۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

در٬ بفارسی و انگلیسی:مجید نفیسی !

دریافتی:
در
 

مجید نفیسی

درِ خانه­ی من تنها یک لنگه دارد

کُلون ندارد و کوبه ندارد

و روی سینه­ی آن را

گلمیخ­های قدیمی نپوشانده­اند.

وقتی که به خانه می­آیم

با من حرف می­زند.

اگر باران بیاید

ناله­کنان می­گوید:

"چه سرد است!

چه سرد است!"

اما وقتی که آفتاب

روی پوست آن می­تابد

می­گذارد تا من گونه­ام را

روی سینه­ی گرمش بگذارم

و از او بپرسم:"در!

وقتی که من خانه نبودم

هیچکس زنگ تو را زد؟"

  9دسامبر 2004

The Door
 By Majid Naficy
  
The door to my house
Has only a single panel.
It doesn't have latches 
It doesn't have a knocker
And its chest is not covered
By old gilded nails.
When I come home
It talks to me.
If it is raining
It whines and says:
"I'm cold!
I'm cold!"
But if the sun
Is shining on its skin
It lets me put my cheek
On its warm chest
And ask: "Oh door!
Did anybody ring your bell
When I was not home?”

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر