۱۳۹۵ دی ۲۸, سه‌شنبه

«معما»، «نان و نعنا»، و «ناممکن»: سه شعر از علی رسولی

«معما»

ali-rasooli
cheshmha.jpg
اگر لهجه بودی
واژه ای ساده می شدم
که کودکان آرام در گوش بادبادک ها
پچ پچ  می کنند
آنگاه که پرواز مفهوم می یابد.
اگر خواب بودی
آن لحظه ی صبحگاهی می شدم
که باد پرده را مثل پرستویی خسته
می رباید
و روز آغاز می شود
و بیشه زار می رقصد.
اگر باد بودی
عریان می شدم تا سرزمین تنم را فتح کنی.
اگر پرستویی بودی
کشتزاری از گندم می شدم
تا لب هایت به دانه هایم عادت کنند.
اما تو
نه لهجه ای
نه خواب
نه باد و نه آن پرستوی خسته.
من هرگز تورا نشناخته ام
و دلم در معمای  پلک هایت گیر است.
«علی رسولی_اورست»

https://mejalehhafteh.com/2015/12/04


***

«نان و نعنا»

ali_rasouli
برایت
گردوی تازه آورده‌ام.
ریحان میان پارچه‌های ابریشم
و خوشه‌های پونه در شالی آبی.
نعنا در ظرف‌های مسی.
برایت
از گندم شعر سروده‌ام
تا فریاد و نان را فراموش نکنیم.
محبوب من
برایت
سلاحی هم آورده‌ام
آنان آمده‌اند
گردو
نان و نعنا را از ما بگیرند.
«علی رسولی _ اورست»






*** 

«ناممکن»

ali_rasouli
نمی‌شود
ماهِ افتاده بر دریا را
از امواج، از توفان
جدا کرد.
نمی‌شود
زیبایی را از چشمان تو 
گل را از کوهستان
و دلتنگی را از من
جدا کرد…
نمی‌شود
فریاد را از لب
باران را از کوچه
درخت را از برگ
و پاییز را از درخت
جدا کرد.
محبوب من
نمی‌شود نان را از انقلاب
ظلم را از آنان 
تو را از من
و
امید را از ما
جدا کرد:
امید
امید محبوب من
امیدِ زیبا
همان که شبی بر در می‌کوبد
می‌خندد
و خواهد گفت: دیگر روز است…
«علی رسولی»_اورست



https://mejalehhafteh.com/2017/01/17

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر