۱۴۰۰ شهریور ۸, دوشنبه

به همسر یک سرباز(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

 

 به همسر یک سرباز

مجید نفیسی

تو را می‌بینم که به او می‌نگری
در غسالخانه‌ی غمزده‌ی شهرت
جایی که دودکشها آسمان را سیاه کرده‌اند
و فقر در رخت چرکینش سوت‌زنان می‌گذرد.

قطره‌ی اشکی شدم آنجا
که از چشمهای زیبای تو فرو‌افتاد
بر دهان دوخته‌اش
و تن‌از‌هم‌دریده‌اش
و فریادی شدم
از گلوی بسته‌ات
وقتی که او را در تابوت سیاهش بردند
تا به دهان بی‌شرم خاک بگذارند.

آیا از مادرش پرسیدی
که اولین قدم را کی برداشت
و نخستین واژه‌اش چه بود
و اولین لبخندش به که بود؟
آخرین فریادش را هنوز می‌توان شنید
وقتی که خدای جنگ
مسلسلی در دستش نهاد
و او را به جبهه فرستاد:
" بکش یا کشته شو!"

می‌دانم که تو را دوست داشت
و مهربانی چشمهایش را صیقل داده بود
کی اولین بار او را بوسیدی
و آخرین بار با کدام رویا
او را بدرقه کردی؟


https://iroon.com/irtn/blog/17542/to-a-soldier-s-wife/

***

 

 

To a Soldier's Wife

        by Majid Naficy


I see you looking at him
In a sad mortuary in your town
Where the chimneys have darkened the sky
And poverty passes whistling
In its dirty suit.

There, I became a drop of tear
Falling from your beautiful eyes
Onto his sutured mouth
And his torn body
And I became a mournful cry
From your tightened throat
As his casket was carried away
And placed into the shameless ground.

Did you ask his mother
When he took his first step
And what was his first word
And who got his first smile?
His last cry can still be heard
When God of War
Put a machine gun in his hands
And sent him to the battlefield:
"Kill! Or be killed!"

I know that he loved you
And tenderness had polished his eyes.
When did you kiss him first
And for the last time
With what dream
Did you send him off?

https://iroon.com/irtn/blog/17542/to-a-soldier-s-wife/

۱۴۰۰ شهریور ۵, جمعه

می رسداز راه فرخنده: فرح نوتاش

 می رسداز راه فرخنده

  پاشید خون سرخ سیال

بر هلال صاف سپیده و صبح

بهت... حیرت و سپس

فروریزش دیوار قطور سکوت

 

اکنون ... با انفجار کوبش طبل ها  

و یورش زرین شیپور ها

می رسد از راه فرخنده

 

چهره و گیسو...

به خاک و خون آلوده

نیست در چشمان او اشگی

لیک با حیرت ... بر حیله و بر تهمت

بر خشونت ...  بربریت

 

و چه سهمگین

عزم رزمش

 

منم فرخنده ... دخت افغان

به عزم رزم...

پرچمدار نهضتی ... به جهان

علیه جهل و ظلمت... اهرم امپریالیسم

علیه لشگراوباش

طالبان ... ملا

نوکران فاسد امپریالیسم

ای مردم ... با منید یا نه؟

با منید یا نه؟

 

طبل ها کوبان

فریاد پرخروش... خشم شیپور

نه عزای دخت افغان

بلکه تولد...

نهضت پر شور فرخنده

 

منم فرخنده

هدیۀ ام شور جوانی

هدیه ام عمرم ... زندگانی

ای مردم ... با منید... یا نه

با منید یا نه؟

 

نیست در چشمان او اشگی

لیک با نگاهش ... می زند صد تازیانه

بر اوباش و اراذل

بر حامیان جهل و ظلمت

بر صامتان... تنها گذاران...عابدان پول

و می گوید ...

روز نو ... با جانی پاک... و لباس رزم

همراه هم شوید  

 

 می خیزد با صبح و سپیده

طبل ها کوبان

شفای رنج  سال های درد

کنون فریاد شیپوران

جهان با ر دگر از شور می لرزد

پایان خاموشی ست

به آخر شد وحشت و سستی

نهضت اینجاست... مرد و زن اینجا

فرخنده ها همه این  جا...

پرچم ما

 تصویرچهرۀ خونین فرخنده

تیر ها می گردد رها ... از کمان هفت رنگ

زیرو رویی ست... این تغییر

مبارک باد...  نهضت فرخندۀ ما

 

طبل ها کوبان

خون چرکین هیولا می دود

بر معبر ومنبر

به بیرق های  سرخ ... آبی

راه راه وپر ستاره ... ضربدر 

فرو می ریزد اینک

قصرهای سلطۀ افیون

با طنین تند و برا و طلایی

 بر خاسته از سینۀ پرخشم شیپور

اکنون ... می میرد هیولا   

ومی رقصد نهضت... بر خاکستر گور

 

و عطر جان افزا... همراه نسیم  

می رسد از نارنجستان های پیروزی

و می زداید ... غبار غم

ز جان عاشقان نور

مبارک باد بر ما خیزش ما

که ما پیروز مندانیم

مبارک باد بر ما

نهضت فرخندۀ ما

 

فرح نوتاش

وین ... مارس 2015

کتاب شعر 7

www.farah-notash.com

Womens-power.farah-notash.com

 

 

 

 

افغانستان: راحل رابومند 

 

افغانستان

 راحل رابومند 

 بی دین بی دینم

اگر ایمان شما هستید

نامرد نامردم

اگر مردام شما هستید

 

ترجیح می بخشم

از این پس بی خدایی را

وقتی که انسان های با قران شما هستید

 

می پوسد آخر کنج زندان

نا برادرها...

یوسف نمی آید

اگر کنعان شما هستید

 

بوسید باید خاک پاهای شغالان را

امروز وقتی... رستم دستان شما هستید

 

بر زخم های پیکر فرخنده گان سوگند

با درد می میرم

اگر درمان شما هستید

 

از رهروان حضرت ابلیس باید بود

تا بندگان بر حق ییت دان شما هستید 

از خوک ها هم ... بعد از این حیرت نخواهم کرد

دیدم که بی غیرت ترین حیوان شما هستید

 

ای لکه های ننگ بر پیشانی تاریخ

من نیستم انسان

اگر انسان شما هستید

 

 

  1. 08. 2021

 

۱۴۰۰ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

شعر من بوی نادیه می‌دهد - به یاد نادیه انجمن - در همیستگی با زنان افغان(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

 در همیستگی با زنان افغان


شعر من بوی نادیه می‌دهد

مجید نفیسی

به یاد نادیه انجمن


نان من به شعر دری می‌ماند
که سحر، آتش آن را می‌افروزم.
مایه‌اش را از رویاهایم می‌گیرم
و میان خواب و بیداری می‌ورزم.

گندمش از خاک توس است
که فردوسی تخم آن را افشاند
و خشخاشش از دره‌یمگان
که ناصرخسرو بوته‌آن را بنشاند
و ریگش از کرانه‌ی آمودریا
که رودکی آن را چون پرنیان خواند
و هیمه‌اش از نیستان بلخ
که مولوی در آتش عشق آن ماند.

اما وقتی که از تنور درش می‌آورم
به نان سنگک می‌ماند
و شکل زنی را دارد پیچیده در چادر
که بی‌صدا فریاد می‌زند:
"این منم، شاعر گل دودی
که ناشوهرم در هرات پرپر کرد."

نان من به شعر دری می‌ماند
که به بوی نادیه آغشته‌ست
اگر آن را داغ‌داغ می‌خواهی
دست در آتش کن.

پانزده نوامبر دوهزار‌و‌پنج

My poem has the scent of Nadia

 

In Solidarity with Afghan Women

My poem has the scent of Nadia


In memory of Nadia Anjuman


By Majid Naficy


When I light the oven early morning
My bread looks like Dari poetry.
I find its starter in my dreams
And I knead it between sleep and waking.

My wheat comes from the land of Toos
Where Ferdowsi spread its seeds,
And my poppy seeds from the valley of Yamgan
Where Naser Khosrow planted their roots,
And my oven pebbles from the banks of Amoo River
Where Roodaki called them soft as silk,
And my firewood from the grove of Balkh reeds
Where Rumi kept the fire of his love.

But when I take it out of the oven
It looks like a Sangak bread
Shaped as a Woman in her chadour,
Shouting voicelessly: "It's me,
The poet of 'Dark Flower,'
Ravaged by my husband in Herat."

My bread looks like Dari poetry
Perfumed with the scent of Nadia.
If you want it hot and fresh
Put your hand in the fire.


November 15, 2005 

Note
* Dari Persian poetry began in the 9th century in the greater Khorasan region. Today this area is divided among Iran, Afghanistan, Tajikistan and some Turkish central Asian countries. The four classical Persian poets whose names are mentioned in the  poem as well as Nadia Anjuman all come from that region.

https://iroon.com/irtn/blog/17488/my-poem-has-the-scent-of-nadia/

۱۴۰۰ مرداد ۱۴, پنجشنبه

سرود هیروشیما - در یاد بود فاجعۀ هیروشیما ... 6 اوت 1945(بفارسی و انگلیسی): فرح نوتاش

 

http://www.farah-notash.com/music/hiroshima.html

سرود هیروشیما ضبط : وین  2004 

شعر ، ملودی، صدا : فرح نوتاش

موزیک و کمپوزیسیون : ولنتینو ن

هیروشیما


در یاد بود فاجعۀ هیروشیما ... 6 اوت 1945

فرح نوتاش

من ترا بیاد می آورم

من ... ترا بیاد می آورم

من... با تو آه می کشم

من با تو ... می گریم می گریم می گریم

هیروشیما

 

آنگاه که پرندگان ...

در آبی های آسمان ...

به پرواز در می آیند

با آهی عمیق

می گریم ... می گریم هیروشیما

که چرا...

هیروشیما

 

هنگامی که باد ...

در چمنزار ها به نجوا در می آید

و بر پنجره های باز

پرده ها را ... به حرکت می دارد

من می گریم... می گریم

که چرا ...

هیروشیما

 

روز 6 اوت...

هنگامی که خورشید به طلوع می خیزد

و اندازه های قارچ اتمی....

رو به گسترش است

من می گریم...می گریم

که چرا...

هیروشیما

 

ما...باید اسم  آنان را

برای دریافت جایزه ...

بر یخ  بنویسیم

که این ابلیسان... این شکارچیان  نفت

همان ... قارچ کارانند

و من... می گریم ...می گریم

از اعماق قلبم ...

آه... هیروشیمای من

آه هیروشیمای من

 

ترجمه از سروده به انگلیسی

فرح نوتاش

وین 06. 08. 2004

کتاب  5

www.farah-notash.com

***

Hiroshima

In commemoration of Hiroshima disaster 06.08.1945

I remember you

I remember you

I sigh with you

I cry with you

Hiroshima

 

when the bird fly

in the blue sky

with a great deep sigh

I cry … but why

Hiroshima

 

         when the wind whispers

         in green meadows

         and blows curtains

         on open windows

         I cry but why

         Hiroshima

 

on the 6th August

when the sun rises

atomic mushroom

keep growing sizes

I cry … but why

Hiroshima

 

US war machine

nonstop as seen

horror planter

on the earth so keen

I cry and cry

Hiroshima

 

we must write on ice

their name for a price

devil oil hunters

are the same…

ugly old planters 

I cry and cry

deep from the heart

oh …my oh my

Hiroshima

 

 

Farah Notash

Vienna   06.08.2004

Poem book 6

www.farah-notash.com

 

 

۱۴۰۰ مرداد ۱۰, یکشنبه

آوای بهار: شعری از زهره مهرجو

 


آوای بهار

شعری از زهره مهرجو

آوای بهار

شعری از زهره مهرجو

آوای بهار pdf

گوش کن

به صدای آرام درخت ها در بهار

هنگامیکه شاخه هاشان خم می شوند

و در آب روشن جویبار به تصویر خود می نگرند...

برگ های سبز و سرخ بر آنها

در وزش ملایم نسیم می لرزند

و عطر شکوفه ها را در فضا می پراکنند...

پرندگان کوچک جست و خیز کنان

در هوا صعود می کنند

و بر شاخه های نازک آنها جای می گیرند

تا برای طبیعت جوان به ترانه سرایی بپردازند...

در سایه خنک شان

حواصیل آرام

فکورانه نگاهش رادر خلأ دور رها می سازد...

در آن لحظه گویی همه چیز

با نبض بلند طبیعت به طپش می افتد

و به حواس ما بیداری می بخشد...

لحظه هوشیاری کامل زمین است،

زمانی برای تأمل کردن...

کاوش فصل های گذشته از منظری وسیع تر

و تالش برای رسیدن به افق های روشن.

لحظه درآغوش کشیدن هر آنچه که هست،

هر چه که عشق می ورزد

و تازه می شود...

در این لحظه صدای گام های بلند طبیعت

در همه جا

طنین می گیرد!

آوای بهار pdf