۱۳۹۳ بهمن ۸, چهارشنبه

يك شب به زادگاهم باز خواهم گشت

Majid-Nafisi










مجید نفیسی

یک شب به زادگاهم باز خواهم گشت
برای چیدن ستاره ها
از روی بامِ خانه ام.

پدر می گوید: "نگاه کن، آنجا!
هفت برادران* را نمی بینی؟"
من دستهایم را دراز می کنم
و به شمشیرهای برهنه شان دست می کشم.
آنگاه جنگِ شبانه آغاز می شود.
ما اژدهای ماهخوار را می رانیم
و در گوشه های تاریکِ آسمان
گُلمیخ های ستاره می کاریم.

در بامداد، مادر می گوید:"نگاه کن،
آنجا! دو خواهران* را نمی بینی؟"
من دستهایم را دراز می کنم
و به کوزه های آبشان دست می کشم.
آنها پیام آورِ ابرهای بارانخیزند
و با برآمدنِ آفتاب ناپدید می شوند.

برادرانم! خواهرانم!
یک شب به زادگاهم باز خواهم گشت
تا در زیر آسمانِ کودکیَم
ستارگانِ خود را بازیابم.

14 ژوئن 2005

*- "پروين" يا "ثريا".
*- "تير" يا "شَعراي يماني".
http://www.iroon.com/irtn/blog/5773/



One Night I Will Return to My Birthplace

        By Majid Naficy

One night I will return to my birthplace
So that I can pick stars
From the rooftop of my home.

Father says: “Look, there!
Don’t you see the Seven Brothers?*”
I stretch my arms
And touch their naked swords.
Then, the nightly war starts.
We drive off the moon-eater dragon
And plant gilded flowers
In the dark corners of the sky.

At dawn, Mother says: “Look, there!
Don’t you see the Two sisters?*”
I stretch my arms
And touch their water jugs.
They are the messengers of rainy clouds
And disappear with the rise of the sun.

My brothers! My sisters!
One night I will return to my birthplace
So that under the sky of my childhood
I can find my stars again.

        June 14, 2005

*- Pleiades.
*- Sirius.

۱۳۹۳ بهمن ۷, سه‌شنبه

کوبانی و جامه ی پیروزی: بهنام چنگائی

کوبانی و جامه ی پیروزی

changaii_behnam_05






بهنام چنگائی
کوبانی!
 بنوش و بنوشان که
آن جام گوارای آزادی نوش ات باد
بپوش و بپوشان که
آن جامه ی زیبای پیروزی
بر تن تو و این دشت و صحرای سوخته  
سزاوارات باد.
اینک،
 در بزمگاه پگاهان
گشاده و دلنشین
بکوب پای مهرات را
بر سرِ سرکشی های زور
و ببند دستان دوستی ات را
بر کمرگاه نرمِ عاطفه ها
تا دیارِ خشکِ خشم
از سیرابی عشقِ انسانی
فراوان ببارد ـ
 بسان باران بر کویر بیدادرسی ها.
کوبانی!
کام خسته و خشک ات
از این چنین بارانی پاک
سرریز باد.
 برخیزهمراه جان سپردگان
دست در دست ستمدیگان
و برقص و بخوان
به نام آزادگان
به نام نان برای همگان
به نام دست ها و زبان های بریده
فریاد انسان باش
کوبانی!
همبستگی ات گرامی و پایدارباد.

بهنام چنگائی 7 بهمن 1393

۱۳۹۳ بهمن ۵, یکشنبه

در بازار ادویه ی اصفهان٬ بفارسی و انگلیسی: مجید نفیسی

دریافتی:
 

۱۳۹۳ بهمن ۲, پنجشنبه

به ياد پانزده رزمنده شهيد سياهکل٬ اولین شعر انقلابی که بلافاصله پس از رستاخیز سیاهکل سروده شد: چریکهای فدائی خلق ایران

اولین شعر انقلابی که بلافاصله پس از رستاخیز سیاهکل سروده شد19bahman
به ياد پانزده رزمنده شهيد سياهکل
آنکه می گفت حرکت مرد در این وادی خاموش و سياه برود شرم کند!
مويه کن بحر خزر
گریه کن دشت کویر
پيرهن چاک بده
جنگل سرخ گيلان
قلب خود را بِدَر ای
قله سر سخت البرز
پانزده مرد دلير
پانزده جان به کف
دست در آوردگه رزم عظيم
پانزده حيدر رزمنده پاک
پانزده روزبه گرد دلیر
خونشان رنگ خروش
خونشان جلوه دلهای امید
خونشان خون بهم بيخته خلق دلير
ريخت از پنجه ضحاک زمان
بر سر خاک
***
مويه کن بحر خزر
گریه کن دشت کویر
بنگر خلق ستمديده ايرانِ به بند
که چه سان بيشرفان، قاتلها
می ربايند ز آغوش تو
فرزند تو را
بنگر بر صف آدمکش ها
خودفروشان سیه کار پلید
روسپی های وقيح
همه سر تا پا شکمان
جملگی خادم ضحاک زمان
و همه ضحاکان گوش دارند
به فرمان جنايتگر قرن
***
قرن ما، قرن رهائی بشر
موج از ساحل اکتبر به چین
پرش از چین تا به کره
حرکت از جنگل کنگو و ويتنام و عدن
جنبش از خلق فلسطين به خليج
باد ای باد سحر
بوی خون شهدا را
برسان تا به جنوب
بکشان تا به شمال
بشکفد بر لب خشکیده دهقان بلوچ
گل لبخند اميد
مرحبا خيزاند
از دل مرد عرب
به طپش وا دارد
قلب آزاده کرد
قدم اول هر راه سترگ
با شکست هم نفس است
درس گيريم از اين جانبازی
واژگون گردانيم
قصر فرعونی ضحاک زمان
پانزده مظهر والای شرف
پانزده درّ درخشنده
در اين تاريکی
خنده زن بحر خزر
خنده زن دشت کویر
خلق بر می خيزد
خلق بر می خیزد



۱۳۹۳ دی ۳۰, سه‌شنبه

گلسرخي با پدرم٬ بفارسی و انگلیسی: مجید نفیسی

گلسرخي با پدرم

majidnaficy_260_2 (2)





مجید نفیسی

از آن باغچه ي پُر گُل
تنها يك گل سرخ مانده است
كه گذاشته ام توي ايوان
كنار نرده ها،
و امروز بامداد
كه ميروم بر دوچرخه ي ثابتم بنشينم
مي بينمش كه بسوي من سر خم كرده
نجواكنان
در خوابجامه ي ماهوتيَش.

من بر زين چرمي مي نشينم
حوله را بگردن مي آويزم
تا از سوزِ بامدادي در امان باشم
و پا بر ركاب چرخ مي فشارم.
از كنار درياي "آرام" مي گذرم
و همراه با اسكيتبازانِ بامدادي
خود را تا اسكله ي سانتامونيكا ميرسانم
و بي آنكه منتظر سندباد بحري شوم
از كوهه هاي آب مي گذرم.

آنگاه خود را دوباره
در شهرِ كودكيم مي يابم
در كوي "باغ جنت"
با درختان پُرسايه اش
و گداي مشكوكي كه بر سكويي نشسته
و خانه ي ما را از گوشه ي چشم ميپايد.
در مي زنم.

آفتاب ديگر تا نيمه ي ايوان رسيده
و نيمي از رخ
و تاج گلسرخ را پوشانده است.
من حوله را از گردنم برميدارم
و صورتم را خشك مي كنم.

مي دانم كه آن سوي اين ايوان
در خانه ي كودكيم در اصفهان
باغچه ي پُرگل من هنوز پابرجاست،
و پدرم كه ديگر مرا نمي شناسد
بر صندلي چرخدارش نشسته
و دارد با گلسرخي
كه سر بسوي او خم كرده
آرام آرام حرف مي زند.

        6 آوريل 2005

http://www.iroon.com/irtn/blog/5729/

A Red Rose with My Father

        By Majid Naficy

From that once-full flowerbed
There remains a single red rose
Which I have put in the balcony
Near the railing,
And today at dawn
When I go to sit on my stationary bike
I see it bending toward me
Whispering
In her maroon sleeping gown.

I sit on the leather seat,
Hang the towel around my neck
To keep off the morning chill
And press my feet on the pedal.
I pass alongside the Pacific
And carry myself to Santa Monica pier
With the company of morning skaters,
And without waiting for Sinbad the sailor
I pass hills of water.

Then I find myself again
In the city of my childhood
In the alley of “Paradise Garden”
With its shady trees
 And a suspicious beggar
Who sits on a sofa
Watching our house from the edge of his eyes.
I knock at the door.

The sun has now reached half of the balcony
And covered half of the face
And the crown of the red flower.
I take the towel from my neck
And dry my face.

I know that beyond this balcony
In my childhood home of Isfahan
My full flowerbed is still living,
And my father who no longer knows me
sits on his wheelchair
And talks gently
To a red rose
Bending toward him.

        April 6, 2005


۱۳۹۳ دی ۲۹, دوشنبه

ترجمۀ اشعار مجید نفیسی به زبان عربی٬ و شعر گل نرگس٬ بفارسی و عربی:مجید نفیسی٬ مترجم غادة نبیل

دریافتی:مجید و حمید

ترجمۀ اشعار مجید نفیسی به زبان عربی

1 غاده نبیل

مترجم غادة نبیل

پروندۀ درد: کیفر آزادیخواهی با غم غربت
ملف الألم أوعقوبة الحرية بالحنين
اخیراً، هفته نامۀ معتبرِ مصریِ "اخبار الادب"، در شمارۀ 1117 دسامبر 2014،  برای نخستین بار، بخش ادبیات خود را توسط خانم غادة نبیل، به معرفی و شناساندن زندگی و ترجمۀ آثار یکی از شاعران برجستۀ ایرانی -آمریکائی، مجید نفیسی، به زبان عربی، اختصاص داده است. 
اخیراً، هفته نامۀ معتبرِ مصریِ "اخبار الادب"، در شمارۀ 1117 دسامبر 2014،  برای نخستین بار، بخش ادبیات خود را توسط خانم غادة نبیل، به معرفی و شناساندن زندگی و ترجمۀ آثار یکی از شاعران برجستۀ ایرانی -آمریکائی، مجید نفیسی، به زبان عربی، اختصاص داده است. در همین شماره یک مصاحبه، سه شعر و یک داستان کوتاه از حمید العقابی نویسندۀ تبعیدی عراقی، که در دانمارک زندگی می کند، نیز منتشر شده است.  
خانم غادة نَبیل، که خود شاعر، مترجم و روزنامه نگار معروفِ مصری است، طی مصاحبۀ بلندی با نفیسی، با طرح پرسش هایی دقیق، در بارۀ زندگی سیاسی، اجتماعی، هنری و شخصی او در زمان شاه و خمینی، موفق شده تا اشعار او را از زوایای مختلف، بکاود. مجید نفیسی در این مصاحبه از فعالیت های سیاسی در هر دو رژیم، عشق به همرزم خود، عزت طبائیان که سرانجام به ازدواج آنان منجر شد، از دستگیری و کشته شدن همسرش در رژیم خمینی و تأثیر شگرفش بر زندگی او، سخن می گوید.
بخش دیگر مصاحبه به دلایل مهاجرت مجید نفیسی به آمریکا، ضرورت ادامه تحصیل دانشگاهی، چگونگی کنار آمدن با کاسته شدن بینائی، ازدواج مجدد او و صاحب فرزند شدنش، پرداخته است. خانم نبیل در این مصاحبه نظر مجید نفیسی نسبت به هنر مدرن ایرانی و آمریکائی، درد دوری از وطن و زبان مادری را در تقابل و برخوردِ با فرهنگ و زبان انگلیسی و چگونگیِ انعکاس آنها در شعر او را عرضه می کند. همچنین او در جستجوی یافتن پاسخی برای حل دوگانگی هویت در فرهنگ و سرزمینِ میزبان، از طریق هنر، مجید نفیسی را به چالش می کشد.
 خانم نبیل در همین شماره از "اخبار الادب"، 18 شعر، از اشعار قدیم و جدید مجید را نیز به زیبائی به زبان عربی ترجمه کرده است.
این نخستین بار است که اشعار یک شاعر ایرانی به زبان عربی ترجمه و منتشر می شود.
 پیوند سرا ضمن ابراز تبریک به مجید نفیسی، برای او آرزوی تداوم و توفیق دارد.
در ادامه یکی از اشعار بسیار زیبای، مجید نفیسی، به نام "گل نرگس" و ترجمۀ آن را به زبان عربی بخوانید:

گل نرگس*
مجید نفیسی
دلدار من گل نرگسی به دهان دارد
که با خود
از زندان های ایران آورده است.
می دانم که از پس میله ها
شب ها می توان در چهره ی ماه
نقش گلی را دید
و صبح ها در آبی آسمان
صدای بال دُرنای مهاجر را شنید.

می دانم که در پسِ پلک ها
و قاب مشت ها
و فاصله ی میان دو تیربار
و سپیدی نامه های آخرین
و پیام تکضربه ها بر دیوار
و گوشه های تر غم
و درزهای برهنه ی شادی
و حفره های خالی درد
و تاریک - روشنای امید
و قله های پنهان غرور
می توان، آری می توان
بهار را پنهان کرد.
با این همه در شگفتم
که در آن بند تاریک
چگونه می توان گل نرگسی پرورد
که لکه های خون،
سپیدیِ آن را نپوشانده باشد.

15 ژوئیه 1995
 *شعر يكم از مجموعه ي "سرگذشت يك عشق: دوازده شعر پيوسته"
زهرة النَرجس 
 مجید نفیسی، ترجمۀ غادة نبیل
حبيبتى لها زهرة نرجس فى فمها
تذكارها من سجون إيران .
أعلم أنه كل ليلة
من وراء القضبان
يمكن للمرء أن يرى أثر الزهور
على وجه القمر
وأن يسمع نهاراً
الأجنحة المرفرفة
للكراكى المهاجرة فى السماء الزرقاء.
أعلم أنه تحت الجفون
والقبضات المحكمة الغلق                  
والصمت الخالى من السلاح
بين إعدامين
والبياض الشاهق للحروف الأخيرة،
لمعانى النقرات الوحيدة على الجدران
ولثنيات الحزن الندية
ولمحات السعادة التى تم تمزيقها
ولتجويفات محجرى الألم
وللضوء الشحيح للأمل
ولذرى الغرور المغطاة بالسحاب
يمكن للمرء
نعم ، يمكن للمرء
أن يُخفى الربيع ،
ومع هذا يذهلنى
كيف يمكن لأحد فى الأسر الأسود
أن يرفع زهرة نرجس
لم يتلوث نقاؤها
بالدم .
http://payvandsaraa.blogspot.com.au/2015/01/blog-post_35.html

۱۳۹۳ دی ۲۲, دوشنبه

این جهان با علف ِ خشک مزین شده است: داریوش لعل ریاحی

دریافتی:

این جهان با علف ِ خشک مزین شده است
 us imperialism in iraq,libya,afghanistan..






من توام اما تو آیا اشگ در سیمات هست ؟
هِق هِق ِ آوارگی در شام ِ بی فردات هست؟

من توام آری تویی در خاک ِ خونین ِ عراق
گِیم ِ کُشتارم نماد ِ طرحِ ِ تلخی هات هست ؟

من تو هستم شارلی هبدو ، طنز ِ تلخ ِ زندگی
در میان ِ چرخ ِ قدرت ، مثل ِ ما یارات هست ؟

من تو را امروز اشگم ، داغ دارد سینه ام
مرگ ِ فرزندان ِ تو ، روشنگر ِ فردات هست ؟

می نویسی صبح ِ فردا ، مجریان را کیست سر
این قلم آزاد در شرح ِ بدیهییات هست ؟

در کدامین سرزمین باید ز آزادی سرود
طرح آزادی نهان در بخشی از رؤیات هست ؟

یا اگر طرحی کشیدی طنز ، از این جانیان
جای ِ پای ِ روزگار ِ مردم شامات  هست ؟

داریوش لعل ریاحی
21 دیماه 1393
Dlr1266@hotmail.com

۱۳۹۳ دی ۱۹, جمعه

در سوگ با شارلی ابدو: بهنام چنگائی

jpg (1)

در سوگ با شارلی ابدو

 behnam changhaee
بهنام چنگائی
گامِ شکسته و
 زبانِ بریده ی قلم
در این شبانِ بی دادرسی
ای بسا:
حکایتِ نبودِ نان و
وفورِ نادانی و
ستمِ بلند دوران است
 و
ترانه ی برُائی تیغِ فریبِ کوری
 که
شبزدگان غریب و گرسنه را
اینچنین
به فرمابرداری دیوان شرور
ربوده و کشانده است.

در این گدُارِ تنگ
شب حاکم است
و
دل و دیده یِ کبوتران تنها
کبوترانِ دست آموزِ تنها
بیگانه با زمانه ی فراخ است
 و
عصر افلاکی برای شان
مادربزرگِ گرسنگی هاست
و
در فکرِ سوت و کور ویرانه ها
آیه های مرگبار داعشی
برای هر بی پناهی
برج و باروی بهشت می سازد
و
بدین سان
طرح آسمانی ترور قلم
برتارک ایمان تهی
خونین سروده شده است.

بهنام چنگائی 19 دی 1393

۱۳۹۳ دی ۱۸, پنجشنبه

شارلی ابدو؛ قلم کجا برود، بی دیار و دفتر شد! در سوک استفان شاربونیه (سردبیر شارلی ابدو) و یاران: عارف پژمان

دریافتی:

شارلی ابدو؛ قلم کجا برود، بی دیار و دفتر شد!

11 sep-hebdo-250












در سوگ استفان شاربونیه (سردبیر شارلی ابدو) و یاران
عارف پژمان
قلم کجا برود، بی دیار و دفتر شد
هنر چو کوزه شکست و نوشته، پرپر شد !
چه سیر کوچه که «تکبیریان»به دشنه زنند
چه جای داد که بوکو حرام، داور شد !
حماسه زاد چو شار بونیه ، ستاده بمرد
صف مقاومت باغ ، بی صنوبر شد !
قلم که گوش به فتوای شب اندیش نداد
سرش بریده ی سوداگران خنجرشد
اگرچه، نامه ء فردائیان به یغما رفت
اگرچه خانهء آزادگی به خون ترشد
دوباره این شب دیجور را سحر سازیم
دوباره بینی که آبان برفت، آذر شد!
http://www.iranpressnews.com/source/182133.htm

۱۳۹۳ دی ۱۴, یکشنبه

گفتگو: داریوش لعل ریاحی


دریافتی:

گفتگو

 gofteghoo,mosahebeh








کاش دیوار ِ دلم آینه بود

آرزو های مرا

هر که می خواست  ، تماشا می کرد

شهر ِ رؤیایم را

همه کس می دیدند

جای ِ پای سفرم را در عشق

کودکی می فهمید

و یکی می پرسید

بوم ِ نقاشی جانت  ، پُر ِ رنگ است چرا ؟

و من از پنجره سینه به او می گفتم

تو چرا خنده به لبهایت نیست

بوم ِ نقاشی جانت خالی است .

داریوش لعل ریاحی
12 دیماه 1393
Dlr1266@hotmail.com