وهم باره: جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)
وهم باره
جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)
وهم باره
*
شب،
با شکست خورشید،
زد فاتحانه فریاد :
« دیگر
تمام
شد.»
ننهاده چشم برهم
نی ،
در نیِ سحر هنوز،
زنگی زتاج سر،
خورشیدِ نو تری بود
گسترده بال و پر...
*
جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر