آتش در سنفرانسیسکو
مجید نفیسی
آفتاب بالا میآید
روی خلیج سنفرانسیسکو
پوشیده با مهای نارنجی.
پوشیده با مهای نارنجی.
دیروز, هزاران نفر
از برابر آتش گریختند.
"راس" کوچک میگفت:
" به بچهها گفتم:
به سفر میرویم.
سگ و گربه را برداشتیم
با آلبومی از عکسها.
آخرین عکس را همسایه فرستاد
از خانهی سوختهمان."
از برابر آتش گریختند.
"راس" کوچک میگفت:
" به بچهها گفتم:
به سفر میرویم.
سگ و گربه را برداشتیم
با آلبومی از عکسها.
آخرین عکس را همسایه فرستاد
از خانهی سوختهمان."
میدانم,
چیزهای دیگر را
میشود خرید.
وقتی از ایران گریختم
تنها دفترچهی شعرم را برداشتم
با عکسی از عزت
در باغچهی خانهشان.
چیزهای دیگر را
میشود خرید.
وقتی از ایران گریختم
تنها دفترچهی شعرم را برداشتم
با عکسی از عزت
در باغچهی خانهشان.
"اینک آفتاب میاید و من میگویم
همه چیز خوب است
عزیز کوچک!"*
همه چیز خوب است
عزیز کوچک!"*
بیستم اوت دوهزاروبیست
***
Fire in San Francisco
By Majid Naficy
The sun is rising
Over the San Francisco Bay
Covered by an orange haze.
Yesterday
Thousands of people
Fled the fire.
Little Ross said:
“I told the kids:
‘Let’s take a trip.’
We took the dog and cat
And an album of photos.
The neighbor sent us the last picture
Of our burnt house.”
Thousands of people
Fled the fire.
Little Ross said:
“I told the kids:
‘Let’s take a trip.’
We took the dog and cat
And an album of photos.
The neighbor sent us the last picture
Of our burnt house.”
I know,
One can buy the other stuff.
When I fled Iran
I took only my notebook of poems
With a photo of Ezzat
In the flowerbed of her house.
One can buy the other stuff.
When I fled Iran
I took only my notebook of poems
With a photo of Ezzat
In the flowerbed of her house.
“Here comes the sun and I say
It’s alright
Little darling!”*
It’s alright
Little darling!”*
August 20, 2020
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر