سروده "پدر"
به یاد کارگران جانباخته در معدن معدنجو، طبس
موسی عصمتی
سروده "پدر"، شعر عجیبی است، ساده اما تکان دهنده، آن هم زمانی که سراینده، موسی عصمتی، روشندل نیز باشد!
پدرم را خدا بیامرزد ، مردِ سنگ و زغال و آهن بود
سالهای دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بود
از میان زغالها در کوه، عصرها رو سفید بر میگشت
سربلند از نبرد با صخره، او که خود قلهای فروتن بود
پا به پای زغالها میسوخت! سرخ میشد، دوباره کُک میشد
کورهای بود شعلهور در خود، کورهای که همیشه روشن بود
بارهایی که نانش آجر شد، از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش، یکی دو تا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود
از دل کوههای پابرجا، از درون مخوف تونلها
هفت خوان را گذشت و نان آورد، پدرم که خود تَهَمتن بود
پدرم مثل واگنی خسته، از سرازیر ریل خارج شد
بی خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بود
مردِ دشت و پرنده و باران، مردِ آوازهای کوهستان
پدرم را خدا بیامرزد، کارگر بود، اهل معدن بود.
موسی عصمتی ـ متولد سال ۱۳۵۳ سرخس، در روستای معدن آق دربند است. وی در ۱۲ سالگی بر اثر بیماری مننژیت حدود ۴ سال به علت پیگیری امور درمان ترک تحصیل کرد، عاقبت به توصیه خانواده تصمیم به ادامه تحصیل در مدارس نابینایان گرفت. در آموزشگاه نابینایان شهید محبی تهران و امید نابینایان درس خواند و در دانشگاه بیرجند رشتهی زبان و ادبیات فارسی را پی گرفت، تا کارشناسی ارشد ادامه داد و هم اکنون دبیر ادبیات دانش آموزان دبیرستان نابینایان در شهر مشهد است.
قرن آسیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر