کار شعر...
جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)
تا گرگ بیداد
تن می درد از آهوی داد،
تن می درد از آهوی داد،
با هرزبا نی ،
- گنگ
یا شفاف و گویا-
از آن سرودن؛
با هر کلامی درد پنهانی که در انسان ،
نمودن؛
از قفل بر لبها زده،
ازبوسههای داغ نفرت خورده ،
بر لب،
از غنچه ی نشکفته هرگز ،
از غنچه ی نشکفته هرگز ،
ازسوگ گلها در بهاران
از اشک پنهان ریخته در زیر باران
تصویر گویایی
بر خاطر نشاندن؛
این جا و آنجا
هر جا میسر
با رمز و ایما و اشاره ،
طوری گره
ازچیستان رنج دورانی
گشودن ؛
راز بقای جهل و جادو فاش کردن؛
بهر تمیز چه ز ره ، کنکاش کردن ؛
پرخاش کردن؛
نفرین به خیل حاکمِ اوباش کردن ؛
گر نیست کار شعر،
گو ، پس چیست کارش ؟!
*
*
جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر