۱۳۹۴ شهریور ۴, چهارشنبه

عطر شالیزار: بهروز امیدی لاهیجانی



عطر شالیزار


behrouz omidi lahijani











بهروزامیدی_لاهیجانی

به علف های همیشه سبز سوئد ،
که همیشه محروم از آفتاب ،
دائم بی عطر و بو ؛
وعده داده ام روزی
یک آغوش عطر شالیزار
یک آغوش عطر علفزار،
سوغات گیلانشان بپاشم بر روی .

شاید تمام کردم ،
من و وعده ام به گور ،
به شالیزارها به علفزارهای گیلان که رسیدی ؛
دستی بکش بر جوانه ها ،
ترانه ای بخوان برایشان !
که وقت رقص با نسیم , غرورشان شکفته شود !
چونان جوانانی که تاریخ رنج اجدادشان را گنج !

ُگرازها پایشان به شالیزار نباید،
اگر برسد ، های و هوی و تفنگ ؛
نالهِ  ُخسرانِ بی ُجبران و فصلِ بی درو ،
ترس من از مترسکِ بی خاصیت است !

بگو به گیلان جان عروس ایران جان !
چه بگویم که نگوید :
بوشوـ رِ ـ *، جنون گرفته ای !!!!!

* برو بابا


بهروزامیدی_لاهیجانی
گوتنبرگ2010.02.06

۱۳۹۴ شهریور ۱, یکشنبه

مدیترانه ها و مرگِ در راهِ غرب: بهنام چنگائی

sinking 

مدیترانه ها و مرگِ در راهِ غرب

behnam chengaee
بهنام چنگائی 
در رویا و راهِ غرب
مدیترانه ی دزد، خیلِ گرسنگان را می رباید
در مقدونیه و ماسدونین نیز، همین دیروز، آرزوهای ِزیادی
برخاک شدند، بال هاشان شکست.
بر سقفِ گرسنگی ها و طبلِ تهی ِبی پناهی های انسان، اما
همچنان ترانه ی "گو وست"* بال می زند
برای فردای بهتر ِتهیدستان، ترانه ی بیا وست می خواند
و هزارها سرخورده ی ِسرسخت،
امیدوار و در میانه ی راه
در جنگِ با مدیترانه ها و مقدونیه ها، پیاپی جان می بازند
بیش از همیشه گرسنه و تشنه تر از پیش،
و به نام انسان، بی ارزش تر شده اند.
اما،
همچنان دعوتِ "گوُ وست"
در گوش ِجانِ تشنه و تنِ خسته شان
گوئی، مقاومت و امیدِ رسیدن به "وست" را
می باید همچون باران ِرحمت، بر این کویر ِتهی از انسانیت
به کام خشکِ خویش ببارانند، تا در راه نمانند.
آن سان که، بر بالای تهدیدِ دارِ مرگ هم
هزارها را، درنگ ماندن،
در درندشت بدبختی و نداری در سرزمین های غارتشده شان دیگر نیست.
++
آنجا، در آن وسط ِوست: خوشبختی آنها را بلند آواز می کند.
هی بخوان و بگو وست: آخر، تاکی بی نان و نوا مانی؟
هی بخوان و برو وست: آخر، تاکی با جور و جفا مانی؟
و در آمریکا همین حالا، و در یک قلم
50 میلیون بی سرپناه، دوا و درمان ندارند.
++
و اما، رازِ زندگی و آرزوی کوچکِ نان و آزادی
شورِ انسان را تا کجاهای نبرد با مرگ نبُرد؟
مرگی، بسان 67، هزارها لاله را به مسلخ ِخشم ِخلافتِ شیعه کشاند
مرگی، بسان کوبانی ها و ایزدی ها، که با یادِ خدا
انسان را به دندانهای آدمخواران داعشی کشیده و برد
مرگی اتمی، بسان هیروشیما و ناکازاکی،
مرگی بسان ِگرسنگان ِآفریقائی که نان ـ نیافته، بکام ِمدیترانه فرورفتند.
همچنانکه،
مرگِ آرزوهائی که به آغوش گشوده ی سیم ِخواردارِ مقدونیه ها سپرده شدند.
آری همدردِ جهانی من،
دیریست اختاپوت غرب، کف بر دهان و مغرور
پرچم ِسرخ ِفروفتاده ی برابری را برزمین ِهولناکِ بهره کشی، خون آلوده تر می کشد
و نان، برای نوع ِانسان، همچنان امنیتِ تقسیم ندارد.
و شگفتا که هنوز
ترانه ی "گوُ وسط" در گوش فرداست
که: گمراهان را گروه گروه بسوی توهم ِسرمایه ی مرگبار می خواند.
بهنام چنگائی 1 شهریور 1394
*Go West( برو غرب) ساخته شده 1993 در تحریک و تشویق مردم علیه برابری ساخته شد!

 https://www.youtube.com/watch?v=7NZ04BG7TfA

۱۳۹۴ مرداد ۳۱, شنبه

ما تسلیم نمی شویم: ویدئو کلیپ سرودی از گروه موسیقی فرانسوی با زیر نویس فارسی و انگلیسی


"ما تسلیم نمی شویم"
سرودی از: گروه موسیقی فرانسوی
با زیر نویس فارسی؛
از اعماق محله فقیرنشین من
تا روستای دورافتاده تو
واقعیت هایمان، یکسان است،
و همه جا تحول در حال غلیان است
دنیا برایمان جایی ندارد
ما به درد هیچ کاری نمی خوریم
در قصرها به دنیا نیامدیم
آنان برای ما از برابری می گفتند
و ما همچون احمقها باورشان کردیم
"دموکراسی" دروغ است
اگر آنچه می گویند می بود، ما هم می دانستیم
برگه رای ما در برابر قانون بازار چه ارزشی دارد؟
. . .
و حقوق بشر !!!
در بدل فروش یک طیاره چه ارزشی دارد؟
اگر مختصر کنیم، در نهایت امر فقط یک قانون وجود دارد:
خودفروشی بیشتر، برای فروش بیشتر
جمهوری "روسپی دار"
در جاده دیکتاتورها، عمل میکند . . .
چقدر پوچ و احمقانه است
که از صلح و برادری حرف بزنی
وقتی بی خانمان ها، روی جاده ها جان می دهند
و "مهاجران غیر قانونی" را شکار می کنند . . .

۱۳۹۴ مرداد ۲۱, چهارشنبه

اذانِ عُرفي٬ به فارسی و انگلیسی: مجيد نفيسي

 اذانِ عُرفي


majidnaficy_260_2 (2)






مجيد نفيسي


خدا زوري نيست

خدا زوري نيست

زوري نيست بردنِ نام خدا.



خسته ام از نيايش بامداديِ مدارس

خسته ام از نماز نيمروزيِ ادارات

خسته ام از خطبه هاي نماز جمعه

خسته ام از امر و نهي هاي خياباني

خسته ام از توسري، تازيانه، سنگسار

خسته ام از مجلسي شدنِ مسجد

خسته ام از مسجدي شدنِ مجلس.



خوشا جداييِ دين و دولت

خوشا آزاديِ دين و بي ديني

خوشا ناديني: نظامِ عرفي*.



خدا زوري نيست

ناخدا زوري نيست

زوري نيست دين و بي ديني.

چنين گفت بانگويِ* ناديني:

شاعرِ عرفي.

                   17 اوت 2012

*- سکولاریسم.

*- بانگ گو یا موذن. در روستای "پوده" از سمیرم پائین به آن "بُنگو" گویند.

A Secular Azan*


by

Majid Naficy




God is not forced

God is not forced

One is not forced to say: “In the name of God”.



I am tired of morning prayers at schools

I am tired of noon prayers at public offices

I am tired of sermons before Fridays’ prayers

I am tired of  chastity squads on the street

I am tired of blows, lashes and stonings

I am tired of statization of mosques

I am tired of mosque-ization of the state.



Happy the separation of mosque and state!

Happy freedom of religion and lack of it!

Happy laicism, secularism.



God is not forced

Godlessness is not forced

One is not forced in religion or lack of it.

Thus spoke a muezzin of laicism:

A secular poet.



                August 17, 2012



*- In Islam, the call to prayer.





To see the picture please click at:

http://www.iroon.com/irtn/blog/6990/

۱۳۹۴ مرداد ۱۹, دوشنبه

برای نرگس محمدی: داریوش لعل ریاحی

دریافتی:
narges mohammadi

برای نرگس محمدی

داریوش لعل ریاحی

نرگس دوام ِ باغ به حذف ِ پرنده نیست
طاقت بیار دخت ِ وطن شب بَرنده نیست

هنگامه ها عیان شد و این جغد ِ بد شگون
در خود فرو شکسته و تیغش بُرنده نیست

این ابر ِ تیره گون که به سودای ِ رفتن است
جز با خروش ِ یکسره بیرون شونده نیست

باید صبور بود و رهید از گزند ِ راه
این بار ِ کج به مقصد شومش رونده نیست

شهری که بی ترنم ِ بودن زده به خواب
شایسته ِ زنانِ زنده و هستی دهنده نیست

نرگس که رعد ِ واژگان ِ صدایش مکرر است
جایش فضای ِ کینه ِ گرگ ِ درنده نیست

مردان ِ این کرانه کجایید ؟ ای دریغ
آن وعده های ِ گم شده تسکین دهنده نیست.

داریوش لعل ریاحی
19 امرداد 1394
Dlr1266@hotmail.com

۱۳۹۴ مرداد ۱۱, یکشنبه

شعر “خبر کوتاه‌ بود”: هوشنگ ابتهاج (ه ا سایه)٬ و ویدئوکلیپ شعر

“خبر کوتاه‌ بود”

sayeh,h.a2

 





هوشنگ ابتهاج (ه ا سایه)


خبر کوتاه‌ بود / اعدام‌ شان‌ کردند!
خبر کوتاه‌ بود
اعدام‌ شان‌ کردند!
خروش‌ دخترک‌ برخاست‌
لبش‌ لرزید
دو چشم‌ خسته‌اش‌ از اشک‌ پر شد
گریه‌ را سر داد
و من‌ با کوششی‌ پر درد
اشکم‌ را نهان‌ کردم‌
چرا اعدامشان‌ کردند؟
می‌پرسد ز من‌، با چشم‌ اشک‌آلود
عزیزم‌، دخترم‌
آنجا شگفت‌انگیز دنیایی‌ست‌
دروغ‌ و دشمنی‌ فرمانروایی‌ می‌کند آنجا
طلا، این‌ کیمیای‌ خون‌ انسان‌ها
خدایی‌ می‌کند آنجا
شگفت‌انگیز دنیایی‌ست‌
که‌ همچون‌ قرن‌های‌ دور
هنوز از ننگ‌ آزار سیاهان‌، دامن‌ آلوده‌ست‌
در آنجا حق‌ و انسان‌ حرف‌های‌ پوچ‌ و بیهوده‌ست‌
در آنجا رهزنی‌، آدم‌کشی‌، خون‌ ریزی‌ آزادست‌
و دست‌ و پای‌ آزادی‌ در زنجیر
عزیزم‌، دخترم‌
آنان‌ برای‌ دشمنی‌ با من‌
برای‌ دشمنی‌ با تو
برای‌ دشمنی‌ با راستی‌ اعدام‌ شان‌ کردند
و هنگامی‌ که‌ یاران‌
با سرود زندگی‌ بر لب‌
به‌ سوی‌ مرگ‌ می‌رفتند
امید آشنا می‌زد چو گل‌ در چشمشان‌ لبخند
به‌ شوق‌ زندگی‌، آواز می‌خواندند
و تا پایان‌ به‌ راه‌ روشن‌ خود با وفا ماندند
عزیزم‌
پاک‌ کن‌ از چهره‌ اشکت‌ را، ز جا برخیز
تو در من‌ زنده‌ای‌، من‌ در تو
ما هرگز نمی‌میریم‌
من‌ و تو با هزارانِ دگر
این‌ راه‌ را دنبال‌ می‌گیریم‌
از آن‌ ماست‌ پیروزی‌
از آن‌ ماست‌ فردا
با همه‌ شادی‌ و بهروزی‌
عزیزم‌
کار دنیا رو به‌ آبادی‌ست‌
و هر لاله‌ که‌ از خون‌ شهیدان‌ می‌دمد امروز
نوید روز آزادی‌ست‌

H. Ebtehaj برای روزنبرگ ها - یادگار خون سرو- هوشنگ ابتهاج ...

https://www.youtube.com/watch?v=4aZ97xmDB58

۱۳۹۴ مرداد ۱۰, شنبه

رزمنامه: احمد خزاعی

iran,moalemmoalleman,kanoon e senfi

رزمنامه

احمد خزاعی
:دلباخته پیچ و خم راهم
می سرایندم از خاکستر
.ستاره های افتاده بر خاک
جهان پژواک بی پایان فریادیست
در هزار توی در هم تنیده
راهها و بیراهه ها
که مرا به بهشت آغوش تو می رسانند؛
یا نه، پرتابم میکنند
به دوزخ حاکمیت نعلین ها و چکمه ها
در تلاقی بدن ها وسکه ها
وگلبرگ های گریزان در باد
اما من باز می گردم
از پس هر شکست
از پس سوختن و خاکستر شدن
باز می گردم
با هر نسیم سحرگاهی
تا در آغوشت کشم تنگ تنگ
همچون هوایی که تنفس می کنی
باز می گردم
با ابرهای گریان بهاری
تا با هزاران انگشت بارانیم لمست کنم
باز می گردم
تا همه چیز را دوباره شروع کنم
مثل «آ» که آغاز آموختن است و
آرزوی آزادی آموزگار زندانی
و بالا می روم با بچه های مدرسه
از پله های الفبا
.تا قله های آگاهی
احمد خزاعی
برگرفته از سایت هفته