از «دراز راه رنج» تا جشنواره نولیبرالی کالا برگ!
تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم
منبع: از قرق تا خروسخوان
دراز راه رنج تا رستاخیز
از خانه بیرون زدم
تنها
که در خود نمیگنجیدم
چنانکه جمعیت در خیابان و خیابان در شهر
نه
دلکاسه حوصله دریا نداشت
جانوری بودم
شاید اژدهایی
که دهانم
در کار بلعیدن شهیاد بود و
دمم
پل چوبی را نوازش میکرد
های های
افسانه از واقعیت جان میگرفت
هر گام
از هر گوشه شهر
بر راهی واحد میدوید
پاها فرشی تازه میبافت
قالی تاریخ
نوپایی و نوزبانی
کالی در کردار
ورزش سبک برآمدن
با هم آمدن
اما در مجموع
سماع جادویی اتحاد
مزارع سیاهپوش آدمی
با غنچه مشتهای سفید و
سرود سرخ
شهادت بر پرچم و
کینه
در شعر میگردید
پیری در پیاده رو میگریست و
آینده
دست در دست پدر
یا بر سینه مادر
همراه میآمد
دیوارها
دفتر وقایع و آرزو بود
آتش نامههای خلق
به صف میرفتیم که صف شدن را
به سالیان
تومان آموخته بودی
هر سپیده دمان در صف تیرباران شدگان
به نیمشبان در صف زندانیان
به نیمروز در صف طویل ملاقات کنندگان
به شامگاهان در صف خواربار
و هرگاه و بیگاه در صف نفت
و اینک صف در صف
برابر تو بودیم ای مردمی شکن
تودۀ تیرهای بودیم
خال کبود غم
بر گونه شهر
و در برابر دشمن سربی
کورهای گداخته از خشم
نه تبری برای کشتن
نه تبری برای شکستن
اما گرمایی به کفایت برای ذوب کردن
گرچه به سوگی عظیم
برخاسته بودیم
ولی حضور همگان
شادی آورده بود
شور آورده بود
در کربلای حاضر
حسین
نه مرثیه که حماسه میخواست
به کربلای تو آمدم
حسین
نه بدان گذرگاه امتی اندک
با تو ماندند و
ماندگار شدند
با تو آمدم بدان مهلک
که معبر ملتی است
و نه به دین تو
که به آیین تو
از سر صداقت
به شهادت
با تو آمدم
تا عاشورا را به اعشار برم
به عشرات برم
تا این گلگونه را
درشت کنم
درشتتر کنم
و شنلی از خون برآرم
شایسته اندام مردمم
در من بنگر حسین
نفتگرم
خدمتکارم
آموزگارم
طواف و باربرم
قلمزن و اندیشه گرم
نهال نازک اندوه نه
درخت خون
از ریشه سهمگین حسرت
در پیگیری رد خون حسین
به کسان رسیدم
به بسیاران
تا شبنم سرخ تو نیز
بر من نشست و شکفتم
و اینک
راهی دراز بایدمان رفتن
نه از پل به میدان
و نه از مدینه به کوفه و کربلا
راهی از رنج تا رستاخیز
از ستمشاهی تا برادری
تنها رفتم و
خلقی به خانه بازآمدم
گندمی
که در غلاف لاغر خویش
خرمنی بارآورد
***
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/2p8p55fd
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر