۱۳۹۲ مرداد ۵, شنبه

همسایه ی من کاکلی زیبا دارد٬ بفارسی و انگلیسی: مجید نفیسی


همسایه ی من کاکلی زیبا دارد

nafisi,majid

مجید نفیسی

همسایه ی من کاکلی زیبا دارد
فلفل نمکی و مجعد
با مویی کوتاه بر شقیقه ها.
سبیلی پرپشت دارد
که دانش اندوخته اش را می پوشاند
و شانه هایی پهن
که پناهی برای سرگذاشتن هاست.
وقتی که چوب زیر بغلش رابرمی دارد
 و به سوی من می آید
چون براده ی آهنی کشیده می شوم
و در چشم های درخشانش
یکباره فرو می ریزم.

اینک او دارد در اتاقش
آهنگی را به سوت می زند.
صبح یکشنبه است
همه در خوابند
و او آماده ی رفتن به کلیساست.
"امیگو!
سوت های تو چه جوانند."
ریشش را تراشیده
پیراهن سفیدش را پوشیده
و همراه با زنش
که اندامی کوتاه و فربه دارد
به سوی دوج کهنه اش می رود.
تمام راه پله از سوت او آکنده است
و با هر تق تق چوب زیر بغلش  
ارواح خبیثه به اطراف می گریزند.

۱۲ سپتامبر ۱۹۹۳


 

My Neighbor Has a Pretty Pompadour


My neighbor has a pretty pompadour
Salt & pepper and curly
With short hair on his temples.
He has a thick mustache
Which covers his stored knowledge,
And broad shoulders
Which offer a place to lean.
When he gets on his crutch
And walks toward me
I am drawn  like magnet
And I suddenly fall
Into his shining eyes.

Now, in his room
He is whistling a song.
It is Sunday morning.
Everyone is asleep
And he is ready to go to church.
“Amigo!
How young are your whistles.”
He has shaved
Put on his white shirt
And along with his wife,
Who is short and chubby ,
Is going toward his old Dodge.
The whole stairway is filled with his whistle
And evil spirits run away
With every tap of his crutch.

September 12, 1993
Majid Naficy

۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

در آستانه‌ی زمان به یاد احمد شاملو : مجید نفیسی


        در آستانه‌ی زمان                     
به یاد احمد شاملو 
مجید نفیسی 
nafisi,majid

آیا می‌توانم زمان را
در توده‌ای از یخ به بند کشم؟
پس‏ باید از نو آغاز کنم
هنگامی که دفترِ مجله‌های کوچکت را
به روی من گشودی
با سرآستین‌هایی بالازده تا آرنج
لبخند و بوی حروف سربی
و من که در آستانه‌ی در، زار می‌زدم
زیرا به مرد حماسه‌های خود می‌نگریستم
که اکنون تمام‌قد در برابر من ایستاده بود
و می‌گفت‌:‌«‌بچه جان!
چرا گریه می‌کنی‌؟‌»

آیا می‌توانم زمان را
در حجمی از الکل به بند کشم؟
پس‏ باید از نو آغاز کنم
هنگامی که بانوی آب‌ها
در را به روی من گشود
با گیسویی بلند تا روی شانه
و چون سایه‌ای سبک گذشت
تا ما در کنار پنجره بنشینیم
با دو جام خالی
لبهایی خشک و خونین
و عطشِ سالیان بر زبانمان
و تو که صدا می‌زدی:
«آیدا! کجا هستی؟‌»

اما زمان، زمان است
یخ، آب می‌شود
و تنها از گوشه‌های چشم من
فرو می‌ریزد
و الکل، تنها روح مرا
شناور می‌کند
و تو می‌مانی
با نیم‌تنه‌ی پُرشکوه شعرت
و پای بریده‌ات
که هنوز از درزِ خاک بیرون مانده‌است
و مدادهای سرتراشیده‌ات
که همچنان در انتظار دست‌های تو
بر لبه‌ی لیوان سر خم کرده‌اند
و کتاب‌های خوشبوی شعرت
که با هر سرانگشتی که آن‌ها را می‌گشاید
فریاد می‌زنند:‌«‌نه‌!
شاعر حماسه‌های ما
همچنان بلند و خدنگ
در آستانه‌ی زمان ایستاده است‌.«

۲۴ژوئیه ۲۰۰۰

۱۳۹۲ مرداد ۱, سه‌شنبه

«ما همه فلسطينى هستيم»!: آریلا آزولاى٬ ترجمه از انگليسى به فرانسه: اتى ين باليبار و فرانسواز باليبار٬ ترجمه از فرانسه: تراب حق شناس

israeil,tahrim

«ما همه فلسطينى هستيم»!

"فراخوان به همۀ آنان كه سابقاً در آفريقاى جنوبى هرگز سياهان را در مبارزه شان تنها نگذاشتند

زمانى نه چندان پيش، در آفريقاى جنوبى، اگر از سفيدان بوديم،

كشتار شهروندان سياه و خشونتى كه در تخريب خانه هاشان به كار مى رفت،

حتماً ما را به خشم مى آورد،

بسيارى از شهروندان يهودى بدون شك، رژيم آپارتايد را افشا مى كردند

و نداى براندازى آن را سر مى دادند،

برخى هم چه بسا به سياهان مى پيوستند تا جبهه اى متحد بر ضد قدرتِ حاكم برپا دارند.

حتماً فرياد مى زديم: «ما همه سياه هستيم»!

امروز وقت آن رسيده كه بگوييم: «ما همه فلسطينى هستيم»!

زمانى نه چندان پيش، در آفريقاى جنوبى، اگر از سفيدان بوديم،

با آپارتايد مبارزه مى كرديم

كه در سراسرِ كشور سد و حصار بر مى افراشت و براى نژادهاى ديگر گتو مى ساخت.

شك نيست كه ما در پيشاپيش صف مى ايستاديم و خواستار بايكوت مى شديم،

لابد جان خويش را به خطر مى انداختيم تا مبادا خون كسانى ريخته شود كه

مى توان خونشان را بدون ترس از كيفر ريخت به بهانۀ منشأ قومى شان.

حتماً به مبارزه مى پيوستيم

عليه رژيمى كه تبعۀ خود را

از جامعه طرد مى كند.

اما چرا چنين امرى در اسرائيل رخ نمى دهد؟

زيرا ما كه شهروندانش باشيم قربانىِ كارزارى ديگر هستيمبه نام پروپاگاند...

چه ايدۀ عجيب و عقب مانده اى! مثل كليشۀ عهد بوق،
كه مى توان در فيلم هاى قديمى،
دربارۀ رژيم هاى فاسد ديد كه امروز ديگر وجود خارجى ندارند.
در عصر اينترنت و مولتى مديا [چند رسانه اى]
چه كسى چنين چيزى را جدى مى گيرد، «پروپاگاند»؟
اما به رغم نابهنگامىِ آشكار، شكى وجود ندارد كه
رژيمى كه ما در آن بسر مى بريم
بودجۀ سنگينى صرف پروپاگاند مى كند،
تا ما را به جايى بكشاند كه هرروز با جنايات دولتى يى كه مرتكب مى شود همدستى كنيم:
شايد با حيرت فرياد مى زديم: «چطور چنين چيزهايى ممكن است؟»
اگر البته آموخته بوديم كه چنين جناياتى را در جاهايى ديگر در زمانه اى ديگر كسانى مرتكب شده اند.
رژيم حاكم بر اينجا اقدامات خود را در دو جبهه انجام مى دهد:
با سلاح هاى مدرن پيچيده بر روى اعراب شليك مى كند،
و همزمان ما شهروندان ممتازش را نيز هدف مى گيرد با سلاحى بسيار قديمى كه حيرتمان را بر مى انگيزد.
اين سلاح كهنه ولى به همان اندازه پيچيده، همانا پروپاگاند است.
اغلب ما مى دانيم.
ديگران هم مى دانند.
با وجود اين، همواره اشتباه گذشته را تكرار مى كنيم، به خيال اينكه
كافى ست اطلاع داشته باشيم و بدانيم تا دربرابر پروپاگاند مصون بمانيم،
و ما را تحت تأثير قرار ندهد.
اما پروپاگاند همه جا هست.
هركسى به آن دستِ يارى مى دهد، لباس گرم زير براى سربازان مى فرستيم،
در مغازه ها براى خلبانان تخفيف قائل مى شويم.
كافى نيست كه بى وقفه خود را دربرابر پروپاگاند تقويت كنيم.
كافى نيست كه دائماً شيوه هاى به كار رفته در يك خبر و اطلاع رسانى را تحليل كنيم
خبر از ما تندتر حركت مى كند.
بايد بتوان به جاهايى رفت دور از آنجا كه خبر را مى سازند.
در حول و حوش ما چنين فاصله گيرى امكان ندارد.
پروپاگاند، چنين عمل مى كند :
هيچ كجا از آن در امان نيستيم.
خلبانى كه غزه را بمباران كرده خانه اش روبروى ما ست،
روزنامه نگارى كه گزارش فجايع را پشت گوش انداخته و اعتراض ها را ناديده گرفته، خانه اش ته كوچه است،
پسرِ همسايه كارمندِ شركتى ست كه كليپ هاى حملۀ زمينىِ ارتش را مونتاژ مى كند،
سرِ كوچه كه بپيچى به سرباز دخترى بر مى خورى كه
كارشناس آخرين سيستم هاى توپخانۀ خودكار و بدون تيرانداز است.
براى ايستادگى دربرابرِ پروپاگاند، به چيزى بسيار بيش از كوشش هاى پيگير نياز است.
ما، شهروندان دولت اسرائيل، با كمال ميل و ارادۀ خودمان است كه گروگانش هستيم.
در وضعيت عادى، و به طريق اولى، وقتى دولت مى گويد ما در حال «جنگ» ايم،
بسيار اندك اند كسانى كه به فكر نگاه كردن به سايت هاى غير اسرائيلى باشند،
يا تصاويرى بيابند كه آژانس راماتان از دل تيرگى ها پخش كرده است،
تصاويرى كه روى همۀ رسانه هاى گروهى جهان مى توان ديد (ولى نه در اسرائيل).
اما تصاوير خلاف نُرم كمياب اند، زيرا ارتش
گزارش از داخل غزه را ممنوع كرده است.
گاه ملاقاتى در خيابان، در لحظه اى بسيار كوتاه
به ما يادآورى مى كند كه چند تنى اين تصاوير را ديده اند، اين گزارش ها را خوانده اند
(اما اين از محدودۀ كوچكِ دوستانى كه يافته هاى ما را روى اينترنت دنبال خواهند كرد فراتر نمى رود،
در هر حال، آنها در تظاهرات حضور داشتند،
وفردا هم در تجمعى عليه جنگ همديگر را خواهيم ديد).
ديگران همه، در كل طيف سياسى از اين سو تا آن سو،
كسانى هستند كه گفتمانى ديگر را مى خوانند و تكرار مى كنند.
آنها «حماس قاتل» را افشا مى كنند،
و اگر فرصتى دست دهد زير لب زمزمه مى كنند كه به كارگيرى نيرو از سوى اسرائيل نامتناسب است.
خلبان نيز (كه گذشته از اين، دانشجوى حقوق در دانشگاه است)،
و دستانش از اين پس آلوده به خون غير نظاميان است،
به يك خبرنگار هاآرتز گفته است كه: «البته من خوشم نمى آيد كه آدمها را اينجورى بكشند»،
ولى مى افزايد:
«من نظرم اين است كه حماس از مردم غيرنظامى سوء استفاده مى كند».
بدين ترتيب، حتى در درون ارتش انتقاد وجود دارد،
اما خلبان، سخنگوى ارتش، خانم جوانى كه كارشناس موشك هاى هدايت از دور است،
و همۀ كسانى كه گروگان اطلاعاتى هستند كه آنان پخش مى كنند
توافق دارند كه بگويند در اين كارزار «انتخاب از آنان نبوده است».
و مى بينيم كه چرا
اينك كه جنگ تمام شده،
مى كوشند ما را دوباره بسيج كنند
تا صدامان درنيايد،
واز كسى نام برده نشود،
نبايد «افسرانمان» كه به خاطر ما جنگيده اند متهم شوند.
مازوز دادستان كل،
ماندل بليت دادستان نظامى،
اشكنازى رئيس ستاد
مگر نه اينكه بايد افراد خود را تحت پوشش و حمايت بگيرند؟
خب، مأمور سانسور دستورات را پى مى گيرد،
روزنامه ها اطاعت مى كنند،
و ما فراموش خواهيم كرد
كه خودمان با مسدود كردن اطلاعات موافقت كرده ايم
اطلاعاتى كه ــ بنا به اعتراف اخير خود رهبرانمان،
كسانى را مقصّر نشان مى دهند كه خودشان آنها را به جنگ فرستاده اند.
و حتى اگر موافقت خود را اعلام نكرده ايم،
رژيم چنان رفتار مى كند كه گويا ما موافقت كرده ايم،
و بدين نحو به آنجا مى رسيم كه با آن همدست بوده ايم
در جنايات دولتى عليه همسايگان فلسطينى مان كه آنها نيز زير يوغ همين رژيم اند.
اينها همه، ديگر بديهى ست.
حالا ديگر شصت سال است
كه مجازمى شماريم نفى بلد را، ويرانى و قتل را،
آرى شصت سال است كه همه مثل طوطى حرفهاى رژيم حاكم را تكرار مى كنيم،
كه فلسطينى ها را مسؤول رنجهايشان مى داند:
«تقصير خودشان است،
آنها هستند كه حماس را انتخاب كردند و موشك پرتاب مى كنند، قاتل خودشان هستند».
دليلش تونل هايى ست كه از آنها اسلحه وارد مى شود،
وكشتى هاى مهمات
كه از راه دريا به «نوار» [غزه] مى رسد:
اينها برايتان كافى نيست؟
آيا صد بار تجربه نكرده ايم كه طرف مذاكره اى وجود ندارد؟
چه كسى جرأت دارد خلاف اينرا بگويد كه اسرائيل هرچه از دستش برآمده براى رسيدن به صلح انجام داده است؟
تو گويى اين اسرائيل نبوده كه زيرآبِ تمام طرح هاى صلح را زده،
تو گويى اين اسرائيل نبوده كه چنان سرسختانه به اشغال چسبيده كه به امرى بيهوده بدل شده،
بى آنكه راه حل ديگرى پيشنهاد دهد
مگر به عقب انداختنِ راه حل ها
و نگه داشتنِ فلسطينى ها زير چكمه هايش،
همچون افرادى كه هوسشان به شورشگرى
ما را واميدارد به آنها نشان دهيم كه چه كسى ارباب است در اين منطقه.
اصلاً بيفايده است
جدل بين كسانى كه مى خواهند بدانند چه مى گذرد
و آنان كه به آنچه مطبوعات و تلويزيون اسرائيل پخش مى كنند قانع اند،
و تسليم دستور دولت اند كه: روزنامه نگاران، اسرائيلى يا خارجى،
تنها بايد رنج اهالى سِدروت و آبادى هاى دور و بر را منعكس كنند.
علت اين است كه آنها اخبار واحدى نمى خوانند،
تصويرهاى واحدى نمى بينند،
يا اينكه آنها را يكسان درك نمى كنند.
اگر تلاش نكنيد كه خود را از اين كارزار پروپاگاند رها كنيد
(كه ضمناً بايد گفت ماهرانه انجام مى دهند)
و زير نظر مسؤولين سياسى، تبليغاتى و نظامى اسرائيل اجرا مى شود،
اگر خود را بى قيد و شرط تسليم پروپاگاند ميهن پرستانه نكنيد كه شما را
در كارزار تبليغاتى اش احاطه مى كند تا مصيبت را پيروزى وانمود كند،
اگر مصرانه جوياى اطلاعات بديل نباشيد،
ممكن است باور كنيد كه در غزه كسى وجود ندارد جز تروريستها
يا مردمى متعصب، سرسپردۀ رهبران شان.
ما خود را سران ارتش فرض نمى كنيم، ما به زبان استراتژيك و امنيتى آنها سخن نمى گوييم
(كه از ۱۹۴۸ به بعد زبان مسلط بوده، اما تنها زبان ممكن هم كه نمى تواند باشد)،
چنانكه فكر نمى كنيم اطلاعات چند جانبه باعث شود كه خوانندگانش همنظر باشند
عليه حمله به غزه،
ولى از خود مى پرسيم: آيا در قرن بيست و يكم،
شهروندان چگونه
مى توانند به راستى باور داشته باشند كه در كشورى دموكراتيك زندگى مى كنند
درحالى كه هيچ اطلاعات قابل اعتماد، آزاد و قابل تحقيقى،
دربارۀ ۱۳۰۰ كشته در غزه و هزاران زخمى ديگر در دسترس شان نيست؟
و چرا در كشورهاى ديگر،
وقتى قرارداد بين شهروندان و دولتشان
دچار اختلالى اين چنين مى شود و ناگزيرند كوركورانه
اقدامات نفرت انگيزى را كه به نامشان صورت مى گيرد بپذيرند،
چرا بسيارى از آنان ــ و همراه با آنان همۀ جهان ــ به نظرشان بديهى مى رسد
كه رژيم سياسى شان فاسد و زيانبار شده،
حال آنكه نزد ما
كلىۀ اقدامات نفرت انگيزى كه رژيم از ۱۹۴۸ تا امروز مرتكب شده
چون تصادف هايى كه بُرد و تأثيرى ندارد به شمار رفته است؟
آيا اين رژيم سياه و ظلمانى نيست؟
آيا سرچشمۀ شر نيست
كه ما بايد، به عنوان شهروند، خويش را از آن برهانيم؟
اعتراف به اين امر مو بر تنِ ما راست مى كند،
اما ما اطلاع مشخصى نداريم از آنچه امروز به نام ما مرتكب مى شوند،
و نه از آنچه در گذشته به نام ما مرتكب شده اند،
وانگهى ما نيز چنين اطلاعاتى را مطالبه نمى كنيم.
زيرا اگر مى توانستيم صحنه را ببينيم، از شرم
درِ نيمه باز را از نومى بستيم.
خواهند گفت كه اين فقط گوشه اى از صحنه است،
و اينكه در اسرائيل آزادى بيان وجود دارد،
كه مطبوعات از «آزادى عقيده» برخوردارند: اميره هس، گيدئون له وى كه دهانشان بسته نيست و نوشته هاشان حتى منتشر هم مى شود.
اما آيا آزادى عقيده معنايى مى دهد
بدون آزادى اطلاعات؟
ديگران همچنان با پافشارى يادآورى خواهند كرد
كه روى اينترنت موضوع كسانى هم كه از رفتن به جبهه امتناع مى كنند مطرح شده،
و اينكه روى سايت هاى ديگر روايت وحشتناك بمباران كودكان بيگناه پخش شده است،
رسانه هاى گروهى هم آنطور كه شما مى گوييد يكدست نيستند،
همه چيز در دسترس است.
شايد. اما نه آنچه اساسى ست
زيرا كدام كانال تلويزيون،
كدام روزنامه
ويران كردن زندگى فلسطينى ها را به ما نشان داده است؟
چه كسى صداى آنان را شنيده است؟
چه كسى صداى آوارگانى را شنيده است كه زندگى شان
نه يك بار، نه دو بار، بلكه چند بار نابود شده است؟
چه كسى شنيده است از آنان اين روايت را كه اين بار، برخلاف ۱۹۴۸،
ديگر جايى وجود نداشت كه بدان پناه برند
وقتى بمب ها بر سرِشان باريدن گرفت؟
اگر حتى روزنامه به اطلاعات دسترسى نداشته باشد
و خود بايد اخبارش را سانسور كند،
وهرگز گزارشى ندهد جز دربارۀ نواحى كوچكى كه ارتش اجازۀ ورود روزنامه نگاران به آنجاها مى دهد،
اگر پخش عكس هايى كه
از راماتان، بنگاه مطبوعاتى فلسطينى، دريافت مى شود ممنوع باشد،
وقتى گشودن پرونده اى
دربارۀ چيزى كه نمى توان در آن به گونه اى معقول ترديد كرد محال باشد ــ كه اين خود جنايتى جنگى ست ــ
چرا آن روزنامه انتشار خود را معلق نمى گذارد؟
چرا با يك صفحۀ سفيد منتشر نمى شود
با اين بيانىۀ ساده در صفحۀ نخست كه ما ديگر نمى توانيم به حرفۀ خود ادامه دهيم؟
اين شايد خوانندگان را يارى دهد تا فراموش نكنند
كه هر سطر يا تقريباً هرچيزى كه مى خوانند
ناشى از اطلاعاتى ست تحت كنترل ارتش
با خبرنگارانى كه جا داده اند آنها را
در مكانى كه به ريشخند موسوم است به «تپۀ مطبوعات»
كه از آنجا جز گِردباد دود نمى توان ديد
همان مكانى كه اسرائيلى ها با خانواده به آنجا مى روند تا بچه ها
بمباران غزه را تماشا كنند.
در آفريقاى جنوبى، دست كم، آپارتايد بر همگان آشكار بود،
اما اينجا خويش را پنهان مى كند در اردوگاه هاى بازداشت
كه نه فقط از حوزۀ ديد ما خارج اند
بلكه بيرون از حوزۀ قانون اند
(به سان آيين نامه هاى مربوط به كشتزار، قانون سياهان
در دولت هاى برده دارى كه مشمول مجموعۀ قوانين نمى شد).
فلسطينى هايى كه در همسايگى خودمان تحت تبعيت نگه داشته مى شوند
و در معرض انواع قوانين منحط قرار دارند
قوانينى كه به نحوى تبعيض آميز بر اهالى سرزمين ها [ى اشغالى] تحميل مى شود
به دست افسران، درجه داران و سربازان.
براى همگان، اين قوانين مصون از تعرض اند: چه آنان كه ما البته توسط اين قوانين بر آنان حكم مى رانيم،
و چه خود ما، شهروندان دموكراسى،
به نحوى كه هيچ تصورى نداريم از بى عدالتىِ اين قوانين ــ
از ما ست، به خصوص، كه بايد آن را پنهان كرد،
از ما شهروندان دولت دموكراتيك،
مبادا كشف كنيم كه به قانون مقدس «ما» چه اهانتى شده است.
رفته رفته فلسطينى ها از زندگى ما ناپديد مى شوند
(به ضرب ديوار، با محاصره، با مهاجران تايلندى كه جاى آنها را در مشاغل مى گيرند، با انتقال خزندۀ جمعيت به خارج از شهرهاى يهودى ـ عربى).
استثمار، خشونت ها و ستمى كه بر آنان مى رود،
كمتر و كمتر برايمان مشهود است.
در پايانِ يك روز كار،
اگر برخى شهروندان باشند كه هنوز بخواهند از وضع زندگى در غزه مطلع شوند،
همچنان مى توانند به تلويزيونشان نگاه كنند از طريق ويدئوهاى درخواستى (VOD)، به دستچينى از فيلم هايى كه سخنگوى نظامى به دقت برگزيده است،
يا به برنامۀ ارتش نگاه كنند روى You Tube:
«حملۀ چتربازان به يك مسجد»، «عمليات مشترك هوايى، دريايى، زمينى»، موشكهايى كه پس از پرتاب جهت خود را عوض مى كنند «تا به مردمى كه خارج از درگيرى هستند اصابت نكند» و غيره.
اين شهروندان هرگز نخواهند ديد ويرانى غزه را،
شهرى كه افرادى زنده مانند خودشان در آن بسر مى برند.
آنها نابودى «زيربناى تروريسم» را خواهند ديد
كه سخنگوى ارتش به آنان هديه مى كند.
مطبوعات هرگز ستونى اختصاص نمى دهند به نظاميانى كه از حمله به غزه امتناع كرده اند.
رسانه هاى گروهى دربارۀ دستگيرى تظاهركنندگان يهودى و مسالمت جو سكوت مى كنند.
ولى دستگيرى تظاهركنندگان عرب را گزارش مى دهند، به طورى كه
اعراب را «آشوبگر» و هميشه «متخلف» معرفى كنند،
تا بار ديگر تأكيد كنند كه تا چه حد «اين كشمكش» غيرقابل حل است زيرا دو ملت را دربرابر هم قرار مى دهد.
آنها بر تظاهرات مشترك يهوديان و اعراب پردۀ سكوت مى افكنند،
از ترسِ آنكه مبادا ديوار جدايى بين يهوديان و اعراب را كه بايد تحكيمش كنند ترَك بيندازد،
مبادا بفهمند كه كينه بين دو جامعۀ يهودى و عرب «تقدير» نيست.
شكافهايى در ديوار
ممكن است ناگهان صحنۀ ديگرى در معرض ديد قرار دهد.
آنان كه در اسارت اين ديوار هستند ممكن است با هم قد برافرازند عليه آن رژيم سياسى
كه زندگى را بر آنان ناممكن ساخته است.
اين است آن تهديدى كه ما براى او داريم:
يهوديانى كه حاضر نيستند خود را ضد عرب بنامند
(چه اين طرف «خط سبز» چه آن طرف)
يهوديانى كه اعراب را
(چه اين طرف «خط سبز» چه آن طرف)
شهروندانى همتاى خود مى دانند.
اگر ما در آفريقاى جنوبى بوديم، برخى از ما بسا به ملاقات سياهان مى رفتند.
اما اينجا چطور مى توان به ملاقات اعراب رفت، در حالى كه رژيم ما را از آنان جدا مى كند
با كشيدنِ ديوار بتونى بين آنها و ما و ايجاد تلويزيون و «ويدئوهاى درخواستى»
با مسدود كردنِ اطلاعات و به خدمت گرفتنِ همه جانبۀ
رسانه هاى گروهى؟
هنوز گمان مى رود كه اين رژيم تبعيض گرا
تنها شامل اعراب مى شود،
و براى آن است كه اعراب را در انزوا نگاه دارد.
اما يك رژيم تبعيض گرا چگونه مى تواند صرفاً اعراب را منزوى كند؟
هر مانعى دو طرف دارد
هر رژيم تبعيض گرا يكى را از ديگرى جدا مى كند و برعكس،
و بدين ترتيب، رژيم تبعيض گراى ما بين خودمان نيز جدايى مى افكند.
و حالا اين پرسش پيش مى آيد كه: ما را از چه چيز جدا و منزوى مى كند؟
او ما را از اين امكان جدا مى سازد
كه حتى ملت ها يا خلق هاى خشونتگرا به آن دسترسى يافته اند،
امكان اينكه بتوانيم صفحه اى از تاريخ خود را ورق بزنيم،
امكان اينكه روحيه مان را عوض كنيم، زبانمان و آينده مان را،
امكان اينكه دست از ستم بر اعراب برداريم،
امكان اينكه اين ايده را كنار بگذاريم كه ما صاحب همۀ حقوق هستيم و آنان را هيچ حقى نيست،
امكان اينكه نوعى زندگى را برگزينيم كه قابل تحمل و قسمت كردن باشد
با ملتى كه پدرانمان ما را به زندگى در بين آنان رهنمون شده اند.
اين رژيم ما را تبديل مى كند به همدستان خود
در جناياتى كه ما نمى خواهيم در آن شريك باشيم و حاضر نيستيم كه آن جنايات به نام ما صورت گيرد.
اين رژيم با اعمال زور، ما را از كسانى جدا مى سازد كه سرنوشتمان زيستن با آنها ست.
در انتظار روزى كه به حد كافى، دستهاى يارى گِردِ هم آيند و به حد كافى تبَر براى شكستنِ ديوار،
و همراه با اعراب عليه اين رژيم اعتراض كنيم
همچنان مى توانيم خود را با آنان يكى بدانيم
مى توانيم كوفيه دور گردن بپيچيم.
بدين نحو خواهند ديد كه چطور اين رژيم را منزوى مى كنيم،
به او خواهيم فهماند كه نمى تواند روى ما حساب كند
كه بدون ترديد اطلاعات رسواكننده اى را كه
دربارۀ عمليات ارتش در غزه داريم به هركسى كه خواستارش باشد منتقل نكنيم،
و دست از تلاش برنخواهيم داشت تا سرانجام بفهمد
كه نمى تواند روى ما حساب كند
كه همدست او باشيم.
ما حاضر نيستيم كه براى او موشك هاى هدايت شده از دور باشيم
و حاملان دروغ هايش.
براى آنكه حق حكومت بر ما داشته باشد و اقدام به نام ما،
قدرت حاكم بايد رضايتِ همۀ ما را به دست آورد،
رضايت يهوديانِ آميخته با اعراب و اعرابِ آميخته با يهوديان.
ولى تا آن روز، خواستارِ آنيم كه بيرون بمانيم
از حوزۀ اقدامات اين حكومت.
تا آن زمان، در پيشگاه غزه، با ياد غزه،


- - - - - - - - - - - - - -

ما همه فلسطينى هستيم.۱ـ خانم آريلا آزولاى Ariella Azoulay استاد فلسفه، نويسنده و سينماگر اسرائيلى. از بين آثار او اين دو كتاب را نام مى بريم:
Death Showcase. The Power of Image in Contemporary Democracy (MIT Press ۲۰۰۱)
(نمايشگاه مرگ. قدرت تصوير در دموكراسى معاصر انتشارات دانشگاه ام. آى. تى. ۲۰۰۱)
و The Civil Contract of Photography (MIT ۲۰۰۸)
(قرارداد مدنى عكاسى، انتشارات دانشگاه ام. آى. تى. ۲۰۰۸) وى در سال ۲۰۰۸ در تل اويو (اسرائيل) و در فرّاره (ايتاليا) نمايشگاهى برپا كرد تحت عنوان: «فلسطين ـ اسرائيل از ۱۹۶۷ تا ۲۰۰۷، داستان يك اشغال به روايت تصوير.
مترجمان به فرانسه: اتى ين باليبار و فرانسواز باليبار به ترتيب فيلسوف و فيزيكدان فرانسوى.
منبع:
http://www.europalestine.com//spip.php?article3734
* و يادداشتى از مترجم فارسى: شمار روشنفكران و وجدان هاى بيدار در اسرائيل كه در اپوزيسيون رژيم قرار دارند رو به افزايش است. علاوه بر مورخين جديد(New historians) مانند شلومو ساند (Shlomo Sand) ، ايلان پاپه (Ilan Pappe) و ديگران؛ نويسندگان، روزنامه نگاران و سينماگران متعدد سراغ داريم كه دربرابر سياست مستمر اسرائيل در ناديده گرفتن حقوق انسانى و ملى فلسطينى ها فرياد برآورده اند. از يورى آونرى (Uri Avnery) ، ميشل ورشوفسكى (Michel Warschawski) ، اميره هس (Amira Haas) ، گيدئون له وى (Gideon Levy) و ديگران مقاله ها و كتاب ها و موضع گيرى هاى شجاعانه اى به فارسى نيز ترجمه شده است كه با جستجو روى گوگل به برخى از آنها مى توان دست يافت.

http://www.peykarandeesh.org/felestin/164-ma-felestini-hastim-ariella-azoulay.html

۱۳۹۲ تیر ۳۱, دوشنبه

گاوهای ابن یمین٬ به فارسی و انگلیسی: مجید نفیسی

گاوهای ابن یمین 

cows

ابن یمین شاعر دو گاو داشت.
یکی را "امیر" نامید
و دیگری را "وزیر".
عصرها در علفزار
کنار آنها می نشست
و به روزگاری می اندیشید
که در دربار "سربداران " سبزوار
برای این و آن مدیحه می گفت.
گاوها به آرامی نشخوار می کردند
و گاهی به او می نگریستند.
ابن یمین شعر تازه اش را برای آنها می خواند
و پیش از آنکه هوا تاریک شود
امیر و وزیر را به سوی باربند می راند
تا دخترش گاوها را بدوشد
و ابن یمین صله اش را بگیرد.

 ۹ ژوئن ۲۰۱۳
مجید نفیسی

Ibn Yamin's Cows



Ibn Yamin*, the poet, had two cows.
He called one of them “Emir”
And the other “Vizier”.
Every evening in the meadow
He sat next to them
And thought of the time
When he composed panegyric
For this prince and that minister
In the court of Sarbedaran of Sabzevar.
His cows chewed their cud slowly
And sometimes looked at him.
Ibn Yamin read them his new poem
And before it grew dark
He drove Emir and Vizier toward the stable
So that his daughter could milk the cows
And Ibn Yamin receive his reward.

June 9, 2013
Majid Naficy
*- A Persian poet (1286-1368).

http://www.iroon.com/irtn/blog/2206/
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)

۱۳۹۲ تیر ۲۷, پنجشنبه

دستان تو٬ شعری زیبا از شاعری جوان به نام جهانگیر موالی

دستان تو٬ شعری زیبا از شاعری جوان به نام

جهانگیر موالی

                    kargari,dast e kargar


در ارتباط با تصویر ضمیمه، برای کارگران

کارخانه با خون تو تغذیه می‌شود

تسمه‌های ماشین

شریانهای تست،

بوی کارخانه

عرق پیشانی تست

نشان بر دسته چکش

زخم دست توست

وای اگر نباشی!

چرخها که به دست تو می‌چرخند،

در عزا خواهند نشست.

اگر نباشی،

باید اشک لوله‌های

پیوند خورده به 

دستت را 

دید


۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

بشنو از تنبور٬ به فارسی و انگلیسی: مجید نفیسی

بشنو از تنبور

nafisi,majid

مجید نفیسی

برای چشمه

بشنو از تنبور
که زار می زند
در دستهای او.

دختر هرگز پدرش را ندیده
اما در آوای تنبور او
صدای پدر شنیده می شود.

چه زیبا و با غرور می خواند
سرود "مرگ نازلی " را
انگار سرود مرگ خودش بود.

راز این پیوند را
تنها تنبور می داند
نشسته در آغوش دختر
مویه گر مرگی سرخ
پیش از زاده شدنش
در سپیده دم.


 یکم ژوئیه ۲۰۱۳



Listen to the Tanboor

For Cheshmeh


Listen to the tanboor*
Which is weeping
In her hands.

The daughter has never seen her father.
And yet
In the sound of her tanboor
One can hear
The voice of her father.

How beautiful and proud
He was singing
The song of "The Death of Nazli"*
As if it were
The song of his own death.

 Only the tanboor knows
The secret of this union,
As it sits
At the daughter's bosom
Weeping over a red death
Before her birth
At daybreak.

July 1, 2013
Majid Naficy
*- A long-necked lute.
*- written by Ahmad Shamlu after the bloody death of Vartan  (Nazli) in 1953.

۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

رژیم اشرار!: حسن جداری!

رژیم اشرار!

 حسن جداری

iran,allah

رژیم دینی حاکم، رژیم اشراراست

رژیم جهل وتباهی، رژیم ادباراست

رژیم وحشی شلاق وسنگسارو ترور

رژیم وحشت وحبس و شکنجه و دار است

رژیم غارت و بیداد و ظلم و استثمار

ریم فاسد و یغماگرو تبه کار است

رژیم حیله و تزویر و مکروشیادی

رژیم رشوه و دزدی و قتل وکشتار است

رژیم شیخ ستمکار و زاهد شیاد

رژیم تاجرو سرمایه دارخونخوار است

رژیم دشمن زحمتکشان کوخ نشین

رژیم کاخ نشینان پست وغدار است

هر آن سری که دراو شورعشق و آزادیست

نگاه کن که در این شهر، برسردار است!

کسی که صاحب وجدان و فهم و احساس است

از این جنایت وکشتار، سخت بیزار است

به سرنگونی کاخ ستم، یقین دارم

که توده، دشمن سرسخت شیخ مکاراست

جواب این همه آدمکشی و جلادی

علیه دشمن خونخوار،جنگ و پیکار است!

حکومتی که چنین کینه توزوسفاک است

به گور رفتن و نابودیش، سزاوار است!

برگرفته از سایت روشنگری

۱۳۹۲ تیر ۲۰, پنجشنبه

بقای شب و دست غیب! و راهِ خیال و گام های ساده لوح!: بهنام چنگائی!

بقای شب و دست غیب !

behnam changaee

 بهنام چنگائی


بقای شب و دست غیب !

دوباره:

گام روز ماند

میان راه.

بقای شب شد، بدست غیب پرستان،

گزمه ی راه.

اینک،

بر سفره ی پُر ز خون،

لمیده اند

گرگان به سور و نوا

در این پگاه.

++

دوباره:

در گرگ و میشِ بامدادی

طلوع، در دلِ شب

فرو ماند،

بی نور ِ و نگاه.

شب و ریا بلعیده اند، سیر

خونِ فلق

در این بزنگاه.

++

دوباره

خرسندند اولیا

می چمند

در خرگاه

خراش می زنند

به چهره ی راه

تیغ می کشند

به غرور،

به چشمه ی دل ما

در این کمینگاه.

++

دوباره:

فروغ، بخون تپیده

یال ِامیدش، شکسته

شره می کشد وحشت،

حاکم است، سیاهی

در این سحرگاه.

++

دوباره

دردِ خشکسالی بود

در جنگل و دشت،

بی باران و کشت

بی هیچ حاصلِ امید.

نانِ ناچار،

با صاحبِ زمان

قمار کرد

باخت به خدا

در این خیانتگاه

++

دوباره:

از اعماقِ درد

درمان و نان و نوا و روشنائی

همه اما:

در صفِ رهائی روز اند.

می خرامند با امید

می سرایند با نوید

در قلبِ این تاریکی

در پهنه یِ پنهانِ زمینِ وبا زده

دانه های نداها

پا به زاست

بی گمان، همین جا

در این قتلگاه.

بهنام چنگائی یکم تیر 1392

برگرفته ازسایت گزارشگر

******************************

*” راهِ خیال و گام های ساده لوح”*

behnam changaee

سی چهار سال پیش، ما

با خیالِ خام و گامهایِ ساده لوحِ امیدوار

پر غرور و سرورِ سر شار

بر بیراهه های مار ِجرارِ جماران، ایستاده بودیم.

میخواستیم با او

بیرونِ دردهایمان زندگی کنیم.

***

در آن روزها، آرزوهای پروانه وارمان ـ

در دشتهای زیبایی، بجانب گلها روان بودند ـ

زنبورانِ جانمان بسوی شهد زندگی ـ

و رویاهایمان را بسوی آنچه نداشتیم، می تازاندند.

***

رام بودیم و دستهایمان بر کمرگاه سخت مشکلات بود،

پُرکار بودیم و پاهایمان بر گرده ی ستبرِ کوهِ  تحمل شکن

و چشمانمان را گشاده ـ

گشوده دروازه ای از هزارها درگاه، کرده بودیم.

میخواستیم که عقابِ تیز بالِ بی شکیبِ اندیشه ـ

در انتطارِ هر تازه ـ بزیرِ بال، در شتاب، بی تاب باشد.

دورِ بلندِ دردی کهکشانی گذشت،

سر و پا و دست بشکسته وا ماندیم،

ما، هیچ نیافتیم.

حالا: راز ِتداومِ زندگی، ما را،  مرور دوباره می کند.

بر پشت زخمی و خورجینِ ملکوتیِ همراهمان

تحقیر، ریا، رنج، جنگ، تباهی، مرگ و گرسنگی ست

و نیز توشه ی از خاکستر خیال و ساده لوحی.

سوزِ و سرمای گذ شته ها، نصیبِ گرگ های بیابان مباد ـ

  آنچه نکبت بانانِ “آسمان پناه” بر جانِ عاشقِ ما همی بردند.

***

در راستایِ راه ِانسانی

ما ایستاده ایم،  دیگر بار

ناراستان ِمکار را ـ  شرم،  سزاوار

در آوردگاهِ روزگارِ سیاه ما

سرودِ”پایان شب”پر طنین کوبیده می شود.

ما ایستاده ایم

بدرگاه آینده،

داغ و پر ز شوق

و ترانه ی فردا را با هم می خوانیم

***

جغدِ شب، در خیمه گاه

در نظاره یِ کبوترانِ مهر و آزادی

شکسته، در بهت، نشسته بر تخمِ قهر

و دسیسه می بافد

***

ما ایستاده ایم

بر رویِ دُور و دراز شرم نامه ای از  تاج  و عمامه

درهایِ جام و جان و کاممان را از اینان

جز سیاهچال و نواله یِ زهر و سربِ داغ،  سرا و سزا و نوایی  ندید و نبرد.

***

ما دوباره ایستا ده ایم، در راه

نه بر گامهایِ ساده لوحِ گذ شته

در رکابِ راهزنانِ روسیاهِ و سر به سر آبرو هشته  

این بار، در راه ِ خویشیم با نام بی نامان و بی نانان، بر گام هائی به وسعت دریا

برای تقسیم نان، رهائیِ انسان

چشیدن و بوئیدن و بوسیدنِ فردا!

 

بهنام چنگائی ۸ تیر ۱۳۹۲

برگرفته ازسایت روشنگری

۱۳۹۲ تیر ۱۹, چهارشنبه

ه مناسبت جنبش دانشجویی 18 تیر 1378: سرود هیجدهم تیر * !سرود شانزدهم آذر!

daneshjo

 

به مناسبت جنبش دانشجویی 18 تیر 1378           

    شعر از: ایرج جنتی عطایی

سرود هیجدهم تیر *

 

فریادی از سینه ­ی دانشگاه، شعله ­ای زد ناگاه        بر ظِلام جانکاه، شعله ­ور شد

به ناگهان از پسِ پشتِ این، تیره ابرِ سنگین            اخگری آتشین، جلوه ­گر شد

هوا پُر شد از عطرِ، نابِ آزادی                                 زندگی لحظه ­ای،  پُر شد از شادی

جادوی تیره، بی­ ثمر شد                                        شب به یک بارقه سحر شد

سکوتِ دیرین ساله، یک لحظه ریشه­ کن شد                   وحشت دچارِ وحشت، خاموشی در کفن شد

خاک اسیر بی­داد، تهی شد از بد و دَد                    یک دَم پُر از خروشِ زیبایِ مرد و زن شد

هیولای شب نعره زد    خون از ستاره، روان شد              هیجدهم تیر تاریخِ یک ستاره­ ی جوان شد

سکوتِ دیرین ساله، یک لحظه ریشه­ کن شد                   وحشت دچارِ وحشت، خاموشی در کفن شد

خاک اسیر بی­داد، تهی شد از بد و دَد                    یک دَم پُر از خروشِ زیبایِ مرد و زن شد

                           هیجدهم تیر، تاریخِ یک ستاره­ ی جوان شد (3)

*****************************************

سرود شانزدهم آذر

شعر: حمید مصدق

آهنگ: ارمنی – ساری گلین


بار دگر شانزدهم آذر، آمد و سر به سر                            در قلوب مردم شعله افکند

جنبش دانشجویی ایران، به خونِ شهیدان                        در رهِ خلقمان، خورده سوگند

که تا آخرین نفر، آخرین نفس،کوشیم و بشکنیم، دیوار این قفس در رهِ آزادیِ ایران (2)

شریعت رضوی، قندچی، بزرگ نیا                          گشتند شهید، در رهِ ستیزه با ارتجاع

خونِ آنها نهالِ همبستگی ما را                               محکم کرد و استوار، با جنبش توده­ها

یک دل و یک جان متحد، در رهِ آنها نهیم گام             تا انقلاب ایران، پیش رود تا سرانجام

شریعت رضوی، قندچی، بزرگ نیا                          گشتند شهید، در رهِ ستیزه با ارتجاع

خونِ آنها نهالِ همبستگی ما را                               محکم کرد و استوار، با جنبش توده­ها

شریعت رضوی، قندچی، بزرگ نیا (3)


 
  
 
*- شعر این سرود توسط ایرج جنتی عطایی به مثابۀ بند دوم سرود 16 آذر (سرود رسمی کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی) سروده شده است و با همان آهنگ خوانده می شود. این کار زیبا بیانگر تداوم و تداعی جنبش دانشجویی 16 آذر 1332 نیز می­باشد.

۱۳۹۲ تیر ۱۱, سه‌شنبه

“تا دورترین انسان رنج دیده”٬ تقدیم به مقاومت کارگران زندانی: “علی رسولی”!


“تا دورترین انسان رنج دیده”

 تقدیم به مقاومت کارگران زندانی

ali rasooli

“علی رسولی”

در مخوف گاه ها
و سیاه چاله ها
قلب پر تلاطم تو
سرود پشت میله هاست
سرود دنیای نوینی ست
بر آسمان حلبی آباد
بر لبان هر مادر آجرپز.
سرود دورترین انسان رنج دیده
سرود دنیایی
فارغ از میله ها و شکنجه گاه ها
سرود زیستنی ست
که بندها
جوخه ها
و تبعیدگاه ها را به زانو می کشد.
مقصدی ست به وسعت یک لبخند
بر لبان هر انسان
از هر مرز و نژاد
در ویتنام
چک و سلواکی
تا پهنای آمازون.

قلب تو
قلب پر تلاطم تو
برای دورترین انسان رنج دیده می تپد
برای دورترین کودکان
در سومالی و تانزانیا.
برای سیاهی در نیجر
یا سفیدی در آسیای شرقی می تپد
برای رقص شیرین یک انسان
در دنیایی با دیوارهای نرگسی می تپد
دنیایی بی گرسنگی و استثمار
دنیایی
سراسر از شادی
ازآواز و سرود
از ولوله و خوشبختی.

آری
قلب تو
قلب پر تلاطم تو
در مقاومت کموناردهای پاریس نهفته است
در نبرد فولادین پرولتاریا در پترزبورگ
دراراده ی خونین معدنچیان در آفریقای جنوبی نهفته است
تا اسپانیا
برزیل و آرژانتین
تا مکزیک
بلغارستان
تا دورترین قتل گاه ها سایه افکنده است.
خشم پرولتاریا در وین
ویرجینیا تا اسلو ست
خشم گورکنان نظم
خشم هر معدنچی در شیلی
چین و آمریکای لاتین است
فورانش دنیای بندگی را در خواهد گرفت
زمین
همین زمین سفت
میدان شادی هر انسان خواهد شد
در ترکیب رنگ ها
لهجه ها
و باورها.
آمیزه ای از شعر و ترانه
بر لبان هر انسان خواهد نشست.
دیگر
آن روز
از زندان و رنج مشقت
جنگ و کشتار و خونریزی
خبری نیست
و انسان سرود بلند آزادی ست
پرواز کنان افق ها را در خواهد نوردید
بی آنکه به مرزها و محدوده ها برخورد کند.

قلب تو
آری قلب پر تلاطم تو
برای دورترین انسان رنج دیده می تپد
برای دورترین سرود
از خاتون آباد
تا تقسیم استانبول
تا کشتزارهای آتن
تا کشتارگاهای سوزان بنگلادش
تا هر نقطه از زمین
که باید روزی زیرورو شود.

منتشر شده توسط مجله هفته