دریافتی:
در
مجید نفیسی
درِ خانهی من تنها یک لنگه دارد
کُلون ندارد و کوبه ندارد
و روی سینهی آن را
گلمیخهای قدیمی نپوشاندهاند.
وقتی که به خانه میآیم
با من حرف میزند.
اگر باران بیاید
نالهکنان میگوید:
"چه سرد است!
چه سرد است!"
اما وقتی که آفتاب
روی پوست آن میتابد
میگذارد تا من گونهام را
روی سینهی گرمش بگذارم
و از او بپرسم:"در!
وقتی که من خانه نبودم
هیچکس زنگ تو را زد؟"
9دسامبر 2004
The Door
By Majid Naficy
The door to my house
Has only a single panel.
It doesn't have latches
It doesn't have a knocker
And its chest is not covered
By old gilded nails.
When I come home
It talks to me.
If it is raining
It whines and says:
"I'm cold!
I'm cold!"
But if the sun
Is shining on its skin
It lets me put my cheek
On its warm chest
And ask: "Oh door!
Did anybody ring your bell
When I was not home?”
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر