جادوی جهل
جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)
جادوی جهل
در دروغین پگاه مِه پوشی
نز خروشِ خروسِ تیزهوشی
بلکه از عرعرِ دراز گوشی ،
*
چرخ و وا چرخ می زند گردون
ره کشان سوی عرصه های جنون
هر چه را هست می کند وارون...
*
عقل گویی نمانده اش در سر
اندکی گر، شده به پا اندر
شهوت بی مری براو سرور...
*
کم ترین اخگری ز هوشش نه
جز ز دیوان به سر سروشش نه
ذره شرمی به چشم کورش نه
*
منطقی نه به شرق ، نه خاور
نه ز داد ش نشان و نه داور
شده با ضرب زور پیغمبر
*
مردمانش به چشم مشتی خر
بسته بر هر سروشِ دیگر در .
*
مرگ بر هر چه دیوِ مرگ آور...
*
جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر