردان را فنا میکرد؟
و سکوت بود و سکوت …
در این هنگام … معلم نالهآسا گفت:
بچهها در جزوههای خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/bdeubmyy
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر