۱۴۰۲ فروردین ۱۱, جمعه

کارو - خزان بعد خران - این هم یکی از شاهکارای ( کارو )

 

 خزان بعد خزان

کارو 

کارو - خزان بعد خران - این هم یکی از شاهکارای ( کارو )

ای کسانی که در این کشمکش عید سعید
سرخوش و بی خبر و می زده با روی سپید
غرق در شوکت و در مکنت و بد مستی پول
به سیاهی شب بخت بدم می خندید
می نپرسید چرا ؟

از چه این هموطن لخت به این صورت زشت
رو سیه ساخته و کو به کو افتاده به راه
آخر ای هموطنان
سرگذشتی است مرا تیره ، در این روی سیاه
لحظه ای محض خدا ، خویش فراموش کنید
" داستان غم پنهانی من گوش کنید"

در دل آتش فقر دامن خاموشی
از همه تلخی جانسوز که یک عمر چشید
قلب من قلب من بس که طپید
قلب من بس که  ش ک س ت
نفسم بس که در اعماق دلم نعره کشید
هوسم بس که به مغزم کوبید
پای یک مشت ستمکار ستم پرور  پست
بس که بر خاک سیاهم مالید
خاطرات سیه دوره خاموشی و مرگ
بس که در پهنه روحم نالید
مثل یک قطره سرشک ، از دل خون
زندگی از لب چشمم غلطید
با سر آهسته زمین خورد  و  لب  سرد زمین
لاشه مرده روحم بوسید
و ندر آغوش بهم کوفته وهم و جنون
مغز بیچاره بختم پوسید
 نفسم
هرچه بیهوده مرا کشت ،  بسم  بود ،  بسم
نفس بیکسم ای زنده دلان ! قطع کنید
سینه ام ، چاک کنید
این غبار سیه از روی رخم پاک کنید

 

به چه کار آیدم این چشمۀ خون
این تن مرده مرگ
که تن زنده من کرده چنین آواره
از کف سینه ام آرید برون
ببرید ، در بیابان سکوت
زیر مشتی لجن و سنگ سیه ، خاک کنید
آری ای  هموطنان
چشمه عشق در این ملک ، سراب است ، سراب
 پایه عدل و شرف ،  پاک خراب است خراب
عز و مردانگی و فهم ، عذاب است عذاب
جور بر مردم بدبخت ، ثواب است ثواب
آه   ای چشم زمین ، غافله سالار زمان
باز گو با من سرگشته ، خور عالمتاب
آدمیت به کجا رفته ؟ کجا رفته شرف؟
کو حقیقت؟ ز چه رو مرده ؟ چرا مرده به خواب ؟

این چه نظمی است ؟ چه رسمی است ؟ چه وضعی است ؟ خدا
سبب این همه بدبختی و غم چیست؟ خدا ؟
جز خدایان زر و ، کهنه پرستان پلید
هیچکس زنده در این شب به خدا نیست خدا
کی رسد روز و شود چیره بر این ظلمت تار
که پیاده است در آن حق و ستمکار سوار
زیر خاک است گل و زینت گلدانها خار
فقر میباردش از هر در و از هر دیوار
سرنوشت همه بازیچه مشتی عیار

سر زحمت به طناب عدم از دار به دار
زندگی ، پول ! نفس ، پول ! هوس ، پول ! هوار
مرغ حق ، یخ زده اندر قفس پول ، هوار
قدرتی کو که برآید ز پس پول ، هوار !
هموطن خنده مکن بر رخ این " حاجی خوار "
صحبت از عید مکن ، بگذر و راحت بگذار
زاده فقر کجا و طرب فصل بهار ؟
من بیکار که صد بار بمیرم هر روز
بالشم سنگ ، دلم تنگ و تنم  بستر سوز
کت من در گرو عید گذشته است هنوز
به من آخر چه که نوروز سعید است امروز ؟

کهنه روزم چه بُد آخر که چه باشد نوروز؟
"هفت سین" من اگر بودی و می دیدی چیست ؟
همنشین من غارت زده می دیدی کیست ؟
می زدی داد ، فلک تا به فلک ، زنگ به زنگ
که تفو بر تو محیط شرف آلوده به ننگ
 "هفت سین"وه که چه " سینی " و چه"هفت"همه رنگ
سینه ای کشته دل   و    سوز سرشکی گلرنگ
سرفه های تب   و   سرسام سکوتی دلتنگ
سفره ای خالی  و  سرما   و  سری  بر سر سنگ
آخر ای هموطنان
سالتان باد به صد سالِ فرحبخش ، قرین
هفت سین  کی به جهان دیده ، کسی بهتر از این ؟
دیده هر سو که بیفتد ، ز یسار و ز  یمین
سایه فقر ، سیه کرده سر و روی زمین
سبزی برگ درختان ، همه بی لطف و حزین
زن غمین ، مرد غمین ، بچه غمین ، پیر غمین
وه ! که سرتاسر این ملک ستمدیده زار
نفسی نیست دهد مژده ز ایام بهار

شیون درد و فغان داده به سر باد وزان
جای می ، خون سیه میچکد از چشم رزان
اینکه چیزی نبود هموطنان ! بدتر از آن
عجب اینجاست : که افتاده ز پا چرخ زمان
کی فلک دیده به خود
فصل خزان ، بعد خزان ؟

https://aiyeneh.blogsky.com/1389/11/12/post-4/

۱۴۰۲ فروردین ۲, چهارشنبه

در راسته‌ی کتابفروشان بغداد- برای بیستمین سالگرد جنگ عراق(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

 


        برای بیستمین سالگرد جنگ عراق


در راسته‌ی کتابفروشان بغداد

مجید نفیسی

پس از شنیدن خبر انفجار پنجم مارس ۲۰۰۷ در خیابان کتابفروشان که نام متنبی شاعر بزرگ عرب را بر خود دارد.

متنبی را دیدم که از فارس بازمی‌گشت
در کنار رود کر، آوای دجله را شنیده بود
که او را به بغداد فرا‌می‌خواند.
در راه شمشیرش را به قرمطیان گناوه بخشیده بود
زیرا می‌دانست که دیگر از این پس جز قلم یاری نخواهد داشت.

به خود گفته بود:
"من، متنبی:شاعر، نبی، شمشیرزن
با شورشیان قرمطی از کوفه به بادیه رفتم
تا راز برابری را دریابم,
با سیف‌الدوله حمدانی به حلب شدم
تا در برابر فرنگان صلیبی بایستم
و با عضدالدوله دیلمی به فارس رفتم
تا تخم شعر عرب را در آن خاک بپراکنم.
اکنون می‌خواهم به عراق بازگردم
و از فراز پل بغداد به ماهیگیران بنگرم
که سوار بر بلم‌های پوست بادامی شان
بر آب تیزپای دجله سبکبارانه پارو می‌کشند,
صابئین قطیفه بر دوش را تماشا کنم
که رو به ستاره‌ی شمال
در پایاب‌های کنار رود غسل تعمید می‌کنند
و از طباخان کوی ابونواس
عدس پخته و ماهی مسقوف بگیرم
که بر ترکه‌های انار کباب می‌شود
چه خوش است در کنار نیزارهای رود
از این سو به آن سو رفتن
و از پشت تنه‌ی نخلی
بوسه‌بازی جفتی جوان را تماشا کردن
چه خوش است در کنار پیر چنگی نشستن
و سرگذشت دجله را از کوه تا خلیج شنیدن
چه خوش است پیش از بانگ اذان به گرمابه رفتن
و تن را به نوازش لیف و کیسه سپردن
و همراه با لنگ و قطیفه
کاسه ای آب یخ از جامه دار گرفتن
و آنگاه با خیالی خوش به دارالحکمه رفتن
و برق شادی را در چشمهای نوجوانان دیدن."

متنبی به خود گفت:
"می‌روم تا دوباره کودک شوم
و از بازی واژه ها به وجد آیم."
متنبی از فراز جسر بغداد
به درون آب دجله نگاه کرد
اما بجز عبور یکنواخت خون چیزی ندید
ماهیگیران به صید مردگان می رفتند
برزگران قلم های استخوان می کاشتند
زائوان پشت بوته‌ها نوزادان بی سر می زائیدند
مردان سربریده در پایاب ها می‌دویدند
و آب فروشان دوره گرد در کوچه‌ها فریاد می‌زدند:
خون تازه آورده ام! خون تازه آورده ام!

در راسته‌ی کتابفروشان، مه سرخی
آسمان و زمین را پوشانده بود.
محمد صحاف، زیر آوار پی سر بریده‌ی برادر خود می‌گشت,
پدر حسین، دوره‌گرد حمص‌فروش
یک لنگه از کفش پسرش را به دست گرفته بود
و با آن حرف می‌زد,
شطری کتابفروش اشک می ریخت
و به دنبال برگهای سوخته‌ی شعر
در کوچه‌های شرقی دجله می‌دوید
و بیتی از متنبی را زیر لب می‌خواند:
"خط شعر مرا نابینا می‌بیند
و صوت شعر مرا ناشنوا می‌شنود".

متنبی ایستاد.
دشداشه‌اش به پوست تنش می‌چسبید
و چفیه‌اش نمناک از خون بود.
به خود گفت:
آدمها یا کتابها؟
کتابها یا آدمها؟
آیا باید قلم را زمین می‌گذاشت
و شمشیر را به دست می‌گرفت؟
دجله پاسخ نمی‌داد.
دجله چون تیری رها‌شده از کمان
روان بود.

نوزده مارس دوهزار‌و‌هفت 

***

On the Booksellers' Street of Baghdad

        For the Twentieth Anniversary of the Iraq War


On the Booksellers' Street of Baghdad

 

By Majid Naficy

Written after the March 5, 2007، blast on the booksellers'
street named for Mutanabbi, the great Arab poet (915-65)


I saw Mutanabbi returning from Persia.
He had heard the sound of Tigris, by the Kor River
Calling him back to Baghdad.
On his way, he had given his sword
To the Qarmati rebels in Gonaveh
Because he knew that from then on
He would have no friend but the pen.

He had told himself:
"I, Mutanabbi, poet, prophet and swordsman
Moved into the desert from Kufa
With the bedouins of Qarmati revolt
Looking for the secret of brotherhood.
I went to Aleppo with Prince Sayf of Hamdan
To stand against the Frank crusaders
And traveled to Persia with King Azod of Daylaman
To spread the seed of Arabic poetry.
Now I want to return to Iraq
Only to look from the bridge of Baghdad
At the fishermen in their nutshell boats
Who are gently rowing on the Tigris River.
I want to see the gnostic Mandaeans in their white towels
Making ablution in the shallow waters
While looking at the North star,
And from the diners on Abu-Nuwas St.
I want to buy lentil soup and Masqoof fish
Barbecued on pomegranate sticks.
How happy it is to walk around
Near the reeds by the river
And watch the kisses of a young couple
From behind a palm tree,
How happy it is to sit by the old harpist
And listen to the story of the Tigris River
Rushing from Mountains to the Persian Gulf,
How happy it is going to the Turkish bath
Before muezzin calls to prayer
And surrender one's body to the caressing fingers,
Cotton washcloth and bubbling soap
And when taking dry towels
Ask the receptionist for a glass of ice water,
Then in a happy mood
Going to the House of Wisdom
And seeing the dazzles of joy
In the eyes of the youth."

Mutanabbi told himself:
"I am becoming a child again
Enchanted with playing words".
Looking down from the bridge of Baghdad
Mutanabbi saw nothing but blood
Running constently in the Tigris River.
Fishermen were hunting the dead,
Farmers planting human bones,
Mothers giving birth to headless babies
Behind bushes and sand domes,
The beheaded running in the shallow waters
And the water-sellers shouted in the alleys:
"Fresh blood! fresh blood!"

On the booksellers' Row, a red fog
Had covered the sky and the earth.
Muhammad, the binder, was looking in the ruins
For the cut-off head of his brother.
Father of Hussein, the hummus-pedlar,
Was talking to one of his son's shoes.
Shatri, the book-seller, was shedding tears
Running behind the half-burnt leaves of poetry
In the alleys on the east-side of the Tigris River.
He was humming one of Mutanabbi's couplets:
"Even the blind can see the letters
And the deaf hear the sound of my poetry."

Mutanabbi stood.
His robe clung to his skin
And his headdress was wet with blood.
He asked himself:
"People or Books?
Books or people?"
Should he put down the pen
And take the sword again?
The Tigris did not answer.
It was running fast
Like an arrow shot from a bow.

March 19, 2007

https://iroon.com/irtn/blog/19172/on-the-booksellers-street-of-baghdad/

۱۴۰۲ فروردین ۱, سه‌شنبه

پيام سال نو: پابلو نرودا- نامه مردم- گزینش و تایپ: ع. سهند/تارنگاشت عدالت

 

پيام سال نو

پابلو نرودا- شاعر انقلابی شيلی

تارنگاشت عدالت – بايگانی دورۀ دوم

منبع: نامه مردم، ارگان مرکزی حزب تودۀ ايران، شمارۀ ۱۹۵، سه‌شنبه ۲۸ اسفند ماه ۱۳۵۸

گزینش و تایپ: ع. سهند

اين سال نو،
ای هم‌ميهن،
از آن توست.
آفريدۀ توست.
بيش از آن‌که زاييدۀ زمان باشد

و تو، در اين سال نو،
بهترين را برگزين، از زندگی
و آن را به نبرد هديه کن

 

پابلو نرودا
شاعر انقلابی شيلی

https://edalat-ml.org/%d9%be%d9%8a%d8%a7%d9%85-%d8%b3%d8%a7%d9%84-%d9%86%d9%88/

۱۴۰۱ اسفند ۲۹, دوشنبه

نوروزانه - خطاب به ملايان: سروده زنده ياد اسماعیل خویی

 

نوروزانه

سروده زنده ياد اسماعیل خویی

خطاب به ملايان

 کام همگان باد روا… کام شما نه!

ایام همه خرّم و ایام شما نه!

زآنگونه عبوسید که گویی مِی ِ نوروز

در جام همه ریزد و در جام شما نه !


وآنگونه شب اندوده که با صبح بهاری

شام همگان میگذرد شام شما نه!

وآنگونه که خورشید بهارانهء ایران

بر بام همه تابد و بر بام شما نه!


ای مرگ پرستان! بپژوهیدم ودیدم

هردین به خدا ره برد اسلام شما نه !

قهقاه بهاران بسوی خلق به شاباش

پیغام خدا آرد و پیغام شما نه!


ای جز دگر آزاری ِ احکام شمایان

مایان همه را عیدی و انعام شما نه!

از عشق و جمالید چنین دور که گویی..

مام همگان زن بُوَد و مام شما نه!


وآنسان چه غَرام از دلتان کز َتف دانش

خام همگان پخته شود خام شما نه!

واین زلزله کز علم در ارکان خرافه است

خوب همه آشوبد و آرام شما نه!!


واین صاعقه در پردهء اوهام جهانی

زد آتشو در پردهء اوهام شما نه!!!

وآنگه زِ دوای خِرَد و عاطفه،درمان

سرسام جهان دارد و ،سرسام شما نه!!


سنجیدم و دیدم که نشانی زتکامل

احکام نِروُن دارد و احکام شما نه!!!

واندر حق فرهنگ هنر پرور ایران

اکرام عُمَر دیدم و اکرام شما نه!!!


واین قافیهء پیشرو دانشو فرهنگ

از گام همه بر خورد از گام شما نه!!!

و این مام طبیعت به فرآوردن انسان

وام حَجَرَش هست ولی وام شما نه!!


شادی گهر ما است که ما جان بهاریم

ای ملّتِ گریه بجز انعام شما نه!!

وای دین شما دین الم زآنکه به تسبیح

جز میم فزایند الفبای شما نه!!!


ای عام شما در بدی و دد صفتی خاص

وَ اِی خاص شما نیک تر از عام شما نه!

پوشید عبا زیرا پوشاک بشر را

اندام همه زیبدو اندام شما نه!!!


ای مردم مارا بجز اندیشه و دانش

بیرونشُدی از مهلکهء دام شما،نه!!

بس مدرسه هر سوی بسر تا سر ایران

وا باد !ولی مکتب اوهام شما نه!!!


بادا که به بازار جهان دکهّء هر دین

وا مانَد ُ و دکانک ِاصنام ِشما نه!

ای از پس ِ خون ِ دلمان نوشی جز مرگ

از بهر دل ِ خون ِ دلآ شام شما نه!!!


گر بخشش خصمان خدا خواهم از خلق

نام همشان میبرم و نام شما نه!

یعنی که سرانجام همه خلقان نیکو

خواهم بسر انجام و سرانجام شما نه!!!


https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=263643

خجسته باد: فرح نوتاش

 

خجسته باد

 

خجسته باد... این جشن بهاران

خجسته ...

گر چه با زخم زمستان

خجسته انقلاب و... گفتن نه

علیه زور و خفت

علیه تخم استعمار و نکبت

 

هدف ها و... شعارها

همه ... در سطح عالی

لیک افسوس ... به میدان آمدیم

بی تشکل ...

همه با دستان خالی!

 

خجسته انعکاس سرنگونی

طنین با شکوهش سال خونی

بلند از هر گلو... در دشت ایران

خجسته ...

ترس و لرز ... در بیت ویران

 

هلا ای مادران مانده در درد

نشان این بهار ...

یاس زرد... بنفشۀ  زرد

نشان از گرمی و نور

نه بخشش...

امید و انتقام و جنبش و شور

 

هدیۀ کرده ایم...

چشم و سرو جان

نه در خانه ... به میدان

ز خون سر خ ما رنگین

گذر ... معبر... خیابان... قفل زندان

 

نه اصلاح و

نه بار خفت هر گونه سازش

رهایی یا که مرگ

رمزگشایش

چنین بودیم ما ... در مسلخ عشق

همگی خالص و خلص

دل و جان مملو از عشق

 

هلا ای مادران مانده در درد

نشان این بهار ...

یاس زرد... بنفشۀ  زرد  

نشان از گرمی و نور

نه بخشش

امید و انتقام و جنبش و شور

 

شعار ما ...

رهایی از فریب گند مذهب

آزادی... و عدالت ...استقلال

دفن استعمار و انگل

 

فرح نوتاش

وین    20 مارس 2023 

 کتاب شعر 10

www.farah-notash.c

۱۴۰۱ اسفند ۲۷, شنبه

كارت نوروزی به زندان اوين(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

 

كارت نوروزی به زندان اوين

مجید نفیسی

آهان! همان را می‌خواهم:
يك كارتِ ساده‌ی نوروزی
با حاشيه‌ی زرين و دالگوش،
نقشی از يك گل نرگس،
بوی بيسكويت گرجی
و "خجسته باد بهاران!"

امروز اين را از تبعيد
به اوينِ خونين می‌فرستم
براي دلبندی دربند
كه در زمان دستگيری
با دوستان به كوه رفته بود
تا آوازهای نوروزی بخواند.

نوروز خواهد آمد
از قله‌ی سپيدِ دماوند
تا تنگنای زندان و تبعيد
و هيچ فتوايی نمی‌تواند
روزِ آمدنش را
به عقب اندازد.

        چهارم مارس دوهزار‌و‌نه

A Nowruz Card to Evin Prison

A Nowruz Card to Evin Prison

       

By Majid Naficy

Aha! That’s the one I want:
A simple Nowruz* card
With raised and golden margins,
The design of a narcissus flower,
The scent of Georgian biscuits
And “May spring be blissful!”

Today from exile
I send this card to bloody Evin*
For a loved one in prison
Who at the time of arrest
Had gone to mountains with friends
To sing the songs of Nowruz.

Nowruz will come
From the snow-capped Mountain of Damavand*
To the confines of prison and exile
And no fatwa can delay
The day it will arrive.

        March 4, 2009

*- Nowruz or the Persian New year is celebrated on the first day of spring. It is a pre-Islamic festival and the theocracy does not welcome it.
*- A notorious political prison in Tehran.
*- The highest mountain in Iran.

https://iroon.com/irtn/blog/19160/a-nowruz-card-to-evin-prison/

۱۴۰۱ اسفند ۲۶, جمعه

عشق را از کمونرها ...: فرح نوتاش

 

عشق را از کمونرها ...

18 مارس، به احترام هفت هزار کمونر تبعیدی به جزایر بی سکنه کالدونیای جدید در اقیانوس آرام، روز "زندانیان سیاسی" نامگذاری شده است.   


فرانسه ... آغازگر جنگ با پروس

لیک ... شکست در جنگ با پروس

و در طلب غرامت ...

پاریس اشغال و محاصره شد

توسط ارتش پروس

 

گارد ملی ... متشکل از هزاران ملیشیا

قبل از اشغال

با کمک کارگران و مردم

منتقل کرد...

چهار صد توپ از منابع مردم

به تپه مونمارتر

که به دور باشد از دسترس پروس

 

سربازان پیوستند

 به گارد ملی مردم

و زمانی که ژنرال ها... با وحشت

ازجایگزینی گارد ملی با 400 توپ

فرمان رگبار...

بسوی مردم بی سلاح را دادند

سربازان...

ژنرال ها را از اسب پائین کشیدند

و تیر باران کردند...

لحظاتی ... سکوت درانقلاب دوید  

و انقلاب در سکوت

 

حک شد 18 مارس 1871  بر تاریخ

فرار دولت مردان و پلیس

فرماندهان و متخصصین  به ورسای

پاریس ماند... گارد ملی ... کمونر ها و مردم

 

کمون جبهه ای بود متحد از...

انواع سوسیالیست ها

آنارشیست ها

بلانکیست ها

جمهوری خواهان رفرمیست

ژاکوبی ها

فعالین سیاسی

کارگران

و مردم سوخته از فقر سیاه

در جنگ و گرسنگی

 

شروع شد غوغای کار کمون

عشقی و هیجانی ورای وصف

پیوستن رسته های ارتش

به مردم

و تدارک انتخابات

28 مارس 1871

برای اولین بار در تاریخ

شورای کمون... با 92 منتخب

افراشت بجای پرچم سه رنگ شوینیسم

پرچم سرخ انترناسیونالیسم

 

شورای کمون ... لغو کرد اعدام

گیوتین ها را سوزاند

لغو کرد نظام وظیفۀ اجباری

لغو شد... تمام قوانین ضد انسانی

و این بود آغاز شکوهمند

اولین حکومت سوسیالیستی

کمون !

 

عطر فرهنگ... شعور

و انساندوستی

پیچید بر برهۀ بیدار زمان

و معطر کرد جان انسان و زمین

حاکمیت راستین انسانی

بر انسان...

به پیشگامی اولین ملت آگاه جهان

 

رایگان شد تحصیل

لغو شد تدریس مذهب ... و فریب

از متون درسی مدرسه ها

کلیساهای کاتولیک

با قرن ها تاریخ جنایت و فساد

تبدیل به مراکز سیاسی کمون

و مصادره اموال کلیسا ها

 به نفع مردم

و سیر خبرهای شگفت انگیز  

که مردم با شور و شعف

 بهم ... منتقل می کردند

آزادی...

عدالت ... برابری... درراه

همه مسرور... از رایحۀ این تغییر

 

ورسای از ماه آپریل

شلیک می کرد توپ به شهر

و روز بیست و یکم  مه

شکست دیوار مستحکم غربی

و... وارد شهر شدند

ارتشی از سربازان زندانی تازه آزاد شده

توسط پروس

و لشگر تطمیع شده اراذل و اوباش

جنگ داخلی و... یک هفتۀ خونین

تا بیست و هشتم مه

سی هزار کشته وشمار بیشتر زخمی

و محله های کارگری

بلویل ...

مونتیل مونتان...

مظهر مقاومت

و رشادت های ارتش زنان

شکست...

و به آخر رسید این پایان

پنجاه هزار اعدامی

هفت هزار تبعیدی به جزایر بی سکنه

با نهصد کشته از ورسای

شروع حکومت نظامی پنج ساله

در پاریس

 

بهاری بود ... جان فزا و عطرآگین

از شکوه اندیشه

خوش درخشید و چون شهاب

برقی زد و رفت

لیک انداخت شیاری سرخ و عمیق

برچهر و جان تاریخ

با نمادی جاودانۀ

از ستایش و عشق و حسرت واشگ

چه دریغ...چه دریغ

 

در گورستان پرلاشز بر دیوار کمونر ها

نوشته بود عشق...

در ادامه نوشتم ... ازلی و ابدی

 

در اطراف این دیوار شسته به خون

قبل از غرش رگبار

می شنیدم به گوش جان

فریادهایشان...

زنده دارید یاد ما... ای رفیقان

باشد که مرگ سرخ ما

آغاز عشق ...

اتحاد ... و پیروزی شما

 

فرح نوتاش

وین  18 مارس 2023

کتاب شعر 10

www.farah-notash.com

 

۱۴۰۱ اسفند ۱۷, چهارشنبه

ترانه‌ی حوا برای روز جهانی زن(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی، و لینک‌های اشعار و مقالات مجید نفیسی

 

برای روز جهانی زن

ترانه‌ی حوا

مجید نفیسی

 

پستان‌های من زیباست
و سُرین‌های من زیباتر.
چرا برهنه نبودن؟
چرا برهنه نكردن؟

ای آب‌های عدن
كه به چار رود می‌ریزید
گواه من باشید!
من برهنگی خود را
در آینه‌ی شما دیدم
و خدا بر من نبخشید.

از پشت انجیربُن‌های بزرگ می‌آمدیم
و بوسه‌های ما
چون دانه‌های رسیده‌ی انجیر می‌شكفت.
انگشتان آدم
چون ماری كنجكاو
بر پوست من می‌لغزید
و برگ‌های ساتر، دانه‌دانه
از اندام من فرو‌می‌ریخت.
آنگاه صدای گام‌های ترسناك ترا شنیدیم
و آذرخشِ خشم تو
ما را بر زمین فرو‌كوبید.

از پشت دیوارهای بلند گلین
دزدانه نگاه مكن!
جهان گسترده‌ای
در برابر ما دامن گشوده است.


چهارم ژانویه هزار‌و‌نهصد‌و‌نود‌و‌یک

(طرح هنری از نوشین نفیسی)

 

***

Eve’s Song

For International Women’s Day

 

Eve’s Song

by: Majid Naficy


My breasts are beautiful,
And my buttocks even more.
Why not be naked?
Why not make one naked?

Oh, waters of Eden,
Pouring into four rivers,
Be my witness.
I saw my nakedness in your mirror,
And God forgave me not.

We were coming
From behind big fig trees,
And our kisses were blooming
Like bits of ripe fig.
Adam's fingers
Were sliding down my skin
Like a searching snake,
And fig leaves one by one
Were falling from my body.
Then we heard the sound
Of your fearsome strides
And the lightning of your wrath
Struck us down.

Do not peek
From behind high thatched walls.
A wide world
Is opening before us.

January 4, 1991

(Artwork by Nooshin Naficy)

https://iroon.com/irtn/blog/19134/eve-s-song/

***

 

لینک‌های اشعار و مقالات مجید نفیسی

 
 
1 Poem for International Women’s Day “Eve’s Song”
1 Poem “Third Stroke”
1 Poem “Ah, Kyiv” On the Anniversary of Russian Invasion
پرویز ثابتی بنیانگذار اعترافات تلویزیونی در ایران
انقلاب ژینا, شازده‌خور نخواهد شد
عمامه‌پرانی, آخوندزدایی و محسن کدیور
انتشار کتاب تازه‌ی مجید نفیسی
پیکار در پیکار: من و جنبش چپ 
Majid Naficy in Wikipedia 
Music: Dvorak: Rondo in G minor, B. 181
Background Briefing with Ian Masters: Environmental Protestors in Georgia Are Charged With Domestic Terrorism for Exercising Their First Amendment Rights
| Why in the Land of the Free Are we Afraid of Being Turned Into Communists by TikTok Videos | Will the Biden Administration Make a Stand Against Netanyahu's
Assault on Israeli Democracy?
The New Yorker: The Right Side of History
The New Yorker: Florida Takes Aim at the First Amendment
The New Yorker: The Origins of Netanyahu’s “All-Systems Assault” on Israeli Democracy
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 

 

۱۴۰۱ اسفند ۱۴, یکشنبه

سکته‌ی سوم(بفارسی و انگلیس): مجید نفیسی، و لینک‌های اشعار و نوشته های مجید نفیسی

 

  سکته‌ی سوم

مجید نفیسی


باد ما را با خود برد
به رستورانی ناآشنا.
روز عشق بود
جامها را بهم‌زدیم
و در هیاهوی عاشقان, گم شدیم.

غذا خوب نبود.
حساب را پرداختیم
و برخاستیم تا برویم.
تو دست مرا بدست گرفتی.
ناگهان شنیدم:
"بگیرم! بگیرم!"
و در آغوش من افتادی.

اینک که پس از نیمه‌شب
تنها از بیمارستان
به خانه باز‌می‌گردم
ترا می‌بینم که مبهوت
به من لبخند می‌زنی.
می‌گویم: "تا سه نشه, بازی نشه"
و در باد می‌گریم.


پانزدهم فوریه دوهزار‌و‌بیست‌و‌سه
 

***

 

Third Stroke


        Third Stroke

By Majid Naficy


The wind carried us
To an unfamiliar restaurant.
It was Valentine’s Day.
We clinked our glasses together
And got lost in the hubbub of lovers.

The food was not good.
We paid the check
And got up to leave.
You grasped my hand.
Suddenly I heard:
“Hold me! Hold me!”
And you fell into my arms.

Now, after midnight
While I am returning home
From the hospital alone
I see you smiling at me
In all your confusion.
I say: “Third time lucky”
And cry in the wind.

        February 15, 2023    

https://iroon.com/irtn/blog/19120/
 
 

***

لینک‌های اشعار و نوشته های مجید نفیسی

 
 
1 Poem “Third Stroke”
1 Poem “Ah, Kyiv” On the Anniversary of Russian Invasion
پرویز ثابتی بنیانگذار اعترافات تلویزیونی در ایران
انقلاب ژینا, شازده‌خور نخواهد شد
عمامه‌پرانی, آخوندزدایی و محسن کدیور
انتشار کتاب تازه‌ی مجید نفیسی
پیکار در پیکار: من و جنبش چپ 
Majid Naficy in Wikipedia 
Music: Dvorak: Silent Woods, B. 182
The New Yorker Interview: Maria Pevchikh, Putin’s Grand Inquisitor
The New Yorker: Greening the Burial of the Dead, in Brooklyn
The New Yorker: The Threat and the Allure of the Chinese Balloons
The New Yorker: A Double View of the World from Inside Mosques
The New Yorker: Dynamite Persian Food at Eyval
USA Today: 'Stigma is not yet broken.' Lawmakers share stories on mental health with Fetterman hospitalized
Video: Black Mountain College: A Thumbnail Sketch
کوچه: مهرداد حسینی،لباس شخصی مدرسه تهرانسر توسط مردم شناسایی و توسط حکومت فروخته شد!
رادیو فردا: هفت زمستان در تهران: نظام قضایی معیوب در ایران
 
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۱ اسفند ۱۳, شنبه

کم آورده سید علی: فرح نوتاش

 

کم آورده سید علی

 

بشکن...بشکن          من نمی شکنم و بشکن

بشکن...بشکن          من نمی شکنم و بشکن

کم ... کم... کم... کم

کم آورده سید علی... کم آورده سید علی        

در مصاف با زنان ...

کم آورده... کم آورده سیدعلی

وحی ... نازل شد از لندن

چه نشستی سیدعلی

واسه سرکوب زنان

تخته کن مدرسه های دختران

حرام است در اسلام ...

تحصیل دختران

سمی کن مدرسه های دختران

تخته کن مدرسه های دختران

روکش خبر...

انگلیس دو ماه پیش توقیف کرد

در دریای عمان ...

کشتی سپاهیان

با موشک وسلاح ...

هنگام سفر

یالا...یالا.... یالا یالا یالا                 

دست بردار و گمشو برو ملا

 

 

بشکن ... بشکن          من نمی شکنم و بشکن

بشکن ... بشکن          من نمی شکنم و بشکن

دشمنی کردند... با کارگران              

دشمنی کردند... با برزگران  

دشمنی ... با دانشجویان و زنان          

رسیده دشمنی کنون ... به کودکان

یالا...یالا.... یالا یالا یالا                 

دست بردار و گمشو برو ملا

 

 بشکن ... بشکن          من نمی شکنم و بشکن

بشکن ... بشکن          من نمی شکنم و بشکن

همه... گفتند و نوشتند 

انفجار در راه و... آژیر خطر             

این همه ... یاسین است بگوش خر

یه گونی ... جونم یه گونی ...

ارز بی ارزش و بی قرب وطن   

بابا جون ... بجای یدونه دلار

عزیز جون ... عوض یدونه دلار

له شده یک ملت                     

زیر این ... بار و فشار

 

بشکن ... بشکن          من نمی شکنم و بشکن

بشکن ... بشکن          من نمی شکنم و بشکن

مرغ پر... بسته شدیم                   

خسته شدیم ... و خسته شدیم

پس ... بر خیز.... بر خیز

مجلس بی اختیار منتصب رو

بی معطلی ... به توپ ببندش

شورای عجوزگان بچه بازو             

معطل اش نکن ...به توپ ببندش

حرامیان ... تشخیص مصلحت رو                    

بی مصلحت ... توپ

        

 نه شاه خواستیم ... نه ملا                 

نه طاعون و ... نه وبا

نه شاه می خوایم ... نه ملا                

نه طاعون و ... نه وبا

 

بشکن ... بشکن          من نمی شکنم و بشکن

بشکن ... بشکن          من نمی شکنم و بشکن                                                                                       

بعد از ... بعد از چهل و چند سال

بازی خورده و مارگزیده

رسیدیم ... باز... سر کوچه اول

می گیم نه و ... نه و... نه و ... نه  

به تکرار مکرر...             

استقلال و آزادی شعار ما ست      

عدالت  و برابری خواست ماست

 

بشکن ... بشکن          من نمی شکنم و بشکن

بشکن ... بشکن          من نمی شکنم و بشکن

که جام ... حوصله ... لبریزه دیگه       

گذشته ام ز جون...

داره میگه

می شکنم ... و می شکنم

می شکنم... و می شکنم

گردن ملا ... می شکنم

سمی کنند مدرسه ها

دست های ملا  می شکنم

                                                                                  

فرح نوتاش

وین  2  مارس 2023

کتاب شعر 10

 www.farah-notsh.com

 

دوالپا موجودی افسانه ای در قصه های قدیم ایران است . دوالپا دارای دو پای بدون استخوان بوده و چون نمیتوانسته راه برود همیشه با مکر و حیله سوار کول جوانان با عواطف انسانی می شده، ولی  وقتی جوان خسته می شده، او پایین نمی آمده و با جوال دوز جوان را آزار می داده  است.  هرگز در هیچ قصه ای جوانی تسلیم دوالپا نشده است. ابتکارات گوناگون جوانان برای رهایی هدف قصه گویان بوده است.

http://womens-power.farah-notash.com