۱۳۹۱ آذر ۲, پنجشنبه

براندازان : اسماعیل خوئی!

براندازان

اسماعیل خوئی

دگر ره در وطن بینم سپاهِ تازیان تازان:
ولیک از ما بُوَد این بارشان انبوهِ سربازان.
به نامِ عامِ حزب الله و در کف رایتِ دین شان،
دگر ره بر وطن بینم سپاهِ تازیان تازان.
عجب نبود که در میهن پلشتی ها فزون گردد:
که در دامِ خود آوردند اینجا کرکسان بازان.
نیابد آز تسکین شان، که آز افزا بود دین شان:
خوشا که خاکِ گور ، آخر، کند پُر چشمِ پُرآزان.
عیان بر سفر ه ی قدرت توان دید آزشان ، کآنجا
چو کفتاران به گردِ لاشه ، بینی شان به هم تازان.
نیازی مان به کوشش نیست کشفِ رازهاشان را:
که خود بر خویش بگمارند جاسوسان و غمّازان!
بهلِ مشتینه ای قاری زنندت لافِ سالاری:
که شد دریای ما جولانگهِ این بد صدا غازان!
به تزویرِ دروغ آغاز شد کارِ حکومت شان :
عجب نَبوَد که بد فرجام باشند این بد آغازان.
اگر چه بودنِ درویش را هم بر نمی تابند،
شدیم از قحطِ نان کم خوارتر حتّا ز مرتاضان!
امامِ دین فروشان ، آمد و بگماشت بر مایان
گروهی ناکسان، آدمکشان، دزدان و اخّاذان.
بزد لافِ فراوانی و آب و برقِ مجانی،
و آن کرد او که بایدمان کشیدن نازِ خبّازان!
زمان رو در بدی دارد، مدام از بد بتر آرد:
سزای آن که می مانیم با بد همچنان سازان.
غرورت نیک می دانم که زخمی تازه می یابد
چو بینی آفتابه دارِ مسجد را به ما نازان!
من آگاه ام، برادر جان! که افتد آتش ات در جان،
چو بینی پاسداری را به سوی دختری تازان.
و تیرت می خورد بر دل، و خون جوشد تو را در دل،
چو، در زندان، ورا بینی به ناموسِ کسان یازان.
خرد بر خویش داور کن ، شکستِ خویش باور کن:
ببین ! بردند بازی را ز دلپاکان دغلبازان.
بس است- ای دوست!- غم خوردن ، و با ماتم به سر بردن:
فراهم باید آوردن سپاهی از براندازان.
قمارِ سرنوشت است این و می بازیم بازی را:
اگر باهم نگردیم این، همین، یک بار انبازان.
وزیر و شاهِ این شطرنج بیرون اند از بازی:
و هر بارو مگر گیرند سربازان ز سربازان .
نشاید بود رو گردان ز انبازش به هر عصیان:
که می یابند در میدان سرافرازی سرافرازان.
تک آوازی پدید آرند با پژواکِ عالم گیر:
به جان گر همنوا گردند انبوهِ همآوازان.
و کین رازی ست، در هر سینه، کآید فاش در فریاد:
خوشا روزی که همفریاد یابد شیخ همرازان!
هماره بادمان همت بلند و آرمان والا:
که نزدیک است بامِ آسمان بر دورپروازان.
وطن را ساختن شاید، چو پیروزی به دست آید:
کنون شان بود می باید براندازان وطن سازان.
مبادا بینشِ آینده غافل مان کند ز اکنون:
که آینده ست و بس زاینده ی آینده پردازان.
خوشا که وارهیم از شرّ شیخا نشیخ و، از آن پس،
درفشِ کاویان تا جاودان ماناد افرازان!
در این شعر است تنها واژه ی شایانِ تکرار این:
براندازان، براندازان، براندازان، براندازان...

بگیرد شعرم ایران را، جهان را نیز هم، آن را
اگر خواند سیاوش جان ، خوش آوازِ خوش آوازان.

پنجم مهرماه ۱٣۹۱،
بیدرکجای لندن



۱۳۹۱ آبان ۲۹, دوشنبه

راه ناهموار! :حسن جداری!

راه ناهموار

 

حسن جداری

راه ما، راه بسی دوراست
وندرآن ،صد صخره وصد سنگ
دشمن ما، درکمين ماست
در دلش ، صد کين و صد نيرنگ
+++
راه ما، پر وحشت وبيم است
ديو،در هر گوشه ،پنهان است
باد می پيچد به کوه ودشت
سوزش برف است و بوران است
+++
راه ما، راهی است ناهموار
راه پيمائی در آن، دشوار
در ته هر دره، صدها چاه
در بن هر سنگ ، صدها خار
+++
جلگه ها در گل، فروخفته
کوهها، گسترده تا افلاک
دره ها، دريخ، همه پنهان
دشتها پيچيده، در کولاک
+++
توده ای با عزم وبا ايمان
رهسپار اين ره دوريم
در گريز از چنگ تاريکی
جملگي، در جستن نوريم
+++
کی از آن ديوان زشت آئين
در دل ما، ترس را راه است ؟
کينه ديرينه ای ما را
با سيه ديوان بد خواه است
+++
زندگی ، با آنهمه سختی
بهر ما رزمندگان ،زيباست
آنچه ،ما را ميدهد نيرو
جلوه زيبائی فرداست
+++
در پس اين راه وهم انگيز
پهنه فردای نورانی است
شادی فردای انسانها
بسته بر پيکار طوفانی است
+++
راه ما، با جمله سختيهاش
عاقبت، پيموده خواهد شد
زندگی در مطلع فردا
بر مراد توده ، خواهد شد
+++
کی از آن بوران وازآن برف
قصد ما، تغيير خواهد يافت؟
فکر ما، هر کار مشکل را
چاره و تدبير خواهد يافت
+++
در پس اين راه وهم انگيز
هست شور و شادی جاويد
باغها، پرگشته از انگور
چشمه ها ميجوشد از خورشيد!

پايان

برگرفته از سایت روشنگری



۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

کلمات، کلمات:دیوید رابرتز٬برگردان: پریسا نصرآبادی!

کلمات، کلمات

نویسنده: دیوید رابرتز يكشنبه ، ۲۸ آبان ۱۳۹۱؛ ۱۸ نوامبر ۲۰۱۲
توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ
برگردان: پریسا نصرآبادی
غزّه، ششم ژانويه سال ۲۰۰۹
نخست وزير امروز گفت:
"در لحظه حسّاسى به سر مى بريم

به گمان من، درگوشه گوشه جهان
همه بايد عميقاً دلواپس باشند"
اما، كلمات چطور معنا مى شوند؟
روز شنبه
روزِ پس از توپ باران و بمباران
نيروهاى زمينى ارتش اسرائيل،
به غزّه وارد آمدند.
تانك ها، نارنجك ها، مسلسل ها،
راكت اندازها؛
بمب هايى از سوى آسمان
توپ هايى از سوى آب ها.
دست كم ۵۰۰ فلسطينى كشته شدند
مرد، زن، كودك.
بيمارستان ها در هم كوبيده شدند.
پنج اسرائيلى كشته شده است.
دست كم ۷۰۰ فلسطينى كشته شدند.
بيمارستان ها بى تجهيزات مانده اند.
مردم بدون آب و آذوقه.
نُه اسرائيلى كشته شده است.
كشتار ادامه دارد.
شش دهه است
كه كشتار ادامه دارد.
اسرائيلى ها صلح مى خواهند.
فلسطينى ها صلح مى خواهند.
اسرائيلى ها راهى به سوى پايان خشونت ها مى جويند.
كلمات، كلمات.
كلمات چطورمعنا مى شوند؟
اسرائيلى ها، تنها
"نظاميان" را
مى كشند
آيا هيچ انديشيده اند،
كه يك "نظامى" به زعم آنان،
مخلوق چه شرايطى ست؟
اصلاً "نظامى" به چه معناست؟
مردمانى كه از خود دفاع مى كنند؟
كه مقاومت مى كنند؟
خوب براى اين كه آن ها از خود دفاع نكنند،
شايد بهتر آن باشد، كه شما به آن ها حمله نكنيد!
اسرائيلى ها مى گويند،
ما تنها به "نظاميان" حمله مى بريم.
ما به "غيرنظاميان"حمله نمى بريم.
بمب ها فرود مى آيند.
تانك ها توپ باران مى كنند.
هليكوپتر ها به رگبار مى بندند.
اما آن ها به "غيرنظاميان" حمله نمى كنند.
آن ها بسيار هوشمند و هشياراند!
اوه بله! بى گمان آن ها چنين اند.
كلمات، كلمات.
آن ها هوشمند اند...
تنها انسان ها را هدف مى گيرند،
يك دانشگاه،
يك ايستگاه پليس،
مردمى پراكنده در محوطّه مسجدى،
مدرسه اى وابسته به سازمان ملل متحّد.
كاملاً "تصادفى"
بمب ها بر سر خانه ها فرود مى آيند.
صلح؟
غيرنظاميان؟
نظاميان؟
هوشمند؟
تصادفى؟

كلمات، كلمات.
كلمات چگونه معنا مى دهند؟
چه كسى به كلمات محتاج است؟
كلمات را فراموش كن.
ما فريب كلمات را نمى خوريم.
كلمات بسيار اند.
دولتمردان
(راستى يك دولتمرد چيست!؟چطور موجودى ست!؟)
بر نطق هاى آتشين درباره صلح اصرار مى ورزند.
بر كلمات بيشتر.
دهه هاى متمادى ست
كه نطق هايى براى صلح انجام شده است.
اما به چه دردى خورده اند؟!
جوابى نمى دهند.
نيازى به كلمات بيشتر نيست.
فلسطينيان نيازى به كلمات ندارند.
آنان عدالت را مى جويند.
كلمات، پوشش جنگ افزارها هستند.
اگر سياستمداران،
چيز معنى دارى براى گفتن ندارند،
بهتر است بگذاريم خفه شوند.
ما از چنين اخبارى استقبال مى كنيم:
امروز هيچ سياستمدارى سخنى نگفته است!
اسرائيليان را چه كسانى تأمين مى كنند؟
چه كسانى به آنان تسليحات مى فروشند؟
چه كسانى با آنان تجارت مى كنند؟
چه كسانى  آنان را ترغيب مى كنند؟
آيا رهبران جهان موجوداتى راستكار اند؟
آيا رهبرانى برازنده بر ما حكم مى رانند؟
آيا جهان ما رهبرانى دارد
كه معناى كلماتى كه به كار مى برند را
مى دانند؟
رهبرانى كه واقعاً التفات دارند؟
آيا آن ها قادرند
شكنجه فلسطينيان را
متوقف كنند؟
آيا آنان مى توانند
دست از آزار مردم فلسطين بردارند؟
آنان مى توانند غارت را،
زندان و كشتار مردم فلسطين را،
پايان دهند؟
گويى كه ما
با شكنجه اجتناب ناپذير انسان ها مواجهيم.
تمام دنيا مى داند
كه چه چيز در جريان است.
ما هم بايد در اين اظهار نظر مشاركت كنيم؟
مانند مُشتى گوسفند، بع بع كنيم؟
بازهم كلمات؟
چه مى توان كرد؟
بايد مطمئن باشيم
كه رهبران، بازخواهم حرف هايى خواهند زد
كلمات بيشتر.
كلمات بر غزّه فرود مى آيد.
كلمات، كلمات.

۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

در براندازی : اسماعیل خوئی!

در براندازی

 

اسماعیل خوئی


 تبه کردند ایران را گروهی تازی ی نازی؛
و ما در خوابِ خوش سرگرمِ رویای وطن سازی!
هزارانگانگانی هر یکی، در خوابِ شیرین اش،
خداوندی توانا، مست ومغرور از بی انبازی!
براندازانِ نظمی ضدِ ایران ایم وپنداریم
تبر بر بیخِ همدیگر زدن مان را براندازی!
فسانه ی تک تک ما روبه روی شیخِ آدمکش
همان افسانه ی شیرِ نر است وموشِ یک غازی!*
توانا می کند مان همگرایی تا کنیم، امّا،
همانا با سرِ او هم ، نه تنها با دُم اش بازی.
عجب نبود که یاران اش همه خود کامه اند ، ایرا
که همتایانِ خود را می گزیند او به دمسازی.
از ایران اند، بدبختانه، شیخ وپاسداران اش:
ز خشم است ار که خوانم شان"گروهی تازی ی نازی".
مرا هر جنگ با مُشتینه ای تازی زده ست ، ارنه
چه جنگی این زمان باشد مرا با مردمِ تازی؟
کنون پیر و جوان باشند با خود کامگان درجنگ:
امیدا که به پیروزی رسند این مردمِ غازی.
چنان کاین شیخ را انبوهِ مزدوران نگهبان اند،
براندازی ش نتوانیم کردن بی سر اندازی.
گرفت ایران و می خواهد جهان فرمانبرش باشد:
مگر یابی سکندر را همالِ او به پُر آزی.
سکندر را ارسطو رهبری آینده بین پرورد؛
جهانی شیخ جوید، لیک، واگشته سوی ماضی!
چنان از خدعه سرشار است و از مکر و کژی کانگار
گزیده ست اهرمن از مردمان او را به همرازی!
چنان بیزاری آرد درسِ اخلاق اش که پنداری
عجوزی دلبری هم می کند با ما به طنّازی!
به جنگِ این دغل پروای افزون تر بباید، ز آنک
به پروا تر برانی در هوای تیره ومازی.
نبردِ واپسین را از هم اکنون دشمن آماده ست:
جوان و پیرمان باید که برخیزد به سربازی.
قضایی نیست جنگِ ما که قاضی بخشدش پایان:
میانِ ما و او تنها همان جنگ است و بس قاضی.
قمارِ سرنوشت است این و دشمن داو می خواهد:
نشاید روی گردان شد ز انبازی در این بازی.
چه بازی؟ بازی ی آتش ، نبردِ زندگی با مرگ:
به سودای براندازی ، سراندازی و جانبازی.
وطن میشی ست با گُرگانِ هاری در کمینِ آن:
که هریک باج خواهد پاره ای زان را به اخّاذی!
ایا شیرانِ ایران! رزم خواهد رهگشاتان شد
از این پستای خواری تا بلندای سرافرازی.
هلا، آزادگانِ بانه ای! رادانِ تبریزی!
هلا، جنگ آورانِ ترکمن! گُردانِ اهوازی!
هلا، هی، هر کجایی! اصفهانی ! بابلی! یزدی!
هلا، کاکِ مهابادی! هلا، کاکوی شیرازی!
و تو همخاکِ بوسینا! و تو همخیمه ی خیام!
و تو، همکوی فردوسی! و تو همشهری ی رازی!
بگردان سر ز راهِ او، چه می ترسی ز جاهِ او؟!
که از وی وز سپاهِ او، تو، در فرهنگ، ممتازی.
بسی خوشتر بُوَد مُردن زماندن در ستم بردن:
چوننگین است ماندن، به که مُردن در سرافرازی.
همین بس کاین قفس را بشکنی وبال بگشایی:
جهان آرد به زیرِ بال و پر شاهینِ پروازی.
ز دل شک را چوبزدایی ، به پاخیزی و پیش آیی،
یقین می دان که مردم را همه همراهِ خود سازی.
شگفت آید مرا از این که برجای است بنیادت:
چنین که، همچو دوزخ- میهنا!- در خویش بُگدازی.
خوشا آبادی و آزادی و شادی و بهروزی:
ببینم که سوی این آرمان ها دست می یازی.
خوشا کز سلطه ی واپسگرا شیخ ات رها بینم؛
و بینم- میهنا!-چار اسبه زی آینده می تازی.
هلا، ای هر که جان و تن شناسی وامی از میهن!
کنون هنگامِ آن آمد که وامِ خود بپردازی.
زتاریخ جهان بیرون، فقیه افکند بنیادی،
که می خواهد زمان ز اکنون گذارد روی در ماضی!
به راهِ ماست سنگ و سد، جهان مان راست بد در بد:
کنون هنگام آن آمد، که این بنیان براندازی.
کنون- ای گُردِ فردا بین!- شعارت باد و کارت این:
براندازی!براندازی!براندازی!براندازی!

زبانزد بادتان- یارانِ من!- این چامه ی شیوا:
اگر چه نه "نرودا" یی ، نه" لورکا" یی ست ، نه "پاز" ی!

یکم مهرماه نود ویک
بیدرکجای لندن

* گفت:-" ای هرزه موشِ یک غازی!
با دُمِ شیر می کنی بازی؟!"

برگرفته از سایت اخبار روز

۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

در٬ بفارسی و انگلیسی:مجید نفیسی !

دریافتی:
در
 

مجید نفیسی

درِ خانه­ی من تنها یک لنگه دارد

کُلون ندارد و کوبه ندارد

و روی سینه­ی آن را

گلمیخ­های قدیمی نپوشانده­اند.

وقتی که به خانه می­آیم

با من حرف می­زند.

اگر باران بیاید

ناله­کنان می­گوید:

"چه سرد است!

چه سرد است!"

اما وقتی که آفتاب

روی پوست آن می­تابد

می­گذارد تا من گونه­ام را

روی سینه­ی گرمش بگذارم

و از او بپرسم:"در!

وقتی که من خانه نبودم

هیچکس زنگ تو را زد؟"

  9دسامبر 2004

The Door
 By Majid Naficy
  
The door to my house
Has only a single panel.
It doesn't have latches 
It doesn't have a knocker
And its chest is not covered
By old gilded nails.
When I come home
It talks to me.
If it is raining
It whines and says:
"I'm cold!
I'm cold!"
But if the sun
Is shining on its skin
It lets me put my cheek
On its warm chest
And ask: "Oh door!
Did anybody ring your bell
When I was not home?”

۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

کاریکلماتور: ی. صفایی!

کاریکلماتور

 

برای حفظ نظام دستمالهای سرخ و سبز به دستمال یزدی گره خوردند.
***
در جاده سازی برای حفظ نظام همۀتابلوها " گردش براست " شدند.
***
از زیر دامن بحران اتحاد، سیاست حفظ نظام بیرون زد.
***
وقتی جام شربت جایگزین جام زهر می شود، سهم  سرآشپز محفوظ  است.
***
آزادی وقتی فهمید " اتحاد " آلت دست قرار گرفته، پاسپورت پناهندگی اش را تمدید کرد.
***
چپ، مابین تابلوهای گردش براست، خود را گم کرده است.
***
وقتی برای حفظ نظام تئورسین های خارج نشین نسخه می پیچند، دارویش  را بیت رهبری مجانی عرضه می کند.
***
جام شربت به جام زهر گفت:تو شرفیاب شو، من در خدمت مردم خواهم بود.
***
نظام وقتی فهمید اپوزیسیون پیر شده، ترسش ریخت.
***
بحران اتحاد شیشۀ عمر نظام را بیمه کرد.
***
قرص حفظ نظام برای درمان بحران اتحاد به بازار اپوزسیون عرضه شد.
***
مراقب باشید جانشین " مدحی " فیلم تان نکند.
***
هشدار دلار به ریال؛ از من نترس، از جمشید بسم الله بترس!
ی. صفایی
چهارم نوامبر 2012


۱۳۹۱ آبان ۱۷, چهارشنبه

امید ٬بفارسی و انگلیسی: مجید نفیسی!

:دریافتی

امید

   

مجید نفیسی


امیلی دیکنسون "امید" را
پرنده ای می خوانَد
که در جان او آشیان دارد
و بی آنکه از او دانه ای بخواهد
پیوسته آواز می خواند.

من آن را چون جیرجیرکی دیدم
که در خواب های کودکی ام ظاهر شد،
در شعرهای نوجوانی ام بالید
و در هیاهوی یک انقلاب گم شد.

امروز در تبعید تنها مانده ام
اما هنوز هم
وقتی که به ایوان می روم
تا به تنها گلدان خانه ام آب دهم
آوای جیرجیرکی را می شنوم
که از پشت خیزران های همسایه
مرا به سوی خویش می خواند.
سوم نوامبر 2012 

 Hope
by Majid Naficy

Emily Dickinson calls “hope” a bird
Who has perched in her soul
And without asking for seeds
Sings incessantly.

I saw it as a cricket
Who appeared in my childhood dreams,
Grew in my adolescent poems
And disappeared in the hubbub of a revolution.

Today I am left alone in exile
And yet, when I go to the balcony
To water the only flower in my house,
I hear the sound of a cricket
Who is calling me
From behind my neighbor’s bamboos.

                        November 3, 2012  


۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه

شب:مجید نفیسی



شب
 

مجید نفیسی

شب در تگزاس به نیمه می رسد
و در نیویورک از نیمه می گذرد.
روز در سوئد تازه پلک می گشاید
تنها در "شهر فرشتگان" است که شب
مرا رها نمی کند.
بازوانم را در بر می گیرم
پلک هایم را می بندم
و چون سنگپاره ای تنها
خود را به درون شب پرتاب می کنم.
شاید در تگزاس
پنجره ی خوابگاهی را بگشاید
یا در نیویورک بر بام خانه ای فرود آید.
اما جهان گرد است
و تنهایی سنگین این شب
تنها بر جان من می نشیند.
زمان به من پشت کرده است
و زمین چون چاه سیاهی
زیر پایم دهان گشوده است.
می گذارم تا از همه ی مرزها بگذرم
و چون شهابی به دور خویش به گردش درآیم.
اما ناگهان آوای نرمه زنگی
مرا به زمین بازمی گرداند.
روز در اصفهان هنوز به نیمه نرسیده
و مادرم که در ایوان
ناخن های پدرم را می گیرد
صدای سقوط سنگپاره ای را
در حوض خانه شنیده است.
14 ژانویه 2001
The Night

By Majid Naficy

The night is half over in Texas
And it is past midnight in New York.
The day is opening its eyes in Sweden
Only in the City of Angels
Does the night not leave me alone.
I clasp my arms around myself
Close my eyes
And like a single rock
I throw myself into the night.
Perhaps in Texas
It will open the window of a bedroom
Or land on a rooftop in New York.
But the world is round
And the heavy loneliness of this night
Only returns to my soul.
Time has turned its back on me
And the earth has opened its mouth
Like a dark well
Under my feet.  
I pass through all borders
And, like a shooting-star
Orbit around myself.
But suddenly the soft ring of a call
Brings me back to earth.
In Isfahan, the day is not half over
And my mother,
Who is clipping my father's nails on the porch
Has heard the sound of a falling rock
In our swimming pool. *

                   January 14, 2001
*- This poem is also translated from Persian into English by Niloufar Talebi and published in Belonging: New Poetry by Iranians around the World edited by Niloufar Talebi as well as Becoming Americans: Four Centuries of Immigrant Writing edited by Ilan Stavans. You may watch a film based on this poem at: http://youtu.be/LYFHuxL8CtM

۱۳۹۱ آبان ۱۲, جمعه

کشتار ۶۷ به بانگ بلند(۱۲) :اسماعیل خوئی!

(کشتار ۶۷ به بانگ بلند(۱۲
  
اسماعیل خوئی
 شیخان‌! که‌ به‌ نام‌ِ داد، بیداد کنید:
فردا هم‌ هست‌: هان‌ ، از آن‌ یاد کنید.
زندان‌ِ سیاسی نشناسد دین‌؟ پس‌
زندانی ها را همه‌ آزاد کنید.

جُرم‌ است‌ زِ عشق‌ و شادمانی گفتن‌،
برخود ز نشاط‌ِ زندگی بشکفتن‌.
بی شور و شکوفه‌ مان‌ ، جوانا! مگر آنک‌
آماده‌ ای از برای درخون‌ خفتن‌.

فرهنگ‌ خوش‌ است‌، ویژه‌ ایرانی¬ی او :
شیخ‌ ار چه‌ کمر بسته‌ به‌ ویرانی¬ی او.
اسلام‌ به‌ تازیان‌ گذار و بِهراس‌
ز اندیشه‌ و ریشه‌ی اَنیرانی¬ی او.

آن را، به اوین، که نامِ زشتی دادند
بالینِ همیشگی زخشتی دادند؛
و آن را که نکُشتند به عمری کابوس،
بدتر از مرگ سرنوشتی دادند.

در چنبرِ قاضیانِ از خون سرمست،
بس جانِ جوان، که همچو جامی بشکست.
با این همه از شکنجه مُردن خوشتر
تا حالِ کسی که زنده از زندان رَست.   

امروز کَز آسمان‌ فرود آمده‌ایم‌،
وز قُلِّه‌ی هر گمان‌ فرود آمده‌ایم‌ ،
از اوج‌ِ خدا دیده‌ زمین‌ بانوی خویش‌ ،
در دامن‌ِ مام‌ِ مان‌ فرود آمده‌ایم‌.

-"اَلمُفسِدِ فی الاَرض‌ مرا نام‌ دهید،
هر روز و شبم‌ وَعیدِ اعدام‌ دهید.
ایمان‌ِ شما بشکند، امّا ، کُفرم‌:
از من‌ به‌ جناب‌ِ شیخ‌ پیغام‌ دهید!"

گر راه شناسیم‌ و اگر گمراهیم‌،
بر خواسته‌ های دل‌ِ خویش‌ آگاهیم‌:
کز بهرِ جهان‌ و مردمان‌ و دِل‌ِشان‌
آبادی و آزادی و شادی خواهیم‌.

این‌ کشت‌ِ سَم‌آلوده‌ درو خواهــد شد:
در بادِ فنا شدن‌ وِلو خواهد شد.
هرکُهنه‌ که‌ هست‌ از میان‌ خواهد رفت‌:
نو، نو، همه‌ هر چه‌ هست‌ نو خواهد شد.

می بگذرد امروز، چو هر روزِ دگر.
آید، پس‌ِ ما، نسل‌ِ نوآموزِ دگر:
نسلی، به‌ نواندیشی، هرروزی از او
نوروزی: فردایش‌ نوروز دِگر.

نوروز سرآغازِ سَبکبالی باد.
سالی که‌ رسد سال‌ِ نکوحالی باد.
پُر باد دل‌ِ مردم‌ از اُمّید و نوید،
زندان‌ ها از مبارزان‌ خالی باد.
برگرفته از سایت اخبار روز