۱۴۰۳ اسفند ۱۲, یکشنبه

«در سایه جنگ»: زهره مهرجو

 

«در سایه جنگ»

زهره مهرجو



در میان آتش.. و خرابه های جنگ،

از پی غروب خونین خورشید.. و مرگ رنگ،

دختری به دوردست ها می نگرد...

و آه.. می کشد!



پیش ترها، افق برایش دو بال بود

و پرواز... در آسمان آبی رؤیاها،

اینک آرزوی بزرگش این است

که بتواند برخیزد،

دوباره گام بردارد!



در گوشه ای از سرزمین سوگوار،

در خیابانهای پوشیده از تعفن.. و اجساد بی شمار،

دخترک به جایِ.. پایش می نگرد

و آرزو می کند

که می توانست به گذشته بازگردد:

به طبیعتِ کامل،

زندگی جاری در همه رنگ و نقش،

چراغانی کوچه های شب...

و به خانه گرم شان،

عشق بی مرز مادر

دست های امن پدر

و هم صحبتی خواهران

و برادرانش!



ولی افسوس...

که جنگ اوج سیاهی ست،

طوفان است

و دیواریست پولادین...

برافراشته

در برابر گُل نازکِ هستی!



اینک، در این لحظه

در کنار امواج سرخ دریای مدیترانه

آزمون سخت انتخاب در برابرش:

سپردن خود به زوال

یا برخاستن...

و زندگی را دوباره ساختن!



* * *

دخترک سر برمی فرازد،

نگاه در نگاه خورشید

لبخند بر لبانش...

او

بر می.. خیزد!



 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر