برای ماه تاریخ سیاهان در آمریکا
بیلی هالیدی*
مجید نفیسی
دختر سیاه! با تو می رقصم
دست بر کمرگاهت می گذارم
و پاورچین، پاورچین چرخ می زنم.
رِنگ بازیگوشت در هر رگم رخنه می کند
و شوری پوستت در خونم ته نشین می شود.
دریا دور است، اما صدای آن را می شنوم
دریا بزرگ است، اما در تن من خانه می کند.
بگذار از همین جا به پیشوازش رویم
کفش هایمان را درآوریم
و بر فرش دستبافش پا بگذاریم.
موج های کوچک به پاهایمان چنگ می زنند
و ما را به سوی آبهای سبز می خوانند.
دختر سیاه! با تو می رقصم
گوشه ی دامن بلندت را می گیرم
و نرم نرمک بر پوست آب پا می گذارم.
باد سرگردان بر گرد ما می تند
و مرغ توفان بر شانه هامان بال می گشاید.
آن دوردستها سرزمین کودکی من است
با درختان شاخه¬ تردی که اکنون چون سرانگشتان تو
بر سراسر پوست من سبز می شوند.
دریا هرچند بیکران است، اما در دل من می تپد
زمین هرچند پهناور است
اما در کاسه ی سر من می گنجد.
امشب هیچ مرزی نمی تواند مرا از تو جدا سازد.
... اما دستم ناگهان از موج گیر رادیو رها می شود.
دختر سیاه من به ناله می افتد.
آه! پس همپای رقص من خیالی نیست
دستم را از نو به کمرگاهش می گذارم .
صدای مخملی اش بار دیگر اوج می گیرد
و مرا با خود به رقص شبانه می کشاند.
28 فوریه 2001
* Billie Holiday (1959-1915) بلوزخوان سیاه آمریکایی
https://iroon.com/irtn/blog/20041/billie-holiday/
Billie Holiday
For Black History Month
Billie Holiday
Majid Naficy
Oh Billie, I dance with you.
Holding your waist with my hand
I circle around on tiptoe.
Your playful rhythm leaks into my veins
And the salt of your skin sinks into my blood.
The sea is far but I hear its sound
The sea is big but fits in my body.
Let us cast off our shoes
And step on its sandy carpet.
Little waves grab our feet
and draw us toward green waters.
Oh Billie, I dance with you
Holding the hem of your long skirt
I walk gently on the skin of the sea.
A wandering wind wraps around our bodies
And an albatross opens its wings on our shoulders.
There, across the sea is the land of my childhood
With fragile trees that like the tips of your fingers
Are now growing all over my skin.
The sea is borderless but beats in my heart
The earth is vast but fits into my skull.
Tonight no border can separate you from me.
But... suddenly my hand lets go of the radio antenna.
The blues singer begins to whine.
Ah, my dance partner is not imaginary!
I hold her waist as before.
Her velvet voice rises again
And takes me back to the nightly dance.
February 28, 2001
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر