غزل٬ توانی کرد کاری کز فلاتی کوه برخیزد: یاد مسعود جان احمدزاده و امیر پرویزِ جان پویان: اسماعیل خوئی
غزل
توانی کرد کاری کز فلاتی کوه برخیزد:
یاد مسعود جان احمدزاده و امیر پرویزِ جان پویان
اسماعیل خوئی
یاد مسعود جان احمدزاده و امیر پرویزِ جان پویان
توانی کرد کاری کز فلاتی کوه برخیزد:
خِرَد جان!چاره ای کن تا ز دل اندوه برخیزد.
به شادی خواری ار جانان نشیند با گرانجانان،
مرا خوشتر همانا آن که از تن روح برخیزد.
بگو سیمرغ را کافتاد رستم زخمگین از پای:
چه فرمایی که از جا زوتر*این مجروح بر خیزد؟
یکی سونامی ی جاندار کُش در ره بُوَد، هشدار!
بگو تا، ناخدایی را، دگر ره نوح برخیزد.
خرافاتِ کهن ایرانِ ما را میکند ویران:
مگر، در پیشِ سیل اش، نسلِ نونستوه برخیزد.
خوشا فردای آزادی که ققنوسِ وطن ، در آن،
هم از خاکسترِ امروزِ خود، بِشکوه برخیزد.
چو این آتشفشان را بُغضِ دیرین در گلو ترکد،
به چشمِ خویش خواهی دید کز جا کوه برخیزد!
سوم اردیبهشت ۱٣۹۰،
بیدرکجای لندن
کوتاه شده ی "زودتر".*
پس سرود:
رفیقان جنگ نا هنگام کردند:
از این رو، خفتگان در خاکِ سردند.
چریکان را کنون هنگامِ کار است:
بگو مسعود و پویان باز گردند.
سوم اردیبهشت ۱٣۹۰،
بیدرکجای لندن
نقاشی ی متن: سیاهکل
کار: امیر قاسمی زاده
برگرفته از سایت اخبار روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر